اختر برج عطا


اي رخت افروخته طلعت ماه تمام

وي غمت آموخته سر وسهي را خرام

عارضت از زير زلف گشت عيان صبحدم

يارخ روشن نمود خور زشكاف غمام1

گز تو تبسم كنان جلوه كني در چمن

لب نگشايد دگر غنچه پي ابتسام2

خال بنا گوش تو دانه دام بلاست

زلف سيه پوش تو طاير دل راست دام

بر دلم از تير تو زخم به از مرهم است

بر تنم از تيغ تو خرق3 به از التيام4

در غم عشقت مرا فكر دل و دين كجا؟

در ره شوقت مرا كي ره ننگ است و نام

جان به لب آمد هنوز نامده از كوي تو

قاصد فرخنده پي نامة فرّخ پيام

مي نگرم هر طرف ديده پي ديدنت

چون سوي مه روزه دار در شب عيد صيام

خسرو والا حشم شاه ملايك خدم

سرور صاحب كرم خسرو گردون غلام

مركز پرگار جود، قطب مدار وجود

آن كه بود در سجود، در بر او خاص و عام

اختر برج عطا، گوهر دُرج سخا

وارث موسي، رضا آن كه علي شد به نام

داشته از بأس5 او قلب فتن اضطراب

يافته از عدل او كار جهان انتظام

در بر اجلال او قامت اوهام خم

در خور افعال او پختة ايّام خام

بر سر كويش سپهر طوف كنان روز و شب

بر در او ماه و مهر بوسه زنان صبح و شام

نيّر رأيش اگر نور دهد بر قمر

مه ننمايد دگر نور ز خورشيد وام

اي خم ابروي تو قبلة حاجات دين

وي حرم كوي تو كعبة بيت الحرام

رفعت شأن از درت تا كه كند كسب، چرخ

طوف، چو خور مي كند بر سر كويت مدام

ذرّه اي از قهر تو شعلة نار جحيم

شمّه اي از لطف تو روضة دار السلام

نام تو شيرين به لب چون شكر اندر دهان

مهر تو در جان لذيذ چون نمك اند طعام

نقطة موهوم را تير توقسمت نمود

يافت زشمشير تو جوهر فرد6 انقسام7

گر نبود دردلش مهر تو هر صبحدم

مهر چهسان بر دَرَد پردة ظلم ظلام

خفتة خاك عدم ديده گشايد زخواب

چون كه رساند صبا بوي تواش بر مشام

از توبه عالم شده بازوي ايمان قوي

يافته از عدل تو دين پيمبر قوام

اي به نبي در شرف ذات تو نايب مناب

وي به ولي در هنر شخص تو قايم مقام

پير خرد تا ابد كرده به تو اعتقاد

جوهر كل8 از ازل كرده به تو اعتصام

گر نرسد فيض تو دهر بيفتد زنظم

اي زوجودت شده كار جهان را نظام

هست زفيضت مرا هم نظر لطف خاص

گر چه تو را در جهان با همه لطفي است عام

ختم سخن بر دعا ساز تو «خاور» كنون

چون كه دعا بر مديح هست نكو اختتام

تاكه مه و آفتاب چهره نمايد به خلق

گاه زجيب غَما9 گه زشكاف غمام

باد چومه در خسوف، باد مصون از كسوف

خصم و محبّ تورا، نيّر دولت مدام

باد به احباب تو تا كه بود دور چرخ

دور فلك بر مراد، گردش گردون به كام


پاورقي

1 - غمام: ابر.

2 - ابتسام: تبسّم كردن - لخند زدن.

3 - خرق: پاره كردن، شكافتن (خرق و التيام از اصطلاحات حكماست، رجوع كنيد به: فرهنگ علوم عقلي، ص 248).

4 - التيام: بهم آمدن و به شدن.

5 - بأس: قوّت، دليري - سختي و بيم.

6 - جوهر فرد: جزء لا يتجزي كه نزد متكلّمان قابل قسمت نيست، در نزد شعرا كنايه از دهان معشوق است (غياث اللغات).

7 - انقسام: قسمت شدن - بخش شدن.

8 - جوهر كل: ظاهراً مراد عقل و خرد است.

9 - غما: شب تاريكي كه در آن ماه ديده نشود (فرهنگ نفيسي).


محمود خان دنبلي «خاور»