تکلم به زبان رومي و سندي و مسلمان شدن مرد نصراني


جاريه اي خدمت حضرت رسيد و با زبان رومي با حضرت سخن گفت و ايشان هم با همان زبان پاسخ گفتند. سپس مردي از اهل سند هندوستان آمد و و حضرت راجع به حقانيّت اسلام بياناتي فرمود تا بالاخره به زبان سندي شهادتين را بر زبان جاري کرد و شالي را که به کمر بسته بود باز کرد.



ديدند در زير آن، زُنّار (علامت نصرانيّت) بسته است. گفت: يا بن رسول الله شما به دست خودتان آنرا پاره کنيد!" حضرت چاقويي خواستند و آن را پاره کردند و به محمد بن فضل فرمودند او را به حمّام ببر و پاک کن و براي او و عيالش لباس تهيه کن و آنها را جميعاً به مدينه بفرست.



محمد بن فضل ميگويد: آن جماعت به امامت حضرت معتقد شدند. حضرت آن شب را نزد ما خوابيد و صبح با آن جماعت وداع کرد. من تا وسط قريه، آن حضرت را بدرقه کردم. سپس حضرت از راه به سويي رفت و چهار رکعت نماز گزارد و به من فرمود: اي محمد بازگرد! چشمهايت را ببند! من چشمهاي خود را بستم. سپس فرمود: باز کن!همين که چشمهايم را باز کردم ديدم در خانه خود در بصره ام و ديگر حضرت رضا عليه السلام را نديدم.

پاورقي

بحارالانوار، ج 49، ص 73، ح 1. از الخرائج و الجرائح/ 204 تا 206