پيرامون درگذشت امام (ع)


حكمرانان از نظر برخى فرقه ها

نكته مهمى در اين جاست كه حتماً بايد خاطرنشان كنيم. برخى از فرقه هاى اسلامى معتقدند كه اطاعت از حكّام واجب است و به هيچ وجه نمى توان با آنان از در مخالفت درآمد و يا بر ضدّشان قيام كرد. ديگر فرق نمى كند كه ماهيّت حاكم چه باشد، حتى اگر مرتكب بزرگ ترين گناهان شود و يا هتك مقدّسات كند.

معناى اين عقيده آن است كه حاكم هرچند بى گناهان را كه اولاد رسول خدا هم باشند بكشد، باز اطاعتش واجب و تمرّد از وى حرام است.

اين مسأله جزء برخى معتقدات فرقه هاى اسلامى است مانند، اهل حديث، عامّه اهل سنّت، چه پيش وچه بعد از امام اشعرى كه خود او نيز به همين مطلب عقيده مند بود.

براى تأييد اين عقيده احاديثى هم به پيغمبر (ص) نسبت داده اند، ولى متوجه نبودند كه اين برخلاف نصّ صريح قرآن و حكم عقلى و وجدان مى باشد.

بازتاب اين اعتقاد

اين باورداشت بازتاب گسترده اى بر انديشه هاى نويسندگان، مورّخان و حتى علما و فقهايشان بر جا نهاده بود كه به موجب آن خود را مجبور مى ديدند كه لغزش ها و جنايات حكام را بپوشانند و يا توجيه و تأويل نمايند.يكى از خواست هاى اين حكام آن بود كه حقايق مربوط به ائمه عليهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته يا آن ها را به گونه بدى بازگو كنند.

دراين باره علما، نويسندگان و مورّخان از هيچ كوششى فروگذار نمى كردند و براى اجراى اراده حاكم كهـبرحسب عقيده جعلى كه خود آنها جعل كرده بودندـاراده خداست،نهايت امكانات خود را به كار مى گرفتند. از اين رو مى بينيم كه در بسيارى از كتاب هاى تاريخى نه تنها زندگى امامان ما نوشته نشده بلكه حتى نامشان هم برده نشده است.

دليل اين رويداد آن نبود كه امامان عليهم السلام افرادى گمنام و ناشناخته بودند و يا آن كه كسى به آنان توجه نمى نمود، زيرا هر چه بود مردم يا از روى دوستى و تشيّع و يا از روى دشمنى و مبارزه با آنان سر وكار داشتند. با اين وصف، حتى نام آنان را دربسيارى از كتب تاريخى نمى يابيم. در حالى كه آن ها حتى از ذكر داستان هايى مربوط به آوازه خوان ها، رقّاصه ها و حتى قطّاع طريق خوددارى نمى كردند.

اين ها خيانت نسبت به حقيقت به شمار مى رود، يعنى اين نويسندگان در برابر نسل هاى آينده خود مرتكب خيانت شدند و امانتى را كه لازم بود به عنوان نويسنده رعايت كنند، هرگز نپاييدند.

در چنين شرايطى شيعيان اهل بيت از امكانات كمى براى ذكر حقايق مربوط به امامان خويش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقيب حكّام قرار گرفته و جانشان هميشه در مخاطره بود.

اكنون مي پرسيد پس چرا خلفا آن همه علما را ارج مى نهادند. چرا آنها را دورترين نقاط نزد خود فرا مى خواندند. آيا اين شيوه با موضع خصمانه اى كه آنان در برابر اهل بيت اتّخاذ كرده بودند منافات نداشت؟

پاسخ اين سؤال روشن است. نخست علت سوء رفتارشان با ائمه اين بود كه اولاً چون مى دانستند كه حق حكمرانى از آن هاست پس مى كوشيدند تا با از بين بردنشان اين حق نيز پايمال شود.

ثانياً ائمه هرگز حكام مربوط را تأييد نمى كردند و هيچ گاه از كردارشان ابراز خشنودى نمى داشتند.

ثالثاً ائمه با رفتار نمونه و شخصيّت نافذ خود بزرگ ترين عامل خطر بر جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مى رفتند.

اما اين كه چگونه علما را آن همه تشويق مى كردند، براى تحقّق بخشيدن به هدف ها سياست معيّنى بود. البته اين حمايت تا حدودى رعايت مى شد كه زيانى براى حكومتشان در بر نداشته و علم و عالم يكى از ابزار خدمت به آنان مى بود آن ها مى خواستند از اين مجرا هدف هاى زير را تأمين كنند:

1 ـ دانشمندان كه طبقه آگاه جامعه را تشكيل مى دادند زير مراقبت و سلطه آ ن ها قرار بگيرند.

2 ـ به دست اين دانشمندان بسيارى از نقشه هاى خود را به شهادت تاريخ عملى سازند.

3 ـ خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مى دادند تا بدين وسيله جلب اطمينان بيشترى كنند و طرد اهل بيت با استقبال از علما به نحوى جبران مى شد.

4 ـ تشويق علما وسيله اى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن ياد آن ها بود.

پس مقام علم و عالم در حدود همين هدف ها براى خلفا محترم بود. وگرنه هربار كه از سوى شخصيّتى احساس خطر مى كردند در رهايى از چنگش به هر وسيله ممكن دست مى يازيدند.

احمد امين درباره مقام منصور مى نويسد: «معتزليان را هر بار كه مى ديد فرا مى خواند و محدّثان و علما را نزد خويش دعوت مى كرد، البته اين تا وقتى بود كه آنان برخوردى با سلطه اش پيدا نمى كردند، وگرنه دستگاه كيفرى عليه شان به كار مى افتاد.» (9)

آرى همين منصور بود كه «ابو حنيفه» را مسموم كرد و بر امام صادق كه از بيعت با محمّد بن عبدالله علوى سر باز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسيار تنگ مى گرفت.

به هر حال اكنون برگرديم و كلام خود را از آن جا دنبال كنيم كه گفتيم حكّام بسيار مى كوشيديد تا حقايق مربوط به ائمه (ع) باز گفته نشود. و يا اين كه به گونه نادرستى آن ها را به مردم عرضه مى كردند و دراين باره از كسانى كه عنوان «دانشمند» داشتند نيز كمك مى گرفتند.

بنابراين، اين راست است اگر بگوييم ابن اثير،طبرى ، ابوالفداء، ابن العبرى ، يافعى و ابن خلّكان از آن دسته از دانشمندانى بودند كه به حقيقت و تاريخ خيانت كردند و در نگارش وقايع انصاف و بى طرفى لازم را نداشتند.

مثلاً يكى از موارد لغزش اينان كه به وضوح حاكى از تعصّب آنان و اطاعت كوركورانه شان از حكّام است مطلبى است كه درباره نحوه درگذشت امام رضا (ع) نوشته اند. طبق نوشته ايشان امام انگور خورد و آن قدر زياد خورد كه به مرگش منتهى گرديد. (10)

ظاهراً ابن خلدون هم كه شخصى اموى مشرب بود مى خواسته از اينان پيروى كند كه در تاريخ خود چنين آورده: «چون مأمون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى كه خورده بود به طور ناگهانى درگذشت... .» (11)

به راستى كه اين حرف ها عجيب است. آخر چگونه انسان مى تواند چنان پرخورى را درباره يك آدم معمولى بپذيرد تا چه رسد به امامى كه همه به دانش، حكمت، زهد و پارساييش اعتراف داشتند.

آيا انسان عاقل هيچ به خود اجازه چنين پندارى مى دهد كه شخصى عاقل و حكيم همچون امام با پرخورى دست به خودكشى زده باشد؟

آيا كسى در طول زندگى امام به ياد دارد كه وى شخصى پرخور و شكم پرست بوده باشد؟ يا برعكس، علم و زهد و تقوا، با صرف نظر از عقل و حكمت، هرگز به انسان اجازه نمى دهد تا بدان حد شكم خود را انباشته از خوردنى كند.

اين ها تمام ناشى از تعصّب مذهبى و پيروى از تمايلات كوركورانه است كه به امام چنين نسبتى را مى دهند وگرنه كجا عقل و وجدان آدمى چنين رويدادى را مى تواند تصديق كند!

اكنون ببينيم ديگران درباره درگذشت امام (ع) چه گفته اند.

نظر برخى ديگر از مورّخان

با نگرشى سريع بر اقوال مورّخان درباره درگذشت امام (ع) به بررسى ناهماهنگى گفته ها و نقطه نظرهايشان خواهيم رسيد.

عده اى دراين باره فقط خود حادثه را گزارش كرده اند ولى هيچ گونه ذكرى از علّت آن ننموده اند و فقط برسبيل ترديد چنين آورده اند: « گفته مى شود كه او مسموم شد و درگذشت» (مانند يعقوبى در جلد دوّم ص 80 از تاريخش)

نظر دسته سوّم

عده اى ديگر مسموم شدن امام را پذيرفته اند ولى معتقدند كه اين جنايت به دست عباسيان صورت گرفت. سيد امير على داراى همين عقيده بود كه احمد امين نيز بدان اشاره كرده است. (12)

براى اين نظر سند تاريخى جز آن چه كه «اربلى » نقل كرده، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در اين باره نوشته: «چون ديدند كه خلافت به اولاد على انتقال يافته على بن موسى را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت.» (13)

نظر چهارم

نيز گفته اند امام به دست مأمون مسموم گرديد ولى اين به رهنمود و تشويق فضل بود.

به نظر ما مأمون هرگز نيازى به تشويق يا راهنمايى براى انجام اين كار نداشت، چه خود موقعيّت امام را به خوبى احساس مى كرد. روشن است كه اين نظريه براى تبرئه مأمون ابراز شده است، چه فضل مدّت ها پيش از امام به دست مأمون كشته شده بود. از اين گذشته، چگونه مى توان باور كرد كه مأمون اين جنايت را تنها به خاطر خوشايند فضل انجام داده و خودش هيچ گونه تمايلى بدان نداشته است!

نظر پنجم

برخى ديگر گفته اند كه امام به مرگ طبيعى درگذشت و هرگز مسموميّتى در كار نبود. براى اثبات اين موضوع دلايلى ذكر كرده اند.

يكى از اين افراد «ابن جوزى » است كه پس از نقل قول از ديگران كه نوشته اند پس از يك استحمام در برابر امام (ع) بشقابى از انگور كه به وسيله سوزن به زهر آلوده شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده به درود حيات گفت، ابن جوزى مى نويسد كه اين درست نيست كه بگوييم مأمون عامل مسموم كردن وى بوده باشد. چه اگر اين طور بود پس چرا آن همه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مى كرد. اين حادثه چنان بر مأمون گران آمد كه از شدّت اندوه چند روز از خوردن و آشاميدن و هر گونه لذّتى چشم پوشيده بود. (14)

البته عبارت ابن جوزى حاكى از آن است كه مسموم شدن امام را پذيرفته ولى منكر آن است كه مأمون عامل اين جنايت بوده باشد.

«اربلى » نيز به پيروى از ابن جوزى همين عقيده را ابراز كرده و همان گونه بر گفته خويش دليل آورده است.

احمد امين نيز از كسانى است كه معتقدند كسى به غيراز مأمون بود كه سم را به امام خورانيده، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مى پوشيد و به علاوه، مأمون با علما درباره برترى حضرت على (ع) مباحثه مى كرد. (15)

دكتر احمد محمود صبحى نيز چنين پنداشته كه داستان مسموميّت امام رضا (ع) از مطالب ساختگى شيعه است كه هرگز بين موقعيّت امام در نزد مأمون كه از آن همه ارجمندى برخوردار بود با خورانيدن سم به او، تناقضى احساس نمى كنند. (16)

دلايل كسانى كه در تبرئه مأمون از جنايت سم خورانى سعى كرده اند، به شرح زير خلاصه مى گردد:

1 ـ پيمان وليعهدى به موجب آن امام پس از مأمون به خلافت مى رسيد.

2 ـ بزرگداشت شأن امام و تأييد شرف و علم و فضيلت وى و ارجمندى خانواده اش.

3 ـ به همسرى وى درآوردن دخترش كه خود عامل تحكيم دوستى ميان آن دو بود.

4 ـ استدلال مأمون بر برترى على (ع) در برابر علما.

5 ـ ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام به طورى كه از خوردن و آشاميدن و ديگر لذّت ها روى گردانده بود.

6 ـ دفن كردن امام در كنار قبر پدرش رشيد، و اين كه او خود بر جسد وى نماز گذارد.

7 ـ پس از درگذشت امام، او هم چنان لباس سبز مى پوشيد حتى پس از ورودش به بغداد.

8 ـ پيوسته با علويان به رغم اقدام هاى مكرّر بر ضدّش، مهربانى مى نمود.

9 ـ خلق و خوى مأمون به او اجازه چنين كارى را نمى داد.

10 ـ مسموميّت امام از جعليّات شيعه است.

اين خلاصه همه دلايلى بود كه تبرئه كنندگان مأمون آورده اند. ولى به نظر ما اينان يا به تمام حقايق، علم كافى نداشتند و در نتيجه نتوانستند نظر درستى درباره اين مسأله تاريخى ابراز كنند، و يا آن كه حقيقت را مى دانستند ولى به دأب پيشينيان خود بر ضدّ ائمه تعصّب ورزيده به پيروى از هواى خويش و خلفايشان، حقايق مضّر به احوالشان را لوث كرده اند.

واقع امر اين است كه تمام چيزهايى كه اينان ذكر كرده اند هيچ كدام مانع از آن كه مأمون براى دفع خطر وجود امام (ع) دست به توطئه بزند، همان گونه كه قبلاً هم همين بلا را بر سر وزيرش فضل بن سهل آورده بود. فضل نيز مقامى شامخ نزد مأمون داشت و حتى اصرار داشت كه دخترش را هم به وى تزويج كند.

او همچنين فرمانده خود «هرثمة بن اعين» را نيز به مجرّد ورود به مرو سر به نيست كرد، بى آن كه كوچك ترين مجالى براى دفاع به وى بدهد و يا شكايتش را استماع كند. توطئه هاى مأمون گريبان گير طاهر و فرزندانش و ديگران و ديگران نيز شد. اينان وزرا و فرماندهانش بودند كه براى مأمون و تحكيم پايه هاى قدرتش آن همه خدمت كرده و ديگران را با زور و شمشير به اطاعتش درآورده بودند.

با اين وصف مى بينيم كه چگونه همه را يكى پس از ديگرى به ديار عدم فرستاد در حالى كه نسبت به همه نيز ابراز محبّت و سپاسگذارى مى نمود.

مأمون كسى بود كه به خاطر سلطنت و حكومت، برادر خود را بكشت، حال چگونه به همبن انگيزه از كشتن امام رضا دست باز دارد. آيا اين معقول است كه بگوييم به نظر وى امام رضا از تمام اين خدمت گزاران صديقش و حتى از برادرش محبوب تر مى نمود؟

اما اين كه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضيّه روشن است. مگر در آن شرايط از چنان افعى مكار و سياست بازى مى شد انتظار شادمانى و سرور برد؟

مگر هم او نبود كه فضل را كشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت (17) و قاتلانش را هم كه به دستور خود او بودند، از دم تيغ گذرانيد. بعد هم سر آنان را نزد حسنـبرادر فضلـفرستاد و دخترش را هم به عقد وى درآورد. اما پس از پيروزى بر ابن شكله، حسن را نيز از مقامش سرنگون ساخت.(18) از اين قبيل جنايات، مأمون بسيار كرده كه اكنون مجال ذكر همه آنها نيست. به همين قياس، عكس العمل ها و گفته هايش در مرگ امام رضا (ع) نيز كوچك ترين ارزشى نداشت. چه اگر راست مى گفت پس چگونه دست به خون هفت تن از برادران امام بيالود و علويان را تحت شكنجه و آزار درآورد و به كارگزار خود در مصر نوشت كه منبرها را شست و شو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا (ع) در خظبه ها رانده شده بود.

مأمون از چه شرافتى برخوردار بود كه بگوييم كشتن امام با خلق وخوى وى ناسازگار بود. آيا كشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش داشت كه پيوسته نسبت به آنان ابراز مى داشت. بنابراين، مهرورزيش نسبت به امام نيز هيچ گونه منافاتى با قتلش نمى توانست داشته باشد.

اما اين كه علويان رابزرگ مى داشت علت را خود در نامه اى كه به عباسيان نوشته، چنين بيان مى دارد كه اين بزرگ داشت جزئى از سياست وى به شمار مى رود.لذا پس از درگذشت امام (ع) ديگر لباس سبز راـكه ويژه علويان بودـنپوشيد، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانيد و به فرمانروايان خود در هر نقطه اى دستور داد كه به دستگيرى علويان بپردازند.

اما سخن احمد امين كه نوشته علويان بر ضدّ مأمون بسيار قيام كرده بودند، ادّعايى است كه هرگز صحّت ندارد. زيرا در تاريخ حتى نام يك قيام پس از درگذشت امام رضا (ع) ثبت نشده به جز قيام «عبدالرحمن بن احمد» در يمن كه انگيزه اش را همه مورّخان ظلم كارگزارن خليفه نوشته اند، و همچنين شورش برادران امام (ع) كه به خونخواهى وى برخاسته بودند.

اما اين كه گفته اند داستان مسموميّت امام از ساختگى هاى شيعه است،بايد گفت كه پيش از شيعه خود تاريخ نويسان سنّى اين جنايت را به مأمون نسبت داده بودند و شيعيان نيز شرح اين داستان را در كتاب هاى اهل سنت مى خواندند كه منابع بسيارى از آنان را ما در همين كتاب ذكر كرده ايم.

با اين همه اگر كسى باز در تبرئه مأمون و حسن نيّتش اصرار دارد به اين سؤال پاسخ دهد كه چرا پس از درگذشت امام، مقام وليعهدى را به فرزندش حضرت جواد (ع) عرضه نكرد، در حالى كه او نيز دامادش بود و به فضل و علم و كمالاتش نيز اعتراف مى كرد. حضرت جواد به رغم خردساليش تحسين عباسيان را نسبت به فضل و كمال خويش برانگيخته بود. مناظره وى با «يحيي بن اكثم» معروف است كه با چه مهارتى به سؤال هاى وى پاسخ مى داد. (19) به علاوه صغر سن نمى توانست بهانه عدم واگذارى مقام وليعهدى به امام جواد (ع) باشد، چه وليعهدى معنايش تصدى علمى امور مملكتى نيست و تازه خلفا و حتى رشيد، پدر مأمون، براى كسانى بيعت وليعهدى گرفته بودند كه به مراتب خردسال تر از امام جواد بودند.

نظر ششم كه نظرى درست است!

طبق اين نظر امام (ع) بدون شك مسموم گرديد. كسانى كه بر اين عقيده اند گروه بزرگى را تشكيل مى دهند كه ابن جوزى نيز بدان ها اشاره كرده است.

شيعيان به طور كلى اين نظر را تأييد كرده اند مگر مرحوم اربلى در كشف الغمه كه خود را هم عقيده با ابن طاووس و شيخ مفيد دانسته است. ولى ظاهر امر چنين است كه شيخ مفيد نيز قايل به مسموميّت امام بوده، چه نوشته است: آن دوـيعنى مأمون و رضاـبا همديگر انگورى را تناول كردند سپس امام (ع) بيمار شد و مأمون نيز خود را به بيمارى زد!! ...

يكى از امورى كه بهترين دليل بر شهادت امام (ع) به شما مى رود اتّفاق شيعه بر اين مطلب است. چه آنان بهتر و عميق تر به احوال امامان خود مى پرداختند و دليلى هم براى تحريف يا كتمان حقايق در اين زمينه نداشتند.

از اهل سنت و ديگران نيز گروه بسيارى از دانشمندان و مورّخان هستند كه منكر مرگ طبيعى امام (ع) بوده و يا حداقل مسموميّت وى را قولى مرحّج دانسته اند. مانند: اين افراد:

ـ ابن حجر در صواعق/ ص122 .

ـ ابن صباغ مالكى در فصول المهمه/ ص250.

ـ مسعودى در اثبات الوصيه/ ص 208، التنبيه و الاشراف/ ص 203، مروج الذهب/3/ ص 417.

ـ قلقشندى در مآثرالانافة فى معالم الخلافه/1/ ص 211.

ـ قندوزى حنفى در ينابيع الموده/ص 263 و 385.

ـ جرجى زيدان در تاريخ تمدّن اسلامى /2/ بخش 4/ص440، ودر صفحه آخر از اين كتاب امين و مأمون.

ـ ابوبكر خوارزمى در رساله خود.

ـ احمد شبلى در تاريخ اسلامى و تمدن اسلامى /3/ ص 107.

ـ ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين.

ـ ابوزكريا موصلى در تاريخ موصل 171/352.

ـ ابن طباطبا درالآداب السلطانيه/ ص 218.

ـ شبلنجى در نورالابصار/ ص 176 و 177 چاپ سال 1948

ـ سمعانى در انسابش/6/ ص 139.

ـ در سنن ابن ماجه به نقل تذهيب الكمال فى اسماء الرجال/ ص 278.

ـ عارف تامر در الامامة فى اسلام/ص 125.

ـ دكتر كامل مصطفى شبلى در الصله بين التصوف و التشيع/ص 226.

و بسيارى ديگر...

بازتاب قتل امام (ع) در زمان مأمون

چون به كتاب هاى تاريخى مراجعه مى كنيم درمى يابيم كه شهادت امام رضا (ع) به دست مأمون به وسيله سم، حتى در زمان مأمون نيز امرى معروف و برسر زبان هاى مردم بود. به طورى كه مأمون خود شكوه از اين اتهام مى كرد كه چرا مردم او را عامل مسموم كردن امام مى پنداشتند!

در روايت آمده كه هنگام مرگ امام (ع) مردم اجتماع كرده و پيوسته مى گفتند كه اين مردـيعني مأمونـوى را ترور كرده است. در اين باره آن قدر صدا به اعتراض برخواست كه مأمون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام، را به سويشان بفرستد و براى متفرق كردنشان بگويد كه امام (ع) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمى شوند. (20)

ابن خلدون علت قيام ابراهيم فرزند امام موسى (ع) را آن دانسته كه وى مأمون را متّهم به قتل برادرش مى نمود. (21)ابراهيم نيز به اتفاق مورّخان به دست مأمون مسموم گرديد. برادرش نيز زيد بن موسى كه در مصر شورش كرده بود به دست همين خليفه مسموم شد.

اين كه يعقوبى نوشته كه مأمون ابراهيم و زيد را مورد عفو قرار داد (22)منافاتى با آن ندارد كه مدتى بعد با نيرنگ به ايشان سم خورانيده باشد. چه آنان به خونخواهى برادر خود برخاسته بودند و عفو مأمون يك نمايش ظاهرى مى بود.

طبق نقل برخى از منابع تاريخى يكى ديگر از برادران امام رضا (ع) به نام احمد بن موسى چون از حيله مأمون آگاه شد همراه سه هزار تنـو به روايتى دوازده هزارـاز بغداد قيام كرد.

كارگزار مأمون در شيراز به نام «قتلغ خان» به امر خليفه با او به مقابله برخاست و پس از كشمكش هايى هم او و هم برادرش «محمد عابد» و يارانشان را به شهادت رسانيد. (23)

در آن ايام برادر ديگر امام رضا (ع) به نام هارون بن موسى همراه با بيست و دو تن از علويان به سوى خراسان مى آمد. بزرگ اين قافله خواهر امام رضا يعنى حضرت فاطمه (ع) بود. (24)مأمون مأموران انتظامى خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آن ها نيز همه را مجروح و پراكنده كردند. هارون نيز در اين نبرد مجروح شد ولى سپس او را در حالى كه بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگير كرده و به قتل رساندند. (25)

مى گويند حتى به حضرت فاطمه (ع) نيز در ساوه زهر خورانيدند كه پس از چند روزى او هم به شهادت رسيد .(26)

ديگر از قربانيان مأمون، برادر ديگر امام (ع) به نام حمزة بن موسى بود.

با توجه به اين وقايع درمى يابيم كه مسئله شهادت امام به دست مأمون امرى شايع ميان مردم گرديده بود.

پيش گويى امام (ع) و اجدادش

افزون بر آن چه كه گذشت ياد اين نكته لازم است كه امام رضا (ع) شهادتش را به وسيله زهر خود بارها پيش گويى كرده بود. به علاوه، اجداد پاكش نيز سال ها پيش از وى رويداد شهادت امام رضا (ع) را خبر داده بودند.

مى توان روايات وارد شده در اين زمينه را به سه طبقه تقسيم كرد:

1 ـ آن دسته از رواياتى كه از زبان پيغمبر (ص) يا ائمه (ع) نقل شده و حاكى از به شهادت رساندن امام رضا در طوس است. در اين باره پنج حديث وارد شده.

2 ـ آن از دسته از رواياتى كه از خود امام رضا (ع) شده كه شهادتش به دست مأمون و دفنش را در طوس كنار قبر هارون پيش گويى نموده است.

اين قبيل روايات بسيار است و گاهى حتى امام اين پيشگويى را نزد مأمون نيز مى كرده است.

3 ـ آن دسته از روايات كه به تشريح چگونگى سم خورانى پرداخته اند يعنى آن كه اين كار به

وسيله انگور بوده يا انار يا به وسيله ديگر.

رواياتى كه در اين مضمون وارد شده نيز بسيارند كه برخى از آن ها نيز از خود امام (ع) نقل گرديده اند. بنا به تحقيق يكى از نويسندگان اين روايات به يكى از افراد زير منتهى مى شوند:

1 ـ ابوالصّلت عبدالسلام هروى .

2 ـ هرثمة بن اعين.

3 ـ على بن حسين كاتب.

4 ـ ريّان بن شبيب.

5 ـ محمد بن جهم.

6 ـ عبدالله بن بشير. (27)

( زندگى سياسى هشتمين امامـتاليف جعفر مرتضى حسينى ـترجمه سيد خليل خليليانـ

دفتر نشر فرهنگ اسلامى ـپاييز 1363 )