شاگردان درس تفسير ضحاك در خراسان


شاگردان درس تفسير ضحاك در خراسان

دانشجويان فراوانى از اهالى خراسان از ضحاك دانش تفسير رافراگرفتند. ((255)) اكـثر شاگردان ضحاك تنها به نقل تفسير او اكتفا ((256)) و مطالب آن را حفظ كردندو تفسير او را بـا تـفسير ديگران ممزوج نمى كردند .

يكى از بزرگترين و دقيقترين شاگردان ضحاك در نقل تـفـسـيـر او جـويـبـربـن سـعـيـد ازدى كـوفـى بـلخى , درگذشته پس از سال يك صد و چهل مـى باشد. ((257)) ابن جرير طبرى نيز قسمت بسيارى ازتفسير ضحاك را از طريق وى نقل كرده است .

((258)) از جمله شاگردان ضحاك عبيدبن سليمان با هلى كوفى مروزى است ((259)) كه ابن جرير طبرى بسيارى از تفسير ضحاك را نيز از وى نقل كرده است .

((260)) از جـمـلـه آنـها, نهشل بن سعيد بن وردان بصرى نيشابورى است ((261)) كه كتابى در تفسير نيز داشته و از ضحاك روايت مى كرده است .

((262)) ديگر ازشاگردان ضحاك , حسن بن يحيى بصرى مروزى است .

((263)) و طبرى بخشى ازتفسير ضحاك را از طريق او آورده ((264)) است .

چـنين به نظر مى رسد كه ابومعاذ, خالدبن سليمان بلخى ((265)) از ديگر شاگردان ضحاك بوده كه تنها در روزهاى پايانى عمرش او را درك كرده است .

و طبرى همان قسمتى از تفسير ضحاك را از طريق معاذ ذكر كرده است كه او آن را ازضحاك شنيده بوده است ((266)) اما ابومعاذ كه تفسير ضـحـاك را روايـت كـرده , بـيـشـتـربـاز گـفـتـه هايش را از شاگردان وى شنيده و نقل كرده است .

((267)) مى توانيم بگوييم , على بن حكم بنانى ازدى بصرى , درگذشته سال يكصد وسى و يك ((268)) نيز از شـاگردان ضحاك بوده همانهايى كه او را در خراسان ملاقات و از وى كسب دانش كرده اند هر چـنـد كـه پـيـشـينيان به او اشاره نكرده اند, چرا كه ضحاك به بصره , وارد شده و در آن جا اقامت نداشته است و ابن جرير طبرى بخشى از تفسير ضحاك را از طريق او نقل كرده است .

((269)) برخى از شاگردان خراسانى ضحاك تفسير او را با تفسير ديگران در هم آميخته اند, چرا كه تنها به روايـت تـفـسـير او اصرار نداشته , بلكه ميان تفسير او باتفسير دانشمندان ديگر جمع كرده اند .

اما روايات را دقيقا به ناقلانش نسبت داده و ميان آنها تمايز, برقرار ساخته اند.

ديـگر از شاگردان تفسير ضحاك در خراسان , مقاتل بن حيان نبطى , مى باشدكه در كابل به سال يـك صـد و پـنـجـاه يـا انـدكـى پـيـش از آن درگـذشته است .

((270)) و اوكتابى در تفسير نيز داشته ((271)) و آن از منابعى است كه ابن جرير طبرى به آن مراجعه كرده است .

((272)) از جمله آنها مقاتل بن سليمان ازدى بلخى مروزى بصرى بغدادى , درگذشته به سال يكصدوپنجاه مـى بـاشـد. ((273)) عـلما درباره تفسير مقاتل بن سليمان به اختلاف سخن گفته اند: بعضى او را سـتايش و توثيق كرده و از دانشمندان استوار در تفسيردانسته اند و يادآور شده اند كه مفسران , به تـفـسـيـر او مـتكى بوده اند, از شافعى نقل شده است كه مى گفت : ((274)) همه مردم در تفسير ريزه خوار نعمت سفره مقاتل بن سليمان اند, مقاتل بن حيان نبطى مى گفت : ((275)) دانش مقاتل در ميان دانش تمام مردم مانند اقيانوسى در ميان ساير درياهاست .

بـرخـى , مقاتل و تفسيرش را ضعيف دانسته و از جهات گوناگون او را موردطعن قرار داده اند و بـعضى گمان كرده اند كه او علم تفسير را نه از ضحاك بن مزاحم , برگرفته و نه از مجاهدبن جبر (مفسر مكى مشهور, درگذشته سال103 ), ((276)) بلكه راهش از آنها جدا بوده است .

سليمان بن اسـحـاق جـلاب بغدادى متوفاى سال 334 ((277)) گفته است .

از ابراهيم حربى سؤال شد كه آيا مـقـاتل بن سليمان (به طور مستقيم ) از ضحاك چيزى شنيده است ؟

گفت : خير, بلكه چهارسال پـيـش از ولادت مـقـاتـل , ضـحاك از دنيا رخت بر بسته بود, آن گاه گفت : ازمجاهد هم چيزى نياموخته و حتى او را ملاقات هم نكرده است .

((278)) نـاگفته نماند كه آنچه ابراهيم بن اسحاق حربى بغدادى , درگذشته به سال285 ((279)) , اظهار كرده كه مقاتل به كلى ضحاك را نديده و چيزى از او نياموخته است , توهمى بيش نيست , زيرا اكثر مـنـابـع در شرح حال مقاتل نوشته اند كه او ازشاگردان ضحاك بوده ((280)) و از خود مقاتل نيز چـيـزهـايـى نـقـل شـده كه مؤيد اين موضوع است , چنان كه سفيان بن عيينه هلالى كوفى مكى درگـذشته به سال 198,مى گويد: ((281)) به مقاتل گفتم : بعضى مردم گمان مى كنند كه تو هرگز ضحاك راملاقات نكرده اى ؟

گفت : سبحان اللّه : من كرارا با پدرم پيش او مى رفتم معمولا با اودر يك اتاق به سر مى برديم ((282)) .

درباره مقاتل , از دانشمندان پيشين چيزهايى روايت شده است كه قول ابراهيم حربى را رد مى كند: گروه اندكى از آنها برآنند كه مقاتل در دوران زندگى ضحاك كودكى بود كه به مكتب مى رفت .

جـويـبربن سعيد از دى كوفى بلخى مى گويد: ((283)) به خدا سوگند وقتى كه ضحاك از دنيا رفت , مقاتل در مكث خانه بود و دو گوشواره در گوش داشت .

اما بيشتر دانشمندان برآنند كه در آن زمـان , ازمـرحـلـه دانـش آمـوزى و فـراگـيـرى , گـذشته و به درجه استادى و نويسندگى رسـيـده بود, زيرا روايت شده است كه او در عهد ضحاك تفسيرى (بر قرآن ) نوشته است .

((284)) عـلـى بـن حـسـين واقد مروزى درگذشته به سال 211, مى گويد: ((285)) ما نخست در اين كه مـقـاتـل , ضـحـاك را مـلاقـات كرده باشد, شك داشتيم , اما باتوجه به آن كه او در زمان ضحاك تفسيرى بر قرآن نوشته , معلوم مى شود در آن زمان مردى بزرگ بوده است .

((286)) بـه نـظـر مـى رسـد كه اين قول (اخير) به درستى نزديكتر باشد, زيرا درسرگذشت مقاتل چنين مطلبى نيست كه او در چهل ويك سالگى مرده باشد, تاچهار سال پس از وفات ضحاك متولد شده باشد, بلكه چنان كه از شرح حال اوبر مى آيد, اجل به او مهلت داده و عمرش طولانى بوده و به اين دليل به انسانى باستانى و پر سن و سال توصيف مى شود. ((287)) امـا آنـچه ابراهيم اسحاق حربى ذكر كرده كه مقاتل , حتى مجاهد را هم درك نكرده و از او چيزى نشنيده است , ممكن است درست و يا نادرست باشد.

در بـرخـى از منابع در شرح حال مقاتل آمده است كه او از شاگردان مجاهدبوده است .

((288)) و نيز نوشته اند كه مقاتل به مكه رفته و تا مدتى آن جا اقامت داشته ((289)) , اما باستانيان , تاريخى را كـه او بـه مـكه رفته مشخص نكرده اند و مدتى را هم كه در آن جا گذرانده و اين كه آيا در حيات مـجـاهـد بوده يا پس از مرگ او,روشن نساخته اند, ولى به نظر مى رسد كه زمانى نه چندان كوتاه پس از فوت مجاهد بوده است .

((290)) ابـراهـيـم حربى به اين نتيجه رسيده است كه مقاتل , اساسا استاد معروفى درتفسير نداشته , بلكه خـودش تفسيرهاى گوناگون را مطالعه مى كرده و مطالب را ازآنها مى گرفته و به همان شيوه بـيـان مـى كـرده اسـت .

او در ايـن رابـطـه مى گويد: ((291)) مقاتل بن سليمان تمام تفسيرها را جمع آورى كرد و بدون اين كه از كسى بشنود,آنها را روشن ساخت .

بـرخـى از دانـشـمـندان بر مقاتل اشكال گرفته اند كه وى از شيوه علمى نقل روايت در تفسير و حـديـث , هـر دو, بـيرون بوده , زيرا در اغلب آنها سندها را حذف كرده و آنچه را هم , آورده , در هم مـى آميخته و گفته هاى برخى از مفسران را باديگران ممزوج و در نسبت دادن به هر كدام اشتباه مـى كـرده , از اين رو گفتار يك مفسر را به ديگرى و از ديگرى را به او نسبت مى داده است .

عبداللّه مبارك مروزى , درگذشته سال 181 ((292)) , وقتى كه بخشى ازتفسير مقاتل به او داده شده بود, و در آن نـگـريـسـت , ((293)) گـفت : به به ! چه شگفت دانشى است , كاش باسند نيز همراه بود.

عـبـاس بـن مصعب مروزى ((294)) مى گويد: مقاتل تفسير را, بدون ثبت اسناد, حفظ مى كرد.

خود مقاتل اعتراف داشته كه در سخن گفتن ظاهرسازى مى كرده و از اساتيدى روايت كرده است كـه چيزى از آنها نشنيده , ((295)) و چنين گفته است .

حديث ما به نام رجال (علم )آرايش يافته است .

((296)) چـيـزى كـه مـقـاتـل را از نـقـل تـفسير به شيوه علمى و تحقيقى , پايين آورد, اين بودكه تنها به داسـتـانـسـرايـى مى پرداخت .

((297)) در پند و اندرز سخن را طولانى مى كرددر توضيح مطلب زيـاده روى مى كرد, در تفسير, عنان سخن را رها مى كرد, درمسجد جامع مروشاهجان , سخنرانى مى كرد بدون نقل سند يا بيان درستى ونادرستى روايات .

بـرخـى از دانـشمندان او را به دروغ گويى در تفسير متهم كرده و گفته اند:او در (علم ) تفسير, دجالى جسور است , ((298)) شرح و توضيحاتى از پيش خودمى سازد و به ساخته هاى خود, ديگران را مى فريبد, عبدالعزيز اويسى مى گويد: ((299)) مالك حديث مى كند كه شنيده است : مردى نزد مقاتل آمد وگفت : شخصى از من پرسيد: رنگ سگ اصحاب كهف چه بوده است و من ندانستم در جـواب چـه بگويم , مقاتل گفت : چرا نگفتى : رنگش خاكسترى بوده است ؟

! اگر مى گفتى كسى نبود كه بر تو ايراد بگيرد! ايـراد عـلما بر حديث مقاتل , در ايراد بر تفسير او نيز اثر دارد, از اين رو به او,صفت : كذاب متروك الحديث ((300)) داده اند .

مهمترين چيزى كه باعث شد تادانشمندان او را در تفسير متهم سازند و او را بـه ايـن دليل محكوم كنند, اين بود كه درباره خداوند, قايل به تجسيم و تشبيه بوده است , از اين رو او را بدعتگذاردانسته اند. ((301)) مـقـاتل در تفسير (خود) از روايات اسرائيلى , كمك گرفته و بسيارى از اخبار و روايات را از منابع يهودى , و مسيحى نقل كرده است و اوبه دنبال اين بود كه به آن وسيله بتواند شيوه هاى اختصارى قـرآن ((302)) را تــكـمـيــل و ميـان آن دو, جـمـع كـنـد. ((303)) ابـوحـاتـم , محمدبن حيان بـسـتـى ((304)) مـى گـويـد: مقاتل , دانش قرآن عزيز را كه مطابق كتابهاى يهود و نصارا بود از آنهامى گرفت .

در بـخـشى از تفسيرش , از خبرهاى غيبى و غيب گويى نسبت به حوادث آينده ((305)) و سخنان اسـطـوره اى درباره عالم وجود, و مرگ و زندگى ((306)) و نزديكى قيامت و ظهور رجال بزرگ , سخن مى گويد. ((307)) مـقـاتـل كـتـابـهـاى فـراوانـى دربـاره قـرآن و تفسير آن داشته است , چنان كه ابن نديم گفته اسـت .

((308)) بـعضى از كتابهايش اينهاست التفسير الكبير, الناسخ والمنسوخ تفسير خمسمائة آيـة ((309)) الـقـراءات متشابه القرآن نوادر التفسير الوجوه والنظائر الجوابات فى القرآن الرد على القدريه الاقسام واللغات التقديم والتاءخيرالايات والمتشابهات .

از اين همه كتاب , تنها سه كتاب باقى مانده كه عبارتند از: الف ـ تفسير خمسمائة آية من القرآن كه درباره اوامر و نواهى است .

ب ـ تـفسير القرآن كه درباره معانى گوناگون در مورد كلمه هاى مفرد بحث مى كند, از قبيل , هدى و كفر در موارد مختلفى از قرآن ((310)) .

ج ـ الوجوه والنظائر فى القرآن .

ايـن كـتـاب نيز چاپ و تصحيح و منتشر نشده , بلكه تاكنون همچنان به صورت خطى باقى مانده است .

((311)) ابن جرير طبرى از كتاب تفسير مقاتل صرف نظر كرده و چيزى از آن نگرفته , زيرا درباره آن , شك داشته , چنان كه ياقوت حموى ((312)) گفته است :(طبرى ) از تفسيرى كه مورد اعتمادش نبوده نـامـى نـبـرده , از اين رو در كتاب خود,چيزى از كتاب محمدبن سائب كلبى و (كتاب ) مقاتل بن سليمان و (كتاب )محمدبن عمر واقدى ذكر نكرده است , زيرا اينها نزد او از مظنونات بوده اند.