بـى تواسيرم،اسيرم، گـريان و در هم شكسته! | | دركوچه زردپاييز رنگ برگ بى روح و خسته |
بى توچه سخت است پرواز،پرواز تاعمق باران! | | انـگارزخمى است بالم، زخمى كه خونش نبسته |
من غـربت يك تغـزل بـر شاخـه هاى نسيمم | | اميد يك صبح آبى، از لحـظه هـايم گســسته |
عاشق ترين شعر خود را دادم به چـشمان آهو | | ياد نگاه قشــنگـت: آهـوى از بند رســته! |
هـر چنـد باران نيامــد، از آسـمان صدايت | | گفتم برايت بگويم: اى عـشـق! قلـبم شكسته! |