دوران امامت و رنجها





دوران امامت و رنجها.

.

امام رضاعليه السلام در دو دوره مختلف زندگى كرد.

دوره خلافت هارون الرشيد كه يكى از سخت ترين دورانها بر اهل بيت بود.

و در شرح سيره امام كاظم عليه السلام خوانديم كه عبّاسيّان چگونه بر پيروان اهل بيت سختگيرى مى كردند و امام را مى آزردند و او را از خانه اش كه در كنار قبر جدّبزرگوارش بود به بصره و از آنجا به بغداد بردند.

امام هفتم هميشه يا به اقامت جبرى محكوم بود و يا در سياهچالهاى تاريك بسرمى برد تا آنكه سرانجام با زهرى كه به حضرت خوراندند، مظلومانه به شهادت رسيد.

امام رضا در چهار سال نخست از امامت خويش، همچون پدر بزرگوارش جام تلخ درد و رنج را سركشيد.

دو ماجراى زير سرشت اين دردهاورنجها را نمودار مى سازد: 1 - ابوصلت هروى روايت مى كند كه روزى امام رضا در منزل خويش نشسته بود كه پيك هارون بر او وارد شد و گفت: نزد خليفه حاضرشويد.

امام برخاست و به من فرمود: اى ابا صلت! او )هارون( مرا در اين وقت نمى خواند مگر آنكه كارمهمى در ميان باشد.

به خدا سوگند امكان ندارد با من بدى كند به خاطرسخنى كه از جدّم رسول خداصلى الله عليه وآله به من رسيده است.

ابا صلت گويد: من نيز با امام رضا خارج شدم و نزد هارون رفتيم.

چون امام رضا به هارون نگريست اين حرز را خواند )حرز را ذكرمى كند( چون روبه روى هارون قرار گرفت، خليفه بدو نگريست وگفت:اى ابوالحسن! ما فرموديم تا صد هزار درهم به تو بدهند.

نيازمنديهاى خانواده ات را هم بنويس.

چون امام رضا از نزد او برمى گشت، هارون كه با نگاه او را از پشت تعقيب مى كرد، گفت: من اراده كردم و خدا هم اراده كرد و اراده خدا بهتر بود.

يحيى برمكّى، به هارون پيشنهاد داد كه امام رضاعليه السلام را بكشد، امّاهارون اين كار را سخت و دشوار شمرد و به او گفت: گويا تو مى خواهى همه آنان را بكشى.

2 - پيشتر گفتيم كه جلودى از سوى هارون مأموريت يافت كه به محلّ سكونت اهل بيت رفته، خانواده آن حضرت را غارت كند.

چون هارون ازدنيا رفت و ميان وارثان هارون نزاع و اختلاف در گرفت، امام با آزادى نسبى فعاليت خود را آغاز كرد.

هارون سه تن از پسرانش، امين و مأمون و مؤتمن را به ترتيب به ولايتعهدى برگزيده بود.

او چون از ميل و گرايش عبّاسيّان به امين كه تحت پرورش مادرش زبيده قرار داشت، مطلع بود بر جان مأمون مى ترسيد.

او مأمون را براى اداره امور كشور شايسته تر مى ديد و از همين رو برخى از مناصب دولتى را به عهده وى گذارده بود.

ايرانيان كه على رغم كنار رفتن برامكه هنوز در دستگاه دولت عبّاسى از نفوذ و قدرت برخوردار بودند به مأمون گرايش داشتند، زيرا مادرمأمون ايرانى ودست پرورده ايرانيان بود.

اين بود كه ابرهاى طوفان زاى فتنه در آسمان امّت اسلام گرد آمدندومرگ زودرس هارون در خراسان، پيش از آنكه اوضاع كشور سروسامان يابد، زودتر از انتظار آتش فتنه را برافروخت.

همراهى نمودن و نزديك بودن مأمون با پدرش كه به اشاره فضل بن سهل تحقيق مى يافت نقش بارزى در فتنه ياد شده داشت.

امين، چه بسا به اشاره برخى از فرماندهان عبّاسى خود فوراً مأمون را خلع وپسرش را به عنوان وليعهد تعيين كرد.

طبيعى بود كه اين عزل و نصب از سوى مأمون، مردود شمرده شود.

خوددارى مأمون، امين را واداشت كه برخى از فرماندهان خود را براى دستگيرى مأمون روانه سازد تا وى را دست بسته به محضرش آورند.

برخى از سران سپاه مأمون، بويژه ايرانيان، مأمون را به سرپيچى ازامين تشويق مى كردند.

مأمون نيز سخنان آنان را پذيرفت و در نتيجه ميان دو برادر جنگى درگرفت كه سرانجام به خلع امين از مقام خلافت و به قدرت رسيدن مأمون انجاميد.

اين جنگ، نخستين نبرد ميان عبّاسيّان بود كه از بدترين جنگهاى داخلى مسلمانان به شمار مى آيد.

اين جنگ اعتماد مردم را به نظام سياسى حاكم بر آنها متزلزل كرد و مخالفان را بر انقلاب و شورش عليه اين نظام تشويق كرد.

در همين برهه است كه مى بينيم در گوشه اى از كشورمردم انقلاب كرده و حاكم را خلع مى كنند و با يكى از علويّان دست بيعت مى دهند.

مهم ترين و بزرگ ترين اين انقلابها جنبش ابوالسرايا در كوفه بود كه از سوى كسى به نام السرى بن منصور رهبرى مى شد.

وى پرچم زعامت رابراى يكى از فرزندان امام حسن مجتبى به نام محمّد بن ابراهيم بن اسماعيل به اهتزاز در آورده بود.

اين انقلاب فراگير شد و شعاع آن تا كوفه و واسط و بصره و حجازويمن امتداد يافت.

سپاهيان بنى عبّاس به رويارويى با اين انقلاب پرداختند.

نبردهاى سخت و خونينى در گرفت و سرانجام عبّاسيّان با حيله و نيرنگ توانستند آتش اين انقلاب را فروبنشانند.

(40) در مكّه، محمّد فرزند امام جعفر صادق عليه السلام قيام كرد، برخى با وى به نام خليفه بيعت كردند و او را اميرالمؤمنين خواندند.

انقلابهاى ديگرى هم در شام و مغرب روى داد كه خود نشانگر تزلزل اوضاع بود تا آنجا كه مردم به مأمون بيعت نمى كردند،تا او پس ازجنگهاى متعدد كه موجب كشتار صدها هزار مسلمان گرديد پايه هاى حكومت خود را محكم نموده به بغداد بازگشت.

چنانكه پيشتر هم گفتيم ويژگى عصر مأمون رشد جريانهاى فكرى بيگانه اى بود كه به هدف متزلزل كردن نظام فرهنگى امّت، در جامعه رواج مى يافت.

اين امر نتيجه طبيعى نهضت "ترجمه" بود كه عبّاسيّان بدون هيچ آگاهى و بينشى، به ترويج آن مى پرداختند.

همچنين فرماندهان سپاه كه ركن اصلى نظام بودند، هيچ اعتمادى به نظام مأمون نداشتند.

هرثمة بن حازم، يكى از رهبران سپاه، خطاب به مأمون مى گويد: "اى امير المؤمنين آنكه دروغت مى گويد هرگز خير تو رانمى خواهد و آنكه به تو راست مى گويد هرگز خيانتت نمى كند.

فرماندهان را جرأت خلع مده كه تو را خلع مى كنند و آنان را به نقض پيمان سوق مده كه پيمان و بيعت تو را خواهند شكست.

(41) شايد بتوان به تمام اينها، حالت گستاخى و ريخت وپاشى را كه ميان دولتمردان و افراد نزديك به دستگاه آنها شايع و حاكم بود، نيز افزود.

نظام خود براى سرگرم ساختن دولتمردان از توجّه و پرداختن به حقايق تلخى كه مسلمانان در آن به سرمى بردند، بدين حالت دامن مى زد.

اگر تاديروز خاندان برمك، شهسواران اين ميدان بودند، اينك خاندان سهل جاى آنان را گرفته اند و آنچه برخى مؤرّخان در باره ازدواج خليفه باپوران و اسراف و تبذيرهايى كه در اين ميانه به انجام رسيده بود،مى گويند خود بر اين نكته گواهى مى دهد.



پاورقي


40) التاريخ الاسلامى .

دروس و عبر )نگارنده(، ص 296 - 290.

41) همان مأخذ، به نقل از تاريخ مسعودى، ج 3، ص 389.