پذيرفتن وليعهدى با تهديد


تلاش مأمون براى متقاعد ساختن امام

از كتاب‌هاى تاريخ و روايت چنين برمى آيد كه مأمون به راه‌هاى گوناگونى تلاش براى اقناع امام مى ‌كرد. از زمانى كه امام هنوز در مدينه بود اين تلاش‌ها شروع شد و پيوسته مأمون با وى مكاتبه مى ‌كرد كه آخر هم به نتيجه‌اى نرسيد.

سپس «رجاء بن ابى ضحّاك» را كه از خويشان فضل بن سهل بود،(5) مأمور براى انتقال امام به مرو كرد. امام را به رغم عدم تمايل قلبيش به اين شهر آوردند و در آن‌جا مأمون دوباره كوشش‌هاى خود را شروع كرد. مدّت دو ماه در كوشيد و حتى به تصريح يا كنايه امام را به قتل هم تهديد مى كرد، ولى امام هرگز زيربار نرفت. تا سرانجام از هر سو زير فشار قرار گرفت كه آن‌گاه با نهايت اكراه و در حالى كه از شدّت درماندگى مى ‌گريست، مقام وليعهدى را پذيرفت.

اين بيعت در هفتم رمضان به سال 201 هجرى انجام گرفت.

برخى از دلايل ناخوشنودى امام (ع)

متونى كه در اين‌باره به دست ما رسيده آن قدر بسيار زياد است كه به حدّ تواتر رسيده است. ابوالفرج مى ‌نويسد: «... مأمون، فضل وحسن، فرزندان سهل، را نزد على بن موسى (ع) روانه كرد. ايشان به وى مقام وليعهدى را پيشنهاد كردند، ولى او نپذيرفتـآنان پيوسته پيشنهاد خود را تكرار ‌كردند و امام همچنان از پذيرفتنش ابا مى كرد، تا يكى از آن دو نفر زبان به تهديد گشود، ديگرى نيز گفت، به خدا سوگند كه مأمون مرا دستور داه تا گردنت را بزنم اگر با خواست او مخالفت كنى .»(6)

برخى ديگر چنين آورده‌اند كه مأمون به امام (ع) گفت: اى فرزند رسول خدا، اين كه از پدران خود داستان مسموم شدن خود را روايت كنى ، آيا مى خواهى با اين بهانه جان خود را از تن دردادن به اين كار آسوده‌سازى و مى ‌خواهى كه مردم تو را زاهد در دنيا بشناسند؟

امام رضا پاسخ داد: به خدا سوگند، از روزى كه او مرا آفريده هرگز دروغ نگفته‌ام، و نه به خاطر دنيا زهد در دنيا را پيشه كرده‌ام، و در ضمن مى دانم كه منظور تو چيست و تو به راستى چه از من مى ‌خواهى .

ـ چه مى ‌خواهم؟

ـ آيا اگر راست بگويم در امان هستم؟

ـ بلى در امان هستى .

ـ تو مى ‌خواهى كه مردم بگويند، على بن موسي از دنيا روى گردان نيست، امّا اين دنياست كه بر او اقبال نكرده است. آيا نمى بينيد كه چگونه به طمع خلافت، وليعهدى را پذيرفته.

در اين جا مأمون برآشفت و به او گفت: تو هميشه به گونه ناخوشايندى با من برخورد مى كنى ، در حالى ‌ كه تو را از سطوت خود ايمنى بخشيدم. به خدا سوگند، اگر وليعهدى را پذيرفتى كه هيچ، وگرنه مجبورت خواهم كرد كه آن را بپذيرى . اگر باز همچنان امتناع بورزى ، گردنت را خواهم زد.(7)

امام رضا (ع) در پاسخ ريّان كه علّت پذيرفتن وليعهدى را پرسيده بود، گفت:

«... خدا مى ‌داند كه چقدر از اين كار بدم مى آمد. ولى چون مرا مجبور كردند كه از كشتن يا پذيرفتن وليعهدى يكى را برگزينم، من ترجيح دادم كه آن را بپذيرم... در واقع اين ضرورت بود كه مرا به پذيرفتن آن كشانيد و من تحت فشار و اكراه بودم... .»(8)

اما حتى در پشت‌نويس پيمان وليعهدى اين نارضايتى خود و به سامان نرسيدن وليعهدى خويش را برملا كرده بود.(9)