شهادت ، مرقد و مزار شريف





شهادت ، مرقد و مزار شريف



و مزار شريف سرانجام امام عليه السلام را زهر دادند و او بسان ديگر امامان به شهادت رسيدتا اين حديث در باره او مصداق پيدا كند كه: "از ما كسى نيست جز آنكه به او زهر داده يا كشته با شندش" امّا چه كسى او را زهر داد؟ بسيارى از علما بر اين باورند كه مأمون درپس اين توطئه بوده است، امّا عدّه اى ديگر اين نظر را بعيد مى دانندومى پرسند آيا مأمون براستى تا اين اندازه پست و پليد بوده كه دستان خود را بدين جنايت زشت بيالايد؟! برخى از اين علما دهها دليل بر بى گناهى مأمون در ارتباط با خون امام هشتم ارائه مى دهند.

امّا وقتى اين دلائل را يك به يك تحليل مى كنيم درمى يابيم كه تمام آنها به يك دليل باز مى گردد و آن بعيد شمردن وقوع چنين جنايتى است.

از شخصى كه مدافع افكار مذهب شيعه و قايل به برترى و افضليت امام على عليه السلام است! ولى ما مأمون را شناختيم.

او يكى از خلفاى عبّاسى و وابسته به خاندانى است كه رژيم آنان در خيانت به ياران و هواخواهان خود ازابومسلم خراسانى گرفته تا برمك و فضل بن سهل، پر آوازه و متمايزاست.

و مأمون در رأس هرم اين رژيم، كه بنيان آن بر نيرنگ و ستم وكشتار استوار شده است، جاى دارد.

بنابر اين چه عاملى او را از پيروى سيره پيشينيانش و تكرار جنايات نياكانش باز خواهد داشت؟ همچنين باورهاى وى در مورد خلق قرآن يا قائل بودن به افضليت امام على عليه السلام برساير صحابه يا نظاير آنها، هيچ گاه او را در زمره شيعيان على و آل على جاى نداد، زيرا ادامه حكومت او بر مسلمانان خود بزرگترين جنايت وگناه و سخت ترين طغيان در منطق امام على و شيعيان او به شمارمى آمد، زيرا اين حكومت در واقع نوعى ادعاى ربوبيت و ستيزه با خدا درالوهيتش بود! از طرفى شيوه برخورد او با مردم و كشتارها و شكنجه ها و گسترش فساد از راههاى گوناگون با ساده ترين اصول شيعه اهل بيت عليهم السلام بودن،منافات داشت.

بنابر اين چه عاملى مى توانست او را از ارتكاب چنين جنايت پليدى در حق خاندان رسالت باز دارد؟! ما در تاريخ به نكاتى بر مى خوريم كه نشان مى دهد شخص مأمون ازطريق دستگاه اطلاعاتى و مخفيانه خود كه شبيه به دستگاههاى جاسوسى كاخ فرماندهى يا رياست در بدترين حكومتهاى ديكتاتورى جهان در عصرما بوده، كاملاً بر نحوه اجراى نقشه ترور امام رضا نظارت داشته است.

اين نقشه موقعى به مرحله اجرا گذارده شد كه انقلابهاى علويّان درگوشه وكنار سرزمين اسلام يا سركوب شده و يا فرو كش كرده بودندوفلسفه دعوت امام به خراسان نيز پايان يافته بود و ابرها بر فراز بغدادگرد آمده و بنيانهاى انقلاب عبّاسيّان آشكار شده بودند و مأمون براى جلب خشنودى پسر عموهايش بازگشت به بغداد را در سر مى پروراندوشيوه نياكانش در پوشيدن جامه سياه وتقسيم مناصب به خويشان ونزديكانش را از نو آغاز كرده بود.

شايد حديث زير اين حالت را كه امام رضا نسبت به آن هشدار داده وآن را به مأمون اظهار كرده بود، براى ما تبيين كند.

در واقع امام مى خواست بدين وسيله به مأمون بگويد كه وى بدانچه او مى كند آگاه است، امّا بر حسب مصلحت عموم حركت مى كند.

در اين حديث آمده است: روزى امام رضاعليه السلام در گفتگويى طولانى به مأمون گفت: "اى امير المؤمنين! در امور مسلمانان از خدا بترس و به بيت نبوّت ومعدن مهاجران و انصار بازگشت كن".

آنگاه فرمود: "من چنين مى بينم كه تو از اين شهر بيرون مى شوى و به جايگاه پدران ونياكانت بر مى گردى و در امور مسلمانان مى نگرى و اين سخن پيش خود نگاه دار و )بدان( كه خداوند عزّ و جل از تو در باره آنچه تو را بر آن گماشته، پرسش خواهد كرد".

(50) فضل بن سهل نيز اين نكته را به مأمون ياد آور مى شود.

او را مى بينيم كه از همراهى با مأمون سرپيچى مى كند، و با گفتن اين سخن از او پوزش مى خواهد كه: گناه من پيش خاندانت و عامه مردم بزرگ است و مردم مرا به خاطر كشتن برادر مخلوعت و بيعت امام رضا به ولايتعهدى ازروى نيكى يا حسادت نكوهش مى كنند و ستمگران به سعايت از من برمى خيزند پس اجازه فرماى در خراسان بمانم.

(51) امّا مأمون خواسته او رانمى پذيرد.

چون براى او تدبيرى انديشيده است.

مأمون نمى خواهد فضل را در پايگاه قدرت و در ميان ياران و هواخواهانش به كام مرگ فرستدبلكه قصد دارد او را در راه از ميان بردارد.

در روايت آمده است: مدّتى از گفتگوى ميان مأمون و فضل سپرى شده بود و ما در يكى از منازل )بين راه( بوديم كه فضل به حمام رفت.

در اين هنگام گروهى با شمشير بر او داخل شدند و به قتلش رساندند.

پس ازكشته شدن فضل، فرماندهان و سپاهيان و گروهى از مردان ذو الرياستين بر در سراى مأمون حاضر شده گفتند: او را كشت اينك ما به خونخواهى او آمده ايم.

(52) بدين سان مأمون از برجسته ترين و بزرگ ترين كانون قدرت در درون دستگاه حاكمه خلاصى يافت.

اينك پيش روى او جز امام رضا، كه اوهم اندكى بعد به شهادت رسيد، كس ديگرى باقى نمانده بود.

براستى آياهمين نزديكى شهادت امام رضاعليه السلام با كشته شدن فضل خود نمى تواندحاكى از وجود توطئه اى پليد بر ضدّ آن حضرت باشد؟ با اين دلايل و شواهد، قول مشهور علماى شيعه مبنى بر شهادت امام رضاعليه السلام به خاطر خورانيدن زهر به آن حضرت از سوى مأمون درست وراست جلوه مى كند.

علامه مجلسى در اين باره مى گويد: قول مشهور در ميان ما آن است كه امام رضاعليه السلام به واسطه زهر مأمون به شهادت رسيد.

(53) اينك اجازه دهيد به خبر شهادت آن حضرت از زبان معاصرانش گوش فرا دهيم: الف - ابا صلت هروى از معاصران امام و از حادثه سازان يا از ناظران بر حوادث بوده و با امام عليه السلام ارتباطى نزديك و استوار داشته است.

وى درپاسخ به احمد بن على انصارى كه از وى پرسيده بود: "چرا مأمون با وجودآنكه در بزرگداشت امام رضا و اظهار محبّت و دوستى به وى مى كوشيدواو را به ولايتعهدى خود برگزيد، راضى به كشتن آن حضرت شد؟"مى گويد: مأمون او را گرامى داشت، و به وى محبت مى كرد چون به فضيلت او آگاه بود.

وى ولايتعهدى را از پس خويش بدان حضرت اختصاص داد تا به مردم بنماياند كه امام رضا به دنيا رغبت دارد و بدين ترتيب جايگاه خود را در دل وجان مردم از دست بدهد، امّا چون امام رغبتى به دنيا نشان نداد و اين امر جز به مراتب فضل وى در نزد مردم وارج او در جان و دل آنها نيفزود، متكلّمان را از شهرهاى گوناگون دعوت كرد بدين اميد كه يكى از آنها بر آن حضرت غلبه يابد واز منزلت وى در نزد علما بكاهد و در نتيجه مردم هم به ضعف وى پى ببرند.

امّا آن حضرت با هر كس از يهود و نصارا و مجوس و صابئيان وبرهماييها وملحدان و دهريها و يا ساير فرق مسلمان كه با وى مخالف بودند مناظره مى كرد، همه را مغلوب مى ساخت و بر آنها دليل و حجّت مى آورد تا آنجا كه مردم مى گفتند: به خدا او از مأمون به خلافت سزاوارتر است.

خبر چينان هم سخن مردم را به گوش مأمون مى رساندند.

وى از اين بابت بسيار خشمگين مى شد و حسادتش شدّت مى يافت.

امام هم از گفتن حقيقت در حضور مأمون پروانداشت و در بيشتر موارد به وى پاسخهايى مى داد كه او را خوش نمى آمد از اين رو مأمون خشمگين مى شد و به آن حضرت كينه مى ورزيد، امّا كينه و خشم خود را نمايان نمى ساخت،امّا هنگامى كه در باره آن حضرت هيچ چاره اى نيافت، او را با دادن زهربه شهادت رساند".

(54) ب - شيخ مفيد نيز مجملى از ماجراى شهادت آن حضرت را همراه بايكى از تفسيرهاى مربوط به علّت دشمنى مأمون با امام رضا نقل كرده وچنين گفته است: روزى امام رضا بر مأمون وارد شد و ديد كه او براى نماز وضو مى سازددر حالى كه غلامش بر دستان او آب مى ريزد.

پس امام رضا به مأمون گفت: "اى اميرالمؤمنين! در عبادت پروردگارت كسى را شريك مكن".

مأمون، غلام را رد كرد و خود وضويش را به اتمام رساند، امّا كينه آن حضرت را به دل گرفت.

همچنين آن حضرت عليه السلام در نزد مأمون زبان به نكوهش فضل و حسن،فرزندان سهل، گشود و خطاهاى آنان را به مأمون باز نمود وى را ازشنيدن سخنان آن دو منع كرد.

فضل و حسن از آنچه امام در باره آنها گفته بود مطلع شدند و در حضور مأمون خطاهايى بر امام بستند و به وى امورى نسبت دادند كه دور از ساحت مقدس حضرتش بود و مأمون را از گرايش مردم به او بيمناك كردند و در اين باره چندان گفتند تا سر انجام نظر او رادرباره امام رضا عوض كردند و مأمون هم به قتل حضرتش همّت گماشت.

راويان اتفاق نظر دارند كه روزى او و مأمون از يك طعام خوردندودر نتيجه امام رضاعليه السلام بيمار شد و مأمون هم خود را به تمارض زد.

محمّد بن على بن حمزه از منصور بن بشر از قول برادرش عبداللَّه بن بشرنقل كرده است كه گفت: مأمون مرا فرمود كه ناخنهايم را دراز كنم و اين گفته را به كسى بازنگويم من نيز چنين كردم.

سپس مرا طلبيد و چيزى شبيه به تمر هندى بيرون آورد و به من داد و گفت: اين را با دستانت به هم بمال و خمير كن من نيز چنين كردم.

سپس برخاست و مرا واگذاشت و نزد امام رضا رفت و از او پرسيد: چه خبر؟ امام رضا فرمود: اميدوارم بهتر شوم.

مأمون ازوى پرسيد: من نيز بحمد اللَّه امروز خوبم.

آيا كسى از پرستاران امروز نزدشما آمده است؟ امام فرمود: نه.

مأمون خشمگين شد و بر غلامانش فرياد زد و سپس گفت: همين حالا آب انار بگير كه از خوردن آن چاره اى نيست سپس مرا )عبداللَّه بن بشر( فرا خواند و گفت: انارى براى ما بياور.

من انارى آوردم و مأمون به من گفت: با دست خويش آب اين انار رابگير.

من آب انار را گرفتم و مأمون آن را به دست خويش به امام رضانوشانيد و همين امر موجب مرگ آن حضرت شد.

او دو روز بعد از اين ماجرا جان سپرد.

از ابا صلت هروى نقل شده است كه گفت: نزد حضرت رضا رفتم درحالى كه )پيش از ورود من( مأمون از حضور آن امام بيرون آمده بود.

پس او به من فرمود: "اى ابا صلت كار خود را كردند".

و آنگاه به توحيد و ستايش خداوند مشغول شد.

از محمّد بن جهم روايت شده است كه گفت : امام رضا بسيار شيفته انگور بود.

پس مقدارى انگور تهيه كردند و در بيخ دانه هاى آن سوزنهاى زهر آلود قرار دادند و چند روزى به همان حال نگاه داشتند سپس سوزنهارا بيرون آوردند ودر آن هنگام كه امام عليه السلام بيمار بود، انگور را به نزد اوبردند و او از آن انگور خورد وهمان باعث مرگش شد.

وى گويد اين زهر، يكى از كارى ترين زهرها بوده است.

چون امام رضا وفات يافت، مأمون يك شبانه روز مرگ او را نهان داشت.

سپس در پى محمّد بن جعفر و گروهى از خاندان ابوطالب كه درنزدش حضور داشتند فرستاد.

چون آنان پيش او آمدند، مأمون اظهار تألّم و ناراحتى كرد وگريست و جسد سالم امام را به آنها نشان داد و گفت:اى برادر! بر من بسى گران است كه تو را در اين حال ببينم.

من اميدواربودم كه پيش از تو از دنيا بروم، امّا خداوند چنين نخواست.

سپس دستور داد آن حضرت را بشويند و كفن و حنوطش كنند و خود باجنازه او بيرون آمد و جنازه را بردوش مى كشيد تا آن را به محلّى كه اكنون امام عليه السلام در آنجا مدفون است، بياورد.

اين محل خانه حميد بن قحطبه در قريه اى به نام سناباد از نواحى نوقان طوس بود.

قبر هارون الرشيد در اين خانه بود و امام رضا در برابر روى او در محل قبله اين خانه به خاك سپرده شد.

امام رضا از دنيا رفت در حالى كه پسرى جز امام ابوجعفر محمّد بن على كه در آن هنگام هفت ساله بود، برجاى خويش باقى نگذاشت.

(55) ج - ياسر خادم، واپسين لحظات زندگى امام رضا را كه در آن روح ربّانى وخلق محمّدى اش جلوه گر شده بود، چنين توصيف مى كند: "ما با طوس هفت منزل فاصله داشتيم كه امام رضاعليه السلام بيمار شد.

پس به طوس وارد شديم در حالى كه بيمارى آن حضرت شدّت يافته بود.

درطوس چند روز مانديم.

مأمون روزى دو بار به عيادت امام مى آمد.

درآخرين روز حياتش، امام كه بسيار ضعيف شده بود پس از به جاى آوردن نماز ظهر از من پرسيد: اى ياسر! آيا مردم غذا خوردند؟ عرض كردم: سرورم با اين حالى كه شما داريد چه كسى مى تواند غذابخورد؟! پس امام عليه السلام در بستر خود نشست و فرمود: "سفره بياوريد.

" آن حضرت تمامى اطرافيان و خدمتكارانش را بر سفره دعوت كردويكايك آنها را مورد تفقّد قرار داد.

چون غذا خوردند، فرمود: براى زنان غذا ببريد.

براى زنان غذا بُردند.

چون همه از خوردن فارع شدند، ضعف بر امام مستولى شد و از هوش رفت.

بانگ و فرياد به پا خاست.

كنيزان و زنان مأمون پا برهنه و سر برهنه بر بالين آن امام حاضر شدند، در طوس غريوو غوغا بلند شد.

مأمون اندوهناك و در حالى كه به سر خود مى زدومحاسن خود را مى گرفت و مى گريست، وارد شد و در حالى كه سيل اشك بر گونه هايش جارى بود بر بالين امام رضا كه به هوش آمده بودايستاد و گفت: سرورم! به خدا نمى دانم كدام يك از اين دو مصيبت برمن بزرگ است: آيا دورى و فراق من از تو يا شنيدن تهمت مردم كه مى گويند من تو را كشتم.

امام چشمانش را به سوى او بالا آورد و فرمود: اى اميرالمؤمنين! با ابوجعفر خوش رفتارى كن كه عمر تو و عمر اومانند دو انگشت سبابه يكسان است.

(56) ياسر همچنين حوادثى را كه پس از وفات آن حضرت رخ داد، چنين توصيف مى كند: "پاسى از شب گذشته بود كه امام عليه السلام جان سپرد.

چون صبح فرارسيد، مردم گرد آمدند و گفتند: مأمون او را كشت.

و نيز گفتند: مأمون فرزند رسول خدا را كشت.

آنان همچنين سخنان ديگرى هم گفتند.

محمّد بن جعفر بن محمّد از مأمون امان خواسته و به خراسان آمده بود.

وى عموى ابوالحسن بود.

مأمون به او گفت: اى ابوجعفر! به سوى مردم برو به ايشان بگو كه امام رضا امروز بيرون نمى آيد.

مأمون خوش نداشت جنازه آن حضرت را در روز بيرون ببرد، زيرامى ترسيد حادثه اى روى دهد.

پس محمّد بن جعفر به سوى مردم رفت وگفت: اى مردم! امام رضا امروز بيرون نمى آيد.

مردم پراكنده شدندوابوالحسن را شبانه غسل دادند و به خاك سپردند".

(57) مزار آن حضرت همواره مورد توجّه شيعيان اهل بيت عليهم السلام و دوستداران آنان بوده است، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله و ديگر ائمه در باره مرقد وى و زيارت او ترغيب وتوصيه كرده اند.

پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده است: "در آينده پاره اى از تن من در ديار خراسان به خاك سپرده مى شود كه هر مؤمنى آن را زيارت كند خداوند عزّ و جل بهشت را بروى واجب وآتش را بر بدنش حرام مى كند".

(58) همچنين از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: "مردى ازفرزندان پسرم موسى به دنيا مى آيد كه نامش نام امير المؤمنين عليه السلام، است و به ديار طوس كه در خراسان است مى رود و در آنجا با زهر كشته مى شودو غريبانه در همانجا به خاك سپرده مى شود.

هر كس او را در حالى كه عارف به حق اوست زيارت كند خداوند متعال به او پاداش كسى را كه پيش از فتح مكّه انفاق كرده و)با مشركان( جنگيده است عطا خواهد كرد".

(59) شعرا نيز در سوگ حضرتش مرثيه هايى سروده اند كه دل سنگ را ازدرد آب مى كند.

همچنين آنان در اشعار خود خائنانى كه امام را با زهر ازپاى در آوردند، به رسوايى كشيده اند.

دعبل در ضمن قصيده معروف خوددر اين باره مى گويد:(60) رعتهم ذئاب من امية وانتحت عليهم دراكا ازمة وسنون(61) و عاثت بنوالعباس فى الدين عيثة تحكم فيه ظالم وظنين(62) وسموا رشيدا ليس فيهم لرشده وما ذاك مأمون وذاك امين(63) فما قبلت بالرشد منهم رعاية ولا لولى بالامانة دين(64) رئيسهم غاو وطفلاه بعده لهذا رزايا دون ذاك مجون(65) الا ايها القبر الغريب محله بطوس عليك الساريات هتون(66) ابوفراس حمدانى نيز در سوگ امام سروده است:(67) باؤوا بقتل الرضا من بعد بيعته وابصروا بعضه من رشدهم وعموا(68) عصابة شقيت من بعد ما سعدت ومعشر هلكوا من بعد ما سلموا(69) لا بيعة ردعتهم عن دمائهم ولا يمين و لا قربى و لا رحم(70)



پاورقي


50) بحارالانوار، ج 49، ص 165.

51) بحارالانوار، ج 49، ص 165.

52) همان مأخذ، ص 169.

53) بحارالانوار، ج 49، ص 169.

54) بحارالانوار، ج 49، ص 290.

55) بحارالانوار، ج 49، ص 309 - 308.

56) بحارالانوار،ج 49، ص 299 )يعنى عمر تو و عمر او مساوى است(.

57) بحارالانوار، ج 49، ص 230 - 299.

58) همان مأخذ، ص 284.

59) همان مأخذ، ص 286.

60) همان مأخذ، ص 315، به نقل از مقاتل الطالبيّين، ص 373 - 372.

61) گرگانى از بنى اميّه بر آنان حكومت كردند و سختى پياپى بر ايشان روى آورد.

62) وبنى عبّاس در دين ايجاد فساد كردند و در حكومت آنان ستمگر و متهم به فرمانروايى پرداختند.

63) رشيد ناميدند كسى را كه در آنان رشد نيافته بود و اين هم نه مأمون است و آن يك هم امين نيست.

64) نه رشد و خردمندى از آنها در حفاظت از حقوق ديگران پذيرفته شد و نه دينى درامانتى.

65) هم رئيسشان و هم دو فرزندش پس از وى گمراه بودند و براى همين مصيبتهاى سختى براى مردم پيش آمد.

66) هان اى قبرى كه جايگاهش در طوس غريب است همواره برتو اشكها جارى است.

67) همان مأخذ، ص 314.

68) قتل امام رضاعليه السلام را مرتكب شدند پس از بيعت با وى و اندكى بينايى يافتند ودوباره كور شدند.

69) گروهى پس از آنكه خوشبخت شدند تيره روز گشتند و جماعتى پس از آنكه در امان ماندند نابود شدند.

70) نه بيعت اينان را از )ريختن( خون آنها باز داشت و نه سوگند و نزديكى و پيمان خويشى.