بي حرمتي به عرش معلّي


كه كرده بدين كوي پيروزه منزل

كه بسته زلعل بدخشان بدان دل

نه لعل بدخشان نه ياقوت رخشان

كه خضر سكندر بدان كرده منزل

نه خضر و سكندر بدان كوبس اندر

كه روح القدس توتيا كرده آن گل

نه روح القدس بس بدان ديده بسته

كه عرش مهيمن بر آن بسته محمل

فرو مايه تر زان بود سطح اطلس

چنين نقطه كي ديده خط معدل

بر اين قبر مولا دو ايوان زرّين

هزاران مسيح هزاران مهلّل1

خود اين قبله گاه است و اين قبله گاه است

پناه مؤمّل2 گواه مقبّل3

بدين قبله راجي4 وز اين قبله ناجي5 است

چه راكع چه ساجد چه راكب چه راجل6

در اين باغ مينو چه عدواست و صندل

چه سيب و سفرجل7 چه مشك و گل و هل

سرشته به تسنيم8 كافور و سلسل9

فرشته كشيده چو در زان سلاسل

برازنده مدح شاه خراسان

كميت و فرزدق طرماح و دعبل10

همه الكن اند سرود و درودش

كجا نم نوازد يم11و عرش را ظلل؟

همه عاشقان رضاي خدايند

بهر جا كه يك جلوه زان گشت حاصل

همه در مقام رضا راه پويان

چه تازي چه فرسي چه وحشي چه آهل

كجا بي رضا عاشقي در جهان شد

ز مهر رضا مُهرشان بسته بر دل

فروغ رضاي خداوند منّان

زهشتم امام اوفتد بر هياكل

از آن پرتوي بود بر روي ليلي

ز سر چشمه مجنون مگر بوده عاقل

خود آن كنز مخفي و راز نهاني12

رضا بود و زان حل شدي سرّ مشكل

در اين آينه غيب مطلق عيان شد

كه گيتي ز حيرت شده پاي در گل

كجابي رضا كشتي هستي ما

روان گشتي و بر نشستي به ساحل

كجابي رضا جان به تن در دهد حق

كه ايجاب نزد خرد هست باطل

كجابي رضا جمع و تفريق شايد

و يا محو و اثبات آجل چو عاجل13

قضا و قدر بي رضا نيست نازل

بهشت و سقر بي رضا نيست منزل

رضا جان يزدان رضا كان قرآن

رضا مرد اكمل رضا فرد كامل

كليمش موازي مسيحش محاذي

خليلش مواجه ذبيحش مقابل

كليما مشاهد مسيحا شواهد

براهيم خلّت14 محمد شمائل

حسن خو، حسين آبرو، هاشمي بو

هم او فاطمي حمل و حيدر حمائل

زعابد مناقب ز باقر مراتب

ز صادق مناصب ز كاظم خصائل

بزن پنجه بر دامنش با تولا

به دامان عالم زند پنجه جاهل

فرو ريخت آن آفتاب خراسان

هزاران براهين هزاران دلائل

خراسان به نه آسمان چون دو كف بود

فرو ريخت باران زده ابر هاطل15

حميد بن مهران16 سر از مهر پيچيد

كه از پرده فرسود شيرش مفاصل

زمهر و ز قهرش عيان شد دو معجز

يكي غيث17 هاطل يكي ليث قاتل

چنان خيره شد چشم مأمون كه شد كور

فلم يبق هذا لماض و قابل18

به نفسي و اهلي و مالي و ولدي

علي ابن موسي الرضا ذوالفواضل

ز يثرب به بصره صباحي روان شد

شد آن عصر بر والي طيبه نازل

ز حكام و عمال پنهان نبود اين

كه نتوان در آن شك ز شكاك و مبطل

لغات ملل را چنان امتحان داد

كه تصديق كردند مفضول و فاضل

گرفت از تعاليم آن شاه رونق

علوم معارف رسوم محافل

به بن سهل از راه غيب او خبر داد

حديث سرخس و هجوم مقاتل19

بياد آر روز ورود نشابور

وزان مهد زركوب و آن سيم محمل

فزون چار بر بيست شد از هزاران

مرصّع قلمدان به دست افاضل

چه گويم به شأن علي بن موسي است

كه اندر اواخر كه اندر اوائل

كه در وزن و معني كه در حسن و حسنا

به قدرش معادل به بدرش مماثل

سيه روز شد روس زان شب كه بستي

بدان گنبد از كينه توپ شرنبل

فرو ريخت بر گنبد شاه ايران

چو باران از آتش فشنگ ورندل

تكان گنبد شاه نگرفت و رفت از

تزاري سر وپاي و تخت ودل و گل

كه با پنچه كبريا پنجه بستي

كه بشكست در پاي حق دست باطل

بلي روسيه رو سِيَه گشت و دانست

چنين از سماء است اسماء نازل20

ضريح رضا را چه با چكمه پاي

حريم خدا را چه با دست مبطل

مقام يد الله چه و پاي ژنرال

ضريح رضا و هجوم قناسل21

رواق علي بن موسي به شلّيك

شدي غرق در خون سد نيم بسمل22

به تاراج رفت از خزائن هزاران

مذّهب صحائف23 مهذّب رسائل

چو زد نيكلا شيشة روس بر سنگ

رضا از غضب گفت افسر فروهل24

كه روسيه گرديد دريايي از خون

زتنها سفائن25 ز سرها سواحل

ز نيكل فرو ريخت و از خاندانش

مرصّع حمائل مشعشع حوائل26

در اين كشور آتش زبانه چنان زد

كه افروخت قسطنطن داردانل

چنين است شاه خراسان مقامش

به حكم خداوند قهّار عادل

ضريح شه طوس را حرمت اين است

چنين بايد اشناخت پاس فضائل

به خشت طلا و به شبّاك پولاد27

چنين بايدش حرمت از جهد باذل

به گنجينة سرّ يزدان چسان شد

كه بنشست در كربلا شمر قاتل

چه بودي جز اين سينه، عرش معلّي

چه بودي خداوند جز نور آن دل

در آن خون چه ديدي بغير از پيمبر

چه خواندي جز آيات قران كامل

كجا تير فولاد و تير سه شعبه

كجا گنبد زر كجا گنبد دل

عجب طشت ديوار كوب طلا نيست

عجب تر سر و طشت و چوب اراذل

به سر نيزه خَستن تني را عجب ني

عجب سر به ني بردن اندر منازل

غم كربلا و خراسان نگنجد

به تحرير عاقل به تقرير ناقل

جز از تشنة آب و خاك سناباد

چو من عنصر صالحي28 آتشين دل

شهنشه رضا و گداي درش من

جز او كيست منعم جز او كيست مفضل

گداي در كوي او خود خديو است

خديو ار گدايش نباشد چه حاصل

مرا از دل آگاهي اي چشم عالم

تو مولاي مأمول29 و اين بنده آمل29

به خون حسينت قسم مي دهم من

كه لطفت شود مر مرا زود شامل

پاورقي

1 - مهلّل: تهليل كننده - لا اله الا الله گوينده.

2 - مؤمّل: اميدوار.

3 - مقبّل: بوسنده - كسي كه مي‌بوسد.

4 - راجي: اميدوار.

5 - تاجي: رستگار.

6 - راجل: پياده.

7 - سفر جل: به و بهي.

8 - تسنيم: نهري است در بهشت كه در بالاي غرفه‌ها جاري است.

9 - سلسلي: آب شيرين خوشگوار.

10 - دعبل: از شاعران مدّاح اهل بيت (علهم السلام).

11 - يم: دريا.

12 - اشاره است به حديث قدسي: قال داوود عليه السلام يا ربّ لماذا خلقت الخلق قال: كنت كنزاً مخفياً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف.

(احاديث مثنوي ص 29)

13 - آجل: آخرت - عاجل: دنيا.

14 - خلّت: دوستي.

15 - هاطل: ابر بسيار بارنده.

16 - (ر. ك: قصيدة 1 شمارة 3).

17 - اشاره است به باراني كه بر اثر دعاي حضرت رضا (ع) فرو باريد و مردم خراسان را از خشكسالي نجات داد. (براي تفصيل مطلب: ر. ك: عيون اخبار ص 408).

18 - درين باره [شك و ريبي] براي گذشته و آينده باقي نگذاشت.

19 - اشاره است به پيش بيني قتل فضل بن سهل در حمام كه حضرت رضا (ع) به وسيله جدّ بزرگوارش حضرت محمد (ص) در عالم رؤيا از آن خبر داد. (ر. ك: ارشاد شيخ مفيد با ترجمه فارسي ص 258 چاپ انتشارات علميه اسلاميه).

20 - ناظر است به حديث الاسماء تنزل من السماء.

21 - قنسولها: كنسولها.

22 - بسمل: نيم جان.

23 - صحائف: صحيفه‌هاي طلاكاري شده.

24 - اشاره است به انقلاب روسيه و از بين رفتن خاندان سلطنتي نيكلا.

25 - سفائن: كشتي‌ها (جمع سفينه).

26 - حوائل: فاصلها، مانعها، حجابها (جمع حايل).

27 - شبّاك: شبكة فولادي، پنجره‌هاي فولاد.

28 - اشاره است به نام شاعر: محمد صالح.

29 - مأمول: اميد داشته شده - آمل: اميدوار.


علامة حائري مازندراني متخلّص به «صالح»