اثبات نبوت پيامبرـ نبوت پيامبر اسلام (ص)3
يكي از معجزات محمد ـ صلي الله عليه و آله - اين بود كه او يتيمي بود بينوا، چوپان و كارگر، و نوشتن نميدانست، كلاس درس نديده بود، و با اين وصف پس از بعثت قرآني آورد كه در آن داستانهاي پيامبران و اخبار آنها كلمه به كلمه نقل شده، و خبرهاي پيشينيان، و آيندگان تا قيامت در آن درج گرديده است. علاوه بر اين، او اسرار و رازهاي مردم را بازگو ميكرد، و به آنچه در خانههاشان بود خبر ميداد و معجزات بيشمار ديگر.
ـ : معجزات عيسي و محمد، براي ما ثابت نشده، و از اين لحاظ ما نميتوانيم رسالت آنها را تصديق كنيم.
امام: يعني ميخواهي بگوئي اينها كه معجزات عيسي و محمد را نقل ميكنند دروغگو هستند «ولي آنها كه معجزات موسي را نقل كردهاند راستگو»؟
دانشمندان يهودي پاسخي نداشتند.
مناظره امام رضا ـ عليهالسّلام ـ با بزرگ زردشتيان:
سپس بزرگ زردشتيان به گفتگوي با امام دعوت شد.
امام، از او پرسيد كه دليل تو به نبوت زردشت چيست؟
گفت: او چيزهائي براي ما آورده كه پيش از او كسي نياورده بود، ما او را نديدهايم ولي از پدران ما به ما رسيده كه او چيزهائي را براي ما حلال كرده كه ديگران نكردهاند، از اين جهت ما پيرو او شديم.
امام: از راه اخبار پيشينيان نبوت او براي شما ثابت شده؟
ـ : آري.
امام: اين اخبار در مورد نبوت پيامبران، و موسي و عيسي و محمد هم هست، پس چرا به نبوت اينها اعتراف نميكنيد؟
ـ : ديگر نتوانست چيزي بگويد.
ابهت خاصي مجلس را فرا گرفته بود، و ديگر كسي چيزي نميگفت، امام، خطاب به حاضرين نمود و فرمود: اگر در ميان شما كسي هست كه مخالف با اسلام باشد، بدون اينكه شرم كند هر چه ميخواهد سؤال كند؟
شخصي به نام عمران از جاي برخاست و گفت: اي دانشمند، اگر دعوت به سؤال نميكرديد اقدام به پرسش نميكردم، كه من در كوفه و بصره و شام و جزيره رفتهام و با متكلمين بحث كردهام و هنوز كسي نتوانسته است براي من «خداي» يگانهاي را ثابت كند كه جز او قيام به وحدانيت خود ندارد، اجازه ميدهي بپرسم؟
امام: اگر در ميان اين جمع شخصي بنام (عمران الصابي) باشد تو هستي:
ـ : من همان هستم.
امام: سؤال كن، ولي انصاف را از دست نده، و از پرگوئيهاي بيمورد و ستم در بحث بپرهيز.
عمران: به خدا، تنها منظورم يافتن حقيقت است.
امام: سؤال كن.
مردم براي اينكه مناظره امام و عمران را بهتر بشنوند به هم فشار آورده و نزديكتر شدند.
و عمران شروع به سؤال كرد و امام پاسخ ميداد، تا اينكه تمام شبهات او حل شد، پس از واضح شدن حقيقت، با كمال شهامت در برابر انبوه جمعيت، به يكتائي خدا، و رسالت خاتمانبيا شهادت داد، و سپس رو به قبله كرد و به سجده افتاد.
نوفلي گويد: وقتي كه متكلمين، كيفيت مناظره و تسليم شدن عمران را مشاهده كردند، با توجه به اينكه او كسي بود كه تا كنون هيچكس در فن مناظره، بر او پيروز نشده بود، هيچكدام جرأت بحث كردن با امام را نداشتند، لذا مجلس پايان يافت و مردم متفرق شدند.
من با گروهي از ياران بودم كه «محمد بن جعفر» دنبال من فرستاد، پيش او رفتم، او به من گفت: نوفلي ديدي دوستت امروز چه كرد؟ به خدا گمان نميكردم كه علي بن موسي ـ عليهالسّلام ـ بتواند اينگونه بحث كند، وتا كنون ما او را اينگونه نشناخته بوديم، مگر وقتيكه در مدينه درس كلام ميگفت و مردم هنگام حج رفتن نزد او ميآمدند، و مسائلي از حلال و حرام سؤال ميكردند،و گاه ميشد با كسي كه ميآمد مناظره ميكرد.
محمد بن جعفر: من ميترسم كه اين مرد (مأمون) به امام حسد برد، و او را مسموم كند، يا بلاي ديگري بر سرش آورد، به او بگو در اينگونه مجالس شركت نكند.
نوفلي: از من نميپذيرد، و تنها مقصود اين مرد (مأمون) اين بود كه او را بيازمايد كه آيا چيزي از دانش پدرانش نزد او هست يا خير.
محمد بن جعفر: از قول من به او بگو عمويت مايل نيست در اينگونه مسائل وارد شوي و از جهت مختلفي دوست دارد كه اينگونه برخوردها را نداشته باشي.
نوفلي: وقتي خدمت امام رسيدم و پيغام عمو را به او رساندم، امام لبخندي زد، سپس فرمود، خدا عمويم را حفظ كند، چه خوب ميشناسم او را، چرا مايل نيست؟
اين را بگفت و خدمتكارش را صدا زد، و به او گفت: برو سراغ عمران و او را پيش من بياور.
من گفتم: فدايت شوم من ميدانم عمران كجاست، او نزد يكي از برادران شيعه است،
فرمود: مانعي ندارد، مركبي براي او بياوريد. سوارش شدم و او را آوردم امام به او خوشآمد گفت و يك لباس و يك مركب، و ده هزار درهم هم به او هديه داد.
گفتم: فدايت شوم، مانند جدت امير المؤمنين ـ عليهالسّلام ـ رفتار كردي.
فرمود: چنين بايد كرد. سپس فرمود شام آوردند، مرا طرف راست خود نشاند، وعمران را طرف چپ و با امام شام را صرف كرديم...
پس از آن مجلس، متكلمين از مكتبهاي مختلف، پيش عمران جمع ميشدند، و او نظريههاي آنان را باطل ميساخت تا اينكه از او اجتناب كردند...[1]
«والسّلام
پاورقي
[1] . بحار الانوار ج 10، ص 299ـ 318 به نقل از توحيد صدوق ص 428 ـ 457 و عيون اخبار الرضا ص 87ـ 100 و احتجاج طبرسي ص 226ـ 233.