اخبار آن حضرت ( ع ) با مأمون


اخبار آن حضرت ( ع ) با مأمون
طلب كردن مأمون ، را از مدينه به مرو و ولى عهد گردانيدن وى
مأمون از شيعيان اميرمؤمنان على ( ع ) بود و بدين اعتقاد تصريح و بر آن احتجاج
مى كرد . در حق آل ابوطالب نيكى و اكرام مى كرد و در مقابل آنان گذشت به خرج
مى داد . در اين زمينه مى توان وى را عكس پدرش هارون الرشيد ، دانست .
امور بسيارى بر تشيع مأمون دلالت مى كند كه ما در اينجا برخى از آنها را ياد
آور مى شويم :
1. مأمون در برترى دادن على ( ع ) با دلايل استوار ، با علماء مناظ ره كرد . چنان
كه مؤلف عقد الفريد داستان اين مناظ ره را روايت كرده است و ما خود نيز اين
روايت را تماما در جزء اول از معادن الجواهر نقل كرديم . صدوق نيز در عيون
اخبار الرضا اين روايت را به صورت مسند آورده است .
2. وى رضا ( ع ) را ولى عهد خود گردانيد و دخترش را به همسرى آن حضرت داد .
همچنين وى در حق علويان بسيار احسان مى كرد .
3. به همسرى دادن دخترش به امام جواد ( ع ) و نيكى به آن حضرت و بزرگداشت وى .
4. سخن وى كه گفت : آيا مى دانيد چه كسى به من تشيع را آموزش داده است ؟ و
حكايت كردن برخورد امام كاظ م ( ع ) با پدرش هارون الرشيد . اين ماجرا در سيره
امام كاظ م ( ع ) نقل شد .
5. فتواى مأمون مبنى بر حلال كردن متعه و سخن وى در آن روايت مشهور كه گفت : اى
حيوان تو كيستى كه آنچه خدا حلال كرده ، حرام كنى ؟
6. اعتقاد وى به مخلوق بودن قرآن ، مطابق اعتقاد شيعه . به طورى كه اين اعتقاد
يكى از معايب او قلمداد شده است .
7. آنچه بيهقى در المحاسن و المساوى گفته است . وى گويد : مأمون گفت شاعر شيعه
رعايت انصاف كرد در آنجا كه مى گويد :
انا و اياكم نموت فلا افلح بعد الممات من ندما
بنا به گفته بيهقى ، آنگاه مأمون ابياتى سرود و در آن على ( ع ) و اولاد آن
حضرت را ستود و على ( ع ) را بر همگان برترى داد و او را " اعظم الثقلين "
خواند .
8. آنچه صدوق در عيون اخبار الرضا( ع ) نقل كرده است . وى گويد : روزى عبد الله
برمأمون وارد شد . على بن موسى الرضا( ع ) نزد مأمون بود . بن مطرق بن ماهان
مأمون ازعبد الله پرسيد : درباره اهل بيت چه مى گويى ؟ عبد الله گفت : چه توانم
گفت درباره سرشتى كه با آب رسالت عجين شده و نهالى كه با آب وحى غرس گرديده
است ؟ آيا بويى جز مشك هدايت و عنبر تقوا از آن به مشام مى رسد ؟ پس مأمون
حقه اى طلبيد كه در آن مرواريد بود و دهانش را بدان مروايد پر كرد .
9. آنچه سبط بن جوزى در تذكره الخواص نقل كرده است ، وى گويد : ابو بكر صولى در
كتاب الاوراق و غير آن گفته است : مأمون على ( ع ) را دوست مى داشت . وى به
گوشه و كنار مملكت خويش نامه ها فرستاده بود مبنى بر اين كه على به ابى طالب
( ع ) برترين مخلوقات پس از رسول خداست و كسى نبايد از معاويه به نيكى ياد
كند و چنانچه كسى وى را به نيكى ياد كند خون و مالش مباح است . سپس صولى ،
ابياتى از مأمون را كه در حق على بن ابى طالب ( ع ) سروده و طى آنها حضرت را
ستوده و محبتش را به وى نشان داده بود ، نقل كرده است .
سبط بن جوزى گويد : همچنين صولى در كتاب الاوراق ذكر كرده است كه بر يكى از
ستون هاى مسجد جامع بصره نوشته شده بود : " رحم الله عليا انه كان تقيا "
ابو عمر خطابى بدين ستون تكيه مى داد . نام وى حفض بود و يك چشم داشت . اين
ابو عمر دستور داد نام على ( ع ) را از اين شعر بزدانيد . اين خبر را براى مأمون
نوشتند . شنيدن اين خبر بر مأمون گران آمد و دستور داد ابو عمر را به سوى او
آوردند . چون ابو عمر به نزد وى رسيد مأمون از او پرسيد : چرا نام اميرمؤمنان
را از آن ستون زدودى ؟ ابو عمر گفت : نام " على " در آن شعر نبود . مأمون گفت :
" رحم الله عليا انه كان تقيا " ابو عمر گفت :
به من گفته بودند كه در آنجا نوشته شده است " انه كان بنيا " مأمون گفت :
دروغت گفته اند بلكه قاف صحيح تر از عين ( چشم ) صحيح توست . و اگر
نمى خواستم نفاق تو را نزد عامه بيشتر بنمايانم ترا ادب مى كردم . سپس دستور
داد او رااخراج كنند .