نامه مأمون به امام رضا ( ع ) و فراخواندن آن حضرت به سوي خود


نامه مأمون به امام رضا ( ع ) و فراخواندن آن حضرت را به سوى خود
و فرستادن كسى كه آن حضرت را به سوى او آورد .
صدوق درعيون اخبار الرضا به سند خود از عده اى نقل كرده است كه گفتند : چون كار
امين ساخته و پرداخته شد و خلافت براى مأمون هموار گرديد ، نامه اى به امام رضا
( ع ) نوشت و او را به سوى خود در خراسان فراخواند . امام نيز عذر و بهانه
بسيار آورد اما وى همچنان به آن حضرت نامه مى نگاشت و از آن حضرت خواستار
آمدن مى شد . تا آنجا كه امام رضا ( ع ) دانست كه چاره اى جز اين ندارد . پس
با فرزندش ابوجعفر ( امام نهم ) كه هفت سال داشت از مدينه رهسپار شد .
طبرى مى نويسد : در اين سال ، يعنى سال 20. هجرى ، مامون فردى را به نام رجاء بن
ابوضحاك ، عموى فضل بن سهل و فرناس خادم را براى آوردن على بن موسى بن جعفر بن
محمد و محمد بن جعفر روانه كرد . محمد بن جعفر در مكه بر مأمون شوريد و خود را
اميرمؤمنان خواند . آنگاه خود را به دست جلودى سپرد و جلودى با او به عراق آمد
وى را تسليم حسن بن سهل كرد حسن نيز وى را به همراه رجاء بن ابوضحاك به نزد
مأمون در مرو گسيل داشت . طبرى نيز اين مطلب را نوشته است . رجاء امام رضا
( ع ) را از مدينه و محمد بن جعفر را از عراق آورد .
صودق در عيون اخبار الرضا به سند خود ار زجاء بن ابوضحاك نقل كرده است كه
گفت : مأمون مرا مأمور آوردن على بن موسى الرضا از مدينه كرد . و به من دستور
داد كه وى را از راه بصره و اهواز و فارس بياورم نه از راه قم . و نيز فرمان
داد كه شبانه از وى محافظت كنم تا او را نزد مامون ببرم . بنابر اين من از
مدينه تا مرو ، همراه على بن موسى بودم .
ابوالفرج و شيخ مفيد گفته اند : مأمورى كه ، آن حضرت و محمد بن جعفر را از مدينه
آورد جلودى بود كه عيسى بن يزيد نام داشت . اما اين سخن به دور از واقعيت است
زيرا جلودى از اميران رشيد و دشمن رضا ( ع ) بود . بنابر اين مأمون او را براى
آوردن امام رضا ( ع ) گسيل نكرده بود . ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين ،
پس از آن گفته است : مأمون ، امام رضا( ع ) را به حيله مسموم ساخت و آن
حضرت در اثر سم جان داد گويد : " در اين باره گفته شده است " قسمتى از اين خبر
را على بن حسين بن على بن حمزه از عمويش محمد بن على بن حمزه علوى و قسمتى ديگر
را احمد بن محمد بن سعيد از يحيى بن حسن علوى برايم باز گفته اند . و من اخبار
ايشان راجمع كرده ام .
نگارنده : شيخ مفيد در ارشاد پاره اى از اين خبر را به همان نحوى كه ابو الفرج
آورده ، نقل كرده است اما بدون ذكر سند . و بر آن خبر نيز مطالبى افزوده است
ظ اهر آنچه اين دو در آن اتفاق نظر دارند ، مفيد از مقاتل نقل كرده است چون
نسخه اى از اين كتاب به خط ابو الفرج در نزد مفيد موجود بوده و وى در جاى
ديگرى از كتاب ارشاد بدين تصريح كرده است . بنا بر اين ما قسمتى را كه اين
دو در آن متفق هستند نقل مى كنيم و در جايى كه بيانات آنان با يكديگر متفاوت
است ، خاصه از وى نقل مى كنيم : اين دو نوشته اند : مأمون به نزد گروهى از
خاندان ابوطالب فرستاد و ايشان را كه على بن موسى الرضا عليهما السلام نيز در
بين آنان بود از مدينه به سوى خود حركت داد . و دستور داد آنها آنان را از بصره
بياورند . كسى كه مأمور آوردن ايشان بود به جلودى شهرت داشت . ابو الفرج
گويد : او از مردم خراسان بود .
كلينى روايت كرده است كه مأمون به امام رضا ( ع ) نوشت راه جبل ( كرمانشاه )
و قم را در پيش نگير بلكه از راه بصره و اهواز و فارس بيا و در روايت صدوق
است كه مأمون به ا مام رضا ( ع ) نوشت : از راه كوفه و قم حركت مكن پس امام
از راه بصره و اهواز و فارس آمد . مأمون آن حضرت را از آمدن از راه كوفه و قم
بدين خاطر منع كرده بود كه مى دانست شمار شيعيان در آنجاها بسيار است و بيم
داشت كه مردم اين دو شهر به سوى آن حضرت آيند و به گردش جمع شوند . و از آن
حضرت خواست كه از راه بصره و اهواز و فارس ، يعنى شيراز ،و حدود آن شهر عازم
خراسان شود . زيرا كسى كه از عراق به خراسان مى رود ، دو راه در پيش رو دارد
يكى راه بصره ، اهواز و فارس و ديگرى راه بلاد جبل يعنى كرمانشاه ، همدان و قم .
حاكم در تاريخ نيشابور مى نويسد : مأمون ، امام رضارا از مدينه به بصره سپس
به اهواز سپس به فارس و از آنجا به نيشابور و بالاخره به مرو آورد و چنان شد كه
شد .
شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا به سند خود از محول سجستانى نقل كرده است كه گفت
چون پيك براى حركت دادن امام رضا (ع ) به خراسان ، وارد مدينه شد من در آن شهر
بودم . پس امام رضا ( ع ) به مسجد رسول الله آمد تا با آن حضرت خداحافظى كند .
در هر بار آن حضرت به سوى قبر باز مى گشت و صدايش به گريه بلند مى شد . به آن
حضرت نزديك شدم و بر او سلام گفتم . او نيز سلامم را پاسخ گفت . به وى تبريك
گفتم . وى فرمود : مرا رها كن . من از جوار جدم صلى الله عليه و آله و سلم بيرون
مى شوم و در غربت مى ميرم .
حميرى در دلايل از امية بن على نقل كرده است كه گفت : با ابو الحسن ( ع ) در
سالى كه به حج رفته بود ، در مكه بودم سپس آن حضرت به خراسان رفت در حالى كه
ابو جعفر ( ع ) نيز آن حضرت را همراهى مى كرد . ابو الحسن ( ع ) با خانه خدا
وداع گفت و چون طوافش را به پايان رساند به سوى مقام رفت و در آنجا نماز
گزارد . ابوجعفر بر گردن موفق سوار بود و طواف مى كرد . سپس ابو جعفر ( ع )
به سوى سنگ رفت و در آنجا مدت درازى نشست . موفق به او گفت : فدايت گردم
برخيز . ابوجعفر ( ع ) فرمود : نمى خواهم هرگز از اينجا جدا شوم مگر آن كه خدا
خواهد . در چهره اش اثار غم و اندوه هويدا بود . موفق به نزد ابو الحسن ( ع )
رفت و گفت : فدايت گردم ابوجعفر در حجر نشسته و قصد برخاستن ندارد . آنگاه ابو
الحسن ( ع ) برخاست و پيش ابوجعفر رفت و به اوفرمود : عزيزم برخيز . ابو جعفر
پاسخ داد : نمى خواهم از اينجا جدا شوم . امام فرمود : آرى عزيزم . سپس
گفت : چگونه برخيزم كه تو چنان با خانه خدا وداع گفتى كه ديگر به سوى آن باز
نمى گردى . امام رضا ( ع ) فرمود : برخيز عزيزم . ابوجعفر نيز برخاست .