اثبات نبوت پيامبرـ نبوت پيامبر اسلام (ص)1
شنيدهايد كه مأمون [1]شيوة مبارزه با رهبران شيعه را تغيير داد. پدر و خاندان جنايتكارش، امامان شيعه و مسلمانان آگاه و با تعهد را تحت سختترين شرائط قرار داده بودند، و با انواع شكنجهها از بين ميبردند واكنش طبيعي اين سختگيريها، جامعه اسلامي را آماده انفجار كرده بود.
مأمون كه در ميان خلفاء عباسي مردي دانشمند و سياستمدار بود، تاكتيك مبارزه با انقلابيون را تغيير داد، و تصميم گرفت با دعوت كردن امام رضا ـ عليهالسّلام ـ به مركز، و راه دادن او به دستگاه خلافت، امام را در ذهن توده مردم بياعتبار نمايد، و موضعگيري امام و پيروان او را در برابر حكومت وقت، تباه سازد. امام كه كاملاً از نقشه خطرناك او آگاه بود، با ابتكار خاصي تمام نقشههاي او را نقش بر آب ساخت، و برخلاف آنچه مأمون پيش بيني ميكرد روز به روز بر محبوبيت امام در جامعه، و گرايش توده مسلمانان و غير مسلمانان به او افزوده ميشد.
روزي مأمون به نظزش رسيد كه بزرگترين داشمندان مختلف آن عصر را به طوس دعوت كند و مجلسي تشكيل دهد كه آنها با امام رضا ـ عليهالسّلام ـ بحث كنند، شايد از اين راه بتواند از شكوه علمي امام بكاهد. شخصي به نام نوفلي ميگويد: روزي خدمت امام بودم و با او مشغول صحبت بوديم كه ياسر سرپرست كارهاي امام، وارد اطاق شد و پيام مأمون را خدمت امام عرض كرد كه: دانشمندان مختلف اديان و مكتبهاي گوناگون از تمام ملتها پيش من آمدهاند، اگر صلاح ميدانيد با آنها گفتگو كنيد، فردا اينجا تشريف بياوريد وگرنه مزاحم نميشويم، و اگر هم مايل باشيد ما خدمت برسيم؟
امام ـ عليهالسّلام ـ پاسخ داد كه بگو مقصودت را ميدانم، و فردا به خواست خدا خودم خواهم آمد.
نوفلي ميگويد: پس از اينكه ياسر بيرون رفت، امام رو به من كرد و گفت:... ميداني مقصود مأمون از اين كار چيست؟
گفتم: فدايت شوم، مقصودش آزمايش شما است، ولي كار بياساسي كرده،و بدكاري نموده است.
امام: چه كاري؟
نوفلي: اهل كلام و بدعت، برخلاف دانشمندان مسلمان هر چه بفرمائيد، از شما مطالبه دليل ميكنند، مثلاً اگر بگوئيد خدا يكي است ميگويند يكي بودن او را اثبات كن، و و اگر بگوئيد: محمد فرستادة خدا است، ميگويند رسالت او را اثبات نما، پس از اينكه دليل كافي هم براي آنها آورده شود، آنقدر مغالطه ميكنند تا انسان نظرية خود را رها كند، و از اين لحاظ اين مجلس براي شما خطرناك است.
امام لبخندي زد و فرمود: ميترسي كه من در پاسخ آنها بمانم؟
نوفلي: نه والله، بيم ندارم، و اميدوارم كه خداوند شما را بر آنها پيروزي دهد.
امام: ميداني مأمون كي از اين كار خود پشيمان ميشود؟
نوفلي: آري.
امام: آنوقت كه ميبينيد پيروان تورات را، با تورات، و پيروان انجيل را با انجيل، و پيروان زبور را، با زبور، و صابئين[2] را با لغت عبراني، و هرابذه[3] را با لغت فارسي، و اهل روم را با زبان رومي و پيروان هر مكتب و هر نظريه را با زبان خودشان محكوم ميكنم. وقتي كه همه آنها دست از نظريه خود برداشتند، و تسليم نظريه من شدند، آن وقت مأمون ميفهمد كه من بايد رهبري جامعه را به عهده بگيرم نه او، و از كار خود پشيمان ميشود. صبح شد و طبق قرار داد، امام در آن مجلس فوق العاده مهم حضور يافت... مأمون رو به (جاثليق) رياست دانشمندان مسيحي كرد و امام را به او معرفي نمود و از او خواست كه با امام مناظره كند و ضمناً انصاف را در بحث از دست ندهد.
جاثليق: من چگونه ميتوانم با كسي بحث كنم، كه بر اساس كتابي (قرآن) كه منكر آن هستم، و پيامبري كه به او ايمان ندارم، با من مناظره ميكند؟
امام: اگر بر اساس گفتههاي انجيل خودت، با تو بحث كنم قبول داري؟
جاثليق: آيا ميتوانم آنچه را انجيل گفته، و قبول نكنم؟ آري ميپذيرم، هر چند به زيانم تمام شود.
امام: اكنون هر چه ميخواهي بپرس تا جواب دهم؟
جاثليق: شما دربارة نبوت عيسي، و كتاب او چه ميگوئيد؟
امام: من آن عيسي را به پيامبري قبول دارم كه به نبوت محمد اعتراف كرده، و به ظهور او مژده داده، و منكر نبوت آن عيسي هستم كه اعتراف به نبوت محمد و كتاب او نكرده و مژده ظهور او را به امتش نداده.
جاثليق: آيا براي پذيرفتن اخبار، و حكم كردن بر طبق آن، دو گواه مورد اطمينان لازم نيست؟
امام: چرا.
جاثليق: شما از كجا ميگوئيد كه عيسي به نبوت محمد اعتراف كرده و به پيروانش مژده ظهور او را داده؟، بر اساس اعترافي كه همين الان كرديد شما بايد اثبات پيشگوئي عيسي از نبوت محمد، دو گواه غير مسلمان كه مورد تأييد مسيحيها باشد بياوريد شما هم ميتوانيد عين همين تقاضائي را كه كردم، از ما بنمائيد.
امام: منصفانه سخن گفتي، اگر گواهي شخصي عادل و مورد اطميناني را كه پيش عيسي از ديگران مقدم بود، برنبوت محمد، اثبات كنم ، ميپذيري؟
جاثليق: مقصودت از آن شخص عادل كيست؟
امام: يوحنّاي ديلمي.
جاثليق: بهبه نام كسي را بردي كه محبوبترين افراد مسيح بوده.
امام: تو را سوگند ميدهم، آيا در انجيل اين هست كه يوحنا گفته: «مسيح ، از آئين محمد عربي مرا خبر داد، و به من مژده داد كه پس از او محمد ميآيد، و من هم اين مژده را به حواريون دادم، و آنها به محمد ايمان آوردند»؟
جاثليق: يوحنا به نبوت مردي، به خاندان و وصي او مژده داده ولي روشن نكرده چه موقعي ظهور ميكند، و نام آنها را بيان نكرده.
امام: اگر كسي را بياورم كه نام محمد و خاندان و پيروانش را از انجيل بخواند به او ايمان ميآوري؟
جاثليق: آري، ايمان محكم.
امام رو به نسطاس رومي كرد، و فرمود: سفر سوم انجيل را چگونه حفظي؟
نسطاس: كاملاًً آن را از بر دارم.
باز امام رو به «رأس الجالوت» كرد، وفرمود: تو نميتواني انجيل را بخواني؟
ـ : چرا ميتوانم.
امام: سفر سوم را بياور، و گوش كن تا من بخوانم، اگر به جايي رسيدم كه از محمد و خاندان و پيروانش ياد شده بود، شما همگي گواهي دهيد، و گرنه هيچ.
امام در برابر انبوه دانشمندان، سفر سوم انجيل را از بَر ميخواند تا رسيد به نام پيامبر، در اينجا كمي مكث كرد، و رو نمود به دانشمند مسيحي و فرمود: اي نصراني تو را به حق مسيح و مادرش سوگند، فهميدي كه من عالم به انجيل هستم؟
جاثليق: آري.
سپس امام نام محمد و خاندان و پيروانش را از انجيل قرائت نمود[4] و بعد جاثليق فرمود: چه پاسخي داري؟، «يا بايد بگوئي آن چه خواندم انجيل نيست، يا بايد بگوئي انجيل دروغ است، اما احتمال اول كه بطلانش ثابت شد، بنابراين يا بايد به نبوت محمد طبق اخبار انجيل اعتراف كني، و يا كشتنت واجب ميشود چون خدا و پيامبر و كتاب خود را منكر شدهاي»؟
جاثليق: آن چه وجودش در انجيل برايم ثابت و روشن شد انكار نميكنم و به آن اعتراف دارم.
امام حاضران مجلس را بر اعتراف او گواه گرفت، سپس به او گفت هر چه ميخواهي بپرس.
جاثليق: حواريين عيسي، و اولين دانشمندان انجيل چند نفر بودند؟
امام: حواريين عيسي، دوازده نفر بودند و از همه بهتر و داناتر ـ الوقاـ بود.
و اما دانشمندان نصاري سه نفر بودند:
يوحناي اكبر كه در ـ1ج[5] ـ بود، و يوحنا در ـ قرقيسا[6] ـ و يوحناي ديلمي در ـ زجار[7]ـ و نزد همين يوحنا از پيامبر اسلام و خاندان و پيروانش ياد شده بود، و او همان كسي است به امت عيسي، و بنياسرئيل مژده ظهور پيامبر اسلام را داده است.
سپس به او فرمود: به خدا سوگند ما به آن عيسي كه ايمان به محمد آورد ايمان داريم، و تنها عيبي كه عيساي شما داشت اين است كه او مردي ضعيف و ناتوان بود و روزه كم ميگرفت، و نماز كم ميخواند.
جاثليق با ناراحتي گفت: علم خود را تباه كردي، و ناتواني خود را از نظر علمي آشكار نمودي، پيش از اين سخن، من فكر ميكردم كه شما داناترين مسلمان هستي.
امام: براي چه؟
جاثليق: چون عيسي را مردي ناتوان و كم نماز و روزه معرفي نمودي، درصورتيكه او هيچ روزي را افطار نكرد، و هيچ شبي را نخوابيد، همه روزها روزه، و همه شبها مشغول عبادت بود؟
امام: بنابراين او «كه خود خدا است» براي كه ، آن همه روزه ميگرفت و نماز ميخواند؟
جاثليق: در پاسخ فروماند.
امام: اكنون من، سئوالي از تو ميكنم؟
جاثليق: بفرمائيد، اگر بتوانم پاسخ ميدهم؟
امام: چرا نميپذيري كه عيسي، مردهها را بفرمان خداوند عزوجل زنده ميكرد؟
جاثليق: چون كسي كه مردهها را زنده نموده، و كور و پيس را شفا داده، او خود (پروردگار) است، و سزاوار پرستش.
امام: پيامبران ديگري هم مانند ـ يسع ـ و ـ حزقيل ـ كارهاي عيسي را انجام دادهاند پس چرا كسي آنها را به عنوان خدائي نپرستيد؟ و همچنين پيامبر، كارهائي مانند عيسي انجام داد ولي ما قائل به خدائي او نشديم... اگر بنا باشد كه هر كس مرده را زنده كرد و يا كور و پيس را شفا داد، خدا باشي، سپس همة اينها را خدا حساب كن؟[8]
جاثليق: سخن شما صحيح است، و جز ـ الله ـ خداي ديگري وجود ندارد. در اينجا امام رو به بزرگترين دانشمندان يهودي كرد، و فرمود: توجه كن، تو را به آيات دهگانه ايكه بر موسي نازل شد سوگند، آيا خبر ظهور محمد و امتش را در تورات با اين عبارت، يافتهاي:
«هنگامي كه آخرين امت، پيروان شتر سوار بيابند، خدا را با جديت تسبيح ميگويند، تسبيحي جديد در كنيسههاي نو ظهور، در آن وقت بنياسرائيل بايد به آنها پناهنده شوند، و به حكومت آنها تن در دهند تا آرامش يابند، زيرا در دست آنان شمشيرهائي است كه در نقاط مختلف زمين ازتمام ملتهاي كافر انتقام ـ مظلومين ـ را ميگيردند»
پاورقي
[1] . فرزند هارون، از خلفاي بنيالعباس، متوفي 218 هجري در سن 48 سالگي، مدت خلافتش بيستسال و پنج ماه و چند روز (دائرة المعارف فريد وجدي).
[2] .طبق گفته دانشمند معروف، راغب در مفردات، صائبين جمعيتي از پيروان نوح بودهاند، و اقوال ديگري هم در تفسير اين كلمه هست (مراجعه كنيد به تفسير نمونه ج1 ص 197).
[3] . اين كلمه فارسي است و به معناي: بزرگان هند، و به قولي دانشمندان آنها، خدمتگذاران آتش در آئين مجوس (المنجد).
[4] . براي آشنا شدن كامل با پيشگوئيهاي انجيل از نبوت پيامبر اسلام به كتاب (انيس الاعلام جلد 5) نوشته يكي از دانشمندان مسيحي كه مسلمان شده، مراجعه فرمائيد.
[5]. نام مكانهائي است كه در آنجا زندگي ميكردهاند (ر.ك: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[6] . نام مكانهائي است كه در آنجا زندگي ميكردهاند (ر.ك: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[7] . نام مكانهائي است كه در آنجا زندگي ميكردهاند (ر.ك: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[8] . اين قسمت خيلي مفصل بود و تلخيص شد.