التجا


اي مرا آرامش جان، زي تو جان آورده ام

بندگي را در حضورت ارمغان آورده ام

بارگاهت را پي تعظيم، سر بسپرده ام

آستانت را پي تشريف، جان آورده ام

خاك كوي مشكبويت را به مژگان رُفته ام

محضرت را روي گرد آلود از آن آورده ام

دردمندم، سر بر اين مِهر آستان بنهاده ام

ريزه خوارم روبر اين گسترده خوان آورده ام

جرم پنهان گر بيابان در بيابان كرده ام

اشك پيدا كاروان در كاروان آورده ام

جسم و جان خسته و فرسوده از بار گناه

در جوار رحمتت اي مهربان آورده ام

ذرّه اي را پايبوس مهر تابان كرده ام

قطره اي را سوي بحر بيكران آورده ام

از بد ايام و از جور گروهي نابكار

با تضرّع رو بر اين دارالامان آورده ام

شكوه را بستم لب و بگشادم از دل جوي خون

آنچه بودم در نهان، زي تو عيان آورده ام

جان درد آلود و آه سرد و چشمي اشكبار

اين همه همراه جسمي ناتوان آورده ام

اي سراپا لطف، دريابم كه افتادم زپاي

دستگيرم شو كه بس بارگران آورده ام

گر بگرداني تو روي از من كرا روي آورم؟

با اميدي روي بر اين آستان آورده ام

آشيان در دست بادم، مرغ طوفان ديده ام

دل به بوي گل به سوي بوستان آورده ام

دور از اين سر سبز گلشن هرگزم روزي مباد

آشيان اينجا است، برگ آشيان آورده ام

هر چه دارم از طفيل لطف بي پايان توست

گر لبي خاموش و گر طبعي روان آورده ام

گفتن و نا گفتن من با اشارات تو بود

بي خطا گفتم كه اين آوردم آن آورده ام

هم تو را مي آورم در ساحت قُدست شفيع

هم تو را در پيشگاه تو ضمان آورده ام

با كدامين آبرو از رفته ها عذر آورم

من كه با سرماية هستي، زيان آورده ام

بر قبول خواهش دل گر مرا دست تهي است

دامني پر درّ و گوهر ارمغان آورده ام

ذرّه ام پيوندم از خورشيد كي گردد جدا

نيستم، اما ز هستيها نشان آورده ام

نعمت اينم بس كه در هر صبحدم چون آفتاب

رو به دربار امام راستان آورده ام

اين بزرگي بس مراكز نعمت قرب جوار

سر خط آزادگي تا جاودان آورده ام

زادگاهم توس و جان پرورد اين آب و گلم

خانه زادم برتري زين خاندان آورده ام

دايه، كامم را به نام ناميّت برداشت از آنك

در نخستين حرف، نامت بر زبان آورده ام

اي خدا را حجّت و اي هشتمين حجّت به خلق

گر قبول افتد زبان مدح خوان آورده ام

خامه عمري خيره رفت و چامه هم، اينك زشوق

بي ريا در خدمتت اين هردوان آورده ام

بر دهانم خاك! كي يارم ثنايت را به لفظ

بلكه اين معني براي امتحان آورده ام

گفتم از الفاظ رنگين زيوري بندم به نظم

اي دريغا كاسمان و ريسمان آورده ام

وصف ذاتت در بيان هرگز نگنجد لاجرم

از دل اميدوارم ترجمان آورده ام

اشك، ياري كرد و دل شد راهبر اين چامه را

راستي را سوده دل ارمغان آورده ام

چون مرا در ساحت قدست نمي باشد «كمال»

مصرع بر جسته اي را نورهان1 آورده ام

در خراسان پيرو استاد شروانم كه گفت:

«اين گلاب و گل همه زين بوستان آورده ام»

پاورقي

1 - نورهان: ره‌آورد، تحفه و سوغات (غياث).

احمد كمال پور «كمال»