مولود فرخنده



مولود فرخنده

مولود فرخنده راويان مى گويند: مادر امام موسى كاظم عليه السلام "حميدة المصفاة" نام داشت.

اين زن از بزرگان عجم بود.

وى كنيزى خريد كه در سرزمين عرب پا به هستى گذارده و رشد و نمو كرده بود.

چون حميده اين كنيز را آزمودو دريافت كه او در دين و خرد از ديگر مردمان برتر و والاتر است، وى رابراى فرزندش امام موسى بن جعفرعليه السلام برگزيد و به او گفت: فرزندم!تكتم )يكى از نامهاى اين كنيز( كنيز است، امّا هرگز كنيزى بهتر و برتر ازاو نديده ام و ترديد ندارم كه اگر او را سلاله اى باشد، خداوند متعال سلاله اش را بزودى پاكيزه خواهد گردانيد.

من او را به تو مى بخشم و تو راسفارش مى كنم كه در حق او نيكى به جاى آورى.

راويان در باره فضل اين كنيز مى نويسند: چون او، امام رضاعليه السلام را بدنيا آورد، نوزاد بسيار شير مى خورد و قوى بنيه بود.

پس تكتم گفت: دايه اى براى كمك به من بياوريد.

به او گفته شد: مگر شير ندارى؟ تكتم پاسخ داد: شير دارم، امّا در نماز و نيايشم خلل وارد شده و اززمانى كه رضا را زاده ام، از نماز و عباداتم كاسته شده است.

(1) تاريخ نگاران نامهاى متعدّدى براى مادر امام رضاعليه السلام ذكر كرده اندشايد به اين خاطر يك كنيز در نزد هر مولايى به نامى ديگر خوانده مى شده است.

نامهايى كه براى ايشان ذكر كرده اند، عبارتند از: نجمه، اروى، سكن، سمان، تكتم و طاهره.

امّا مشهورترين نام وى تكتم بوده و پس از متولد شدن امام به نامهاى طاهره و ام البنين نيز خوانده شده است.

در سال 148 ه.

ق و در روز يازدهم ذى القعدة الحرام، امام رضا ديده به جهان گشود، و بيت رسالت را موجى از سرور و شادى فراگرفت.

تكتم، مادر آن حضرت، گويد: چون به نطفه فرزندم، على، باردار شدم، سنگينى حمل را احساس نكردم و در خواب آهنگ تسبيح و تهليل و ستايش را از درون شكمم مى شنيدم اين امر موجب بيم و هراس من مى شد.

چون بيدار مى شدم هيچ صدايى به گوشم نمى خورد.

هنگامى كه نوزاد متولد شد، بر زمين افتادودستهايش را روى زمين قرار داد و سرش را به سوى آسمان بلند كردولبانش را جنباند چنان كه گويى حرف مى زد.

در اين هنگام پدرش امام موسى بن جعفرعليه السلام به سويم آمد و گفت: اى نجمه! كرامت پروردگارت بر تو مبارك باد! من نوزاد را در جامه اى سپيد پيچيده به دست امام دادم و آن حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و آب فرات خواست واز آن به كام كودك ماليد و سپس او را به من بازگرداند و گفت: او رابگير كه او بقيّةاللَّه در زمين است.

(2) امام موسى بن جعفرعليه السلام، از همان اوان لقب "رضا" و كنيه"ابوالحسن" را براى اين نوزاد برگزيد.

امام بسيار اين كودك را دوست مى داشت.

مفضل بن عمرو در روايتى در اين باره مى گويد: "نزد حضرت موسى كاظم رفتم.

على فرزند آن امام در دامانش نشسته بود وامام او را مى بوسيد و زبانش را مى مكيد.

كودك را بر دوشش مى گذارد و در آغوشش مى گرفت و مى فرمود: پدرم فدايت! تو چه خوشبويى و چه پاكيزه خويى و داراى چه فضل تابان و درخشنده اى! عرض كردم: فدايت شوم! در قلب من نسبت به اين كودك محبّتى افتاده است كه براى هيچ كس جز شما اين محبّت نيست! پس امام به من فرمود: "اى مفضل! او در نظر من همچون من در نظر پدرم مى باشد.

)ذُرِّيَّةًبَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(".

مفضل گويد: پرسيدم: آيا اين كودك پس از شما صاحب مقام پيشوايى است؟ فرمود: "آرى.

هر كه اورا فرمان برد هدايت يافته و آن كه نافرمانى اش كند، كفر ورزيده است".

(3) بدين سان اين كودك در سايه پدرش پرورش يافت و امام موسى كاظم عليه السلام او را به آداب امامت تزكيه داد و اسرار امامت را بدو آموخت وگنجينه هاى نهفته نبوّت را بر وى آشكار كرد.

مطابق آنچه در حديثى آمده است، امام مى فرمود: "على، پسرم بزرگ ترين فرزند من است و سخنانم را شنواتر.

وفرمانهايم را مطيع تر.

با من در كتاب جفر و جامعه كه جز پيامبر ياوصى پيامبر در آنها نمى نگرد، نگاه مى كند".

(4) چنين پيداست كه آن حضرت در حيات پدر بزرگوارش به اداره برخى از امور شيعه، به نيابت از پدرش، مى پرداخته است.

شايد حديث زيرحاكى از همين نكته باشد.

زياد بن مروان قندى مى گويد: بر ابوابراهيم )امام موسى بن جعفر( داخل شدم.

فرزندش، على، نيزدر نزد او بود.

حضرت به من فرمود: "اى زياد! اين )امام رضا( مكتوبش مكتوب من، گفتارش گفتار من،فرستاده اش، فرستاده من است و هر آنچه مى گويد، سخن، سخن اوست".

(5) امام موسى كاظم در باره فضايل فرزندش، امام رضا، و اينكه اوجانشين وپيشواى امت است، فراوان سخن گفته تا آنجا كه اين پرسش درذهن ايجاد مى شود كه حكمت اين همه تعريف و تأكيد چه بوده است؟ شايد يكى از عواملى كه ما را به فهم اين حكمت يارى مى كند، شرايطبسيار دشوار سياسى زمان آن امام باشد، بطورى كه تقيّه در شديدترين حالت اعمال مى شد واهل بيت از جايى به جاى ديگر رانده مى شدند.

هارون الرشيد، اصحاب و انصار اهل بيت را از ديارى به ديار ديگرمى فرستاد و آنها را بشهادت ميرسانيد و امام موسى كاظم به فرمان هارون از زندانى به زندان ديگر منتقل مى شد.

بنابر اين در چنين شرايطى امكان تفرقه و پراكندگى شيعه پس از وفات موسى بن جعفر اين حكمت را اقتضا مى كرد كه آن حضرت بر ولايت امام رضا پس از خود، بيشتر تأكيد كند.

اصحاب نيز به سهم خود از احتمال شهادت امام موسى بن جعفرعليه السلام ونشناختن پيشواى پس از وى، بسيار بيمناك بودند.

كه مى توان ازاحاديث زير، به روشنى اين مسئله را دريافت: يزيد بن سليط زيدى گويد: با امام موسى بن جعفر ديدار كردم و به آن حضرت گفتم: مرا از امام پس از خود آگاه كن چنان كه پدرت ما را از امامت توآگاه كرد.

امام پاسخ داد: "پدر من در دوره اى غير از اين دوره مى زيست!".

عرض كردم: هر كه از اين وضع كه براى شما پيش آمده خشنود است نفرين خداوند بر او باد.

پس امام خنديد و فرمود: تو را آگاه مى كنم.

"اى ابوعماره! من از خانه ام بيرون شدم و در ظاهر به فرزندانم وصيّت كردم و آنان را با على فرزندم، شريك ساختم، امّا در نهان فرزندم را تنها به اين وصيّت اختصاص دادم".

(6) على بن عبداللَّه هاشمى گويد: در كنار مزار رسول خداصلى الله عليه وآله بودم كه حضرت موسى بن جعفر در حالى كه دست فرزندش على را در دست خود گرفته بود، به سوى ما آمدوپرسيد: آيا مى دانيد من كيستم؟ گفتيم: تو مولا و بزرگ ما هستى.

فرمود: مرا به نام و نسب بخوانيد.

گفتيم: شما موسى بن جعفر هستى.

فرمود: چه كسى همراه من است؟ گفتيم: او، على، پسر موسى بن جعفر است.

فرمود: پس گواه باشيد كه او در زمان حيات من وكيلم و پس از مرگم جانشين من است.

(7) امام موسى كاظم از تمام وسايل موجود براى بيان امامت امام رضااستفاده مى كرد.

مثلاً نامه اى در اين باره نگاشت و شصت تن از سران مدينه را بر آن گواه گرفت.

(8) آن حضرت در دوران حيات خويش، كارها را به امام رضا ارجاع مى داد.

چنان كه يك بار او را به بصره فرستاد تا نامه هايى به عبداللَّه بن وحوم تحويل دهد و به عبداللَّه نيز دستور داد كه پاسخ نامه ها را به دست فرزندش رضا در مدينه بسپارد.

(9) همچنين وى در بصره الواحى نگاشت و آن را به شيعيان بصرى خويش سپرد.

در اين الواح نوشته شده بود: "وصيّت من به بزرگترين فرزند من است".

(10) آن حضرت برخى از حقوقى را كه نزد او مى آوردند، مى گرفت و برخى ديگر را باقى مى گذاشت تا به جانشينش پس از او پرداخت شود.

در واقع امام كاظم با اين كار مى خواست نشانه اى آشكار براى جانشين پس از خودباقى گذارد چنان كه اين كار را با داوود بن زربى انجام داد.

(11) چنين اقداماتى برغم شرايط سياسى دشوارى انجام مى شد كه امام در زمان حيات پدر خويش با آن مواجه بود و اين شرايط امام كاظم را وامى داشت تا سيماى امامت را پس از خود از ترديدها و دودليهادور نگه دارد.

اين نكته از وصيّت آن حضرت به فرزند برومندش بخوبى آشكارمى شود.

امام موسى كاظم در اين وصيّت خطاب به فرزندش فرموده بود تازمانى كه هارون الرشيد زنده است، سكوت پيشه كند و چون هارون ازدنيا رفت، لب به گفتار حق بگشايد.

از سوى ديگر در چنين شرايط توان فرسايى كه شيعيان در دوران طاغوت بغداد، هارون الرشيد، با آن مواجه بود امكان داشت خرافاتى،كه به هنگام شدّت گرفتن بحرانها از بازار گرمى بر خوردار است، انتشاريابد.

چه بسا برخى از جريانهاى سياسى براى رسيدن به اهدافى معين، درپس انتشار چنين خرافاتى دست داشته اند.

بنابراين امام كاظم براى جلوگيرى از اين خرافات، بدين روشنى و صراحت امامت فرزندش امام رضا را بيان مى كند.

اگر چه مسأله غيبت امام كاظم، مدّت زيادى باعث رواج شايعاتى شدو دستهاى خائن با همكارى دستهاى جاهل به اين شايعات دامن زدندوگفتند كه امام كاظم نمرده و او مهدى اين امّت است و بر امام هفتم توقف كردند و مشهور به "واقفيه" شدند، ديرى نگذشت كه اين توطئه برملا ومعلوم شد كه يكى از عوامل بى اثر بودن اين شايعات تأكيد امام كاظم بر شناساندن جانشين واقعى اش، امام رضا، به شيعيان بوده است.





پاورقي


1) بحارالانوار، ج 49، ص 5.

2) بحارالانوار، ج 49، ص 9.

3) بحارالانوار، ج 49، ص 21.

4) و 3 - همان مأخذ، ص 19.

5) 6) بحارالانوار، ج 49، ص 11.

7) همان مأخذ، ص 15.

8) همان مأخذ، ص 17.

9) همان مأخذ، ص 16.

10) بحارالانوار، ج 49، ص 19.

11) از برخى احاديث معلوم مى شود كه اين مرد در تقيه به سر مى برده و همين امر اقتضامى كرده است كه بر خوردى مناسب با حال او انجام پذيرد.