رسيدن مأمون و امام رضا ( ع ) به سرخس و كشته شدن فضل بن سهل



رسيدن مأمون و امام رضا ( ع ) به سرخس و كشته شدن فضل بن سهل

ياسر خادم ، در تتمه روايتى كه پيش از اين از صدوق نقل كرديم ، گفته است :
چند روزى پس از اين ماجرا در حالى كه ما در يكى از خانه ها بوديم ... كه ناگاه
مأمون از آن درى كه از خانه اش به خانه حضرت گشوده مى شد گرديد و گفت

سرورم ! اى ابو الحسن ! خداوند تو را در مورد فضل ، اجر دهاد ! فضل داخل حمام شد
و عده اى با شمشير بر او حمله برده وى را كشتند .

و يكى از كسانى كه در حمام به فضل حمله كرده بودند ، دستگير شد آنان سه نفر
بودند و يكى از ايشان ابن خالد فضل ذى العلمين بود . چون آن سه تن را نزد مأمون
آوردند از آنان پرسيد : چرا فضل را كشتيد ؟ گفتند : از خدا بترس اى اميرمؤمنان !
تو خود ما را به كشتن او فرمان داده بودى . اما مأمون به سخن آنان وقعى ننهاد و
ايشان را كشت . اين واقعه در شعبان سال 203 به وقوع پيوست .

طبرى گويد : قاتلان فضل از چاكران و خدمتگزاران مأمون و چهار تن بودند : غالب
مسعودى اسود ، قسطنطين رومى ، فرج ديلمى و موفق صقلبى . آنان به مأمون پاسخ
دادند : تو خود ما را به كشتن فضل فرمان دادى . اما مأمون دستور داد گردن آنها
را بزنند و سرهايشان را براى حسن بن سهل بفرستند .

صدوق و سلامى نيز چنان كه خواهد آمد ، نوشته اند : اين رويداد در شعبان سال 203
اتفاق افتاد . طبرى گويد : اين ، ماجرا در روز جمعه دوم شعبان سال 202 روى داد .
شايد روايت صدوق به صواب نزديك تر باشد .

صدوق درعيون اخبار الرضا از ابو على حسين بن احمد سلامى ، در كتاب تاريخ نيشابور،
نقل كرده است كه گفت : مأمون بر فضل بن سهل حيله كرد تا آن كه به ناگاه غالب
دائى مأمون ، در حمام سرخس فضل را كشت و اين واقعه در ماه شعبان سال 203 رخ
داد . ياسر خادم ، در تتمه روايت سابق گويد : سران سپاه و لشكريان و كسانى كه
از مردان ذو الرياستين بودند بر در خانه مأمون جمع شدند و گفتند : مأمون بر فضل
حيله بسته و او را كشته است . اينك ما به خونخواهى او آمده ايم . پس مأمون به
امام رضا ( ع ) گفت : سرورم ! آيا صلاح مى دانى كه بيرون روى و آنان را پراكنده
سازى ؟ ياسر گويد : پس امام رضا ( ع ) سوار شد و به من نيز فرمود : سوار شو .
پس چون ما از در خانه بيرون رفتيم حضرت رضا ( ع ) به كسانى كه بر در خانه
مأمون جمع شده و آتش افروخته بودند تا در خانه را بسوزانند ، نگريست و بر آنان
فرياد زد و به دستش به ايشان اشاره كرد كه پراكنده شويد ، آنان نيز پراكنده
شدند .

ياسر گويد : به خدا قسم مردم چنان روى به فرار مى نهادند كه برخى از ايشان روى
برخى ديگر مى افتادند و به سوى هيچ كس اشاره نمى كرد جز آن كه او مى دويد . آن
حضرت به آن جماعت عبور كرد و هيچ كس رو به ايشان نايستاد .