حضرت ابوالحسن رضا (ع) در«نياج»
ابو حبيب نياجى 4 گويد: رسول خدا (ص) را در خواب ديدم كه به «نياج» آمد و در مسجدى كه حاجيان هر سال مىآمدند نشست گويا محضر ايشان رفته و سلام كرده و مقابلش ايستادم، در پيش آن حضرت طبقى از برگ درختان خرماى مدينه بود و در آن خرماى صيحانى داشت. گويا رسول خدا مشتى از آن خرما را به من داد، شمردم هيجده تا بود، - پس از بيدارى - خوابم را چنين تأويل كرديم كه هيجده سال عمر خواهم كرد.
بعد از بيست روز در زمينى بودم كه براى زراعت آماده مىكردند، مردى پيش من آمد گفت: حضرت ابوالحسن رضا (ع) به «نياج» آمده و الان در مسجد نشستهاند. در اين بين ديدم كه مردى به ديدار آن حضرت مىروند، من هم به زيارت آن بزرگوار شتافتم، ديدم در محلى نشسته كه رسول خدا (ص) را در آنجا ديده بودم، زير آن حضرت حصيرى بود مانند حصيررى كه در زير جدش بود. و در پيش وى طبقى از برگ درخت خرما و در آن خرماى صيحانى قرار داشت .
سلام كردم، جواب سلامم را داد و از من خواست نزدش بروم، مشتى از خرما به من داد كه شمردم هيجده تا بود، گفتم: يابن رسول الله (ص)! زياد بدهيد، فرمود: اگر رسول خدا (ص) زياد داده بود ما هم زياد مىداديم «فقال لوزادكَ رسولُ اللّه لزدْناكَ» 5