عوامل اختلاف قرائتها


عوامل اختلاف قرائتها

كـسـانـى كـه تـاكنون , نام برديم بزرگترين قاريان و معروفترين آنها از حيث تعليم قرآن بودند و بـيشترين افرادى بودند كه حروف قرآن را در خراسان در عصر بنى اميه ,روايت كردند .

ضحاك بن مـزاحـم و يـحيى بن يعمر در درجه اى بالاتر از خارجة بن مصعب هستند و داراى آثارى بيشتر از او مى باشند.

به قرار معلوم قرائتهاى اين قراء كه خارج از قراءات متواتر و فراوانى است كه قراء پيشگام مسلمان بر آن اتـفـاق دارنـد, بـه اخـتلاف منابعى برمى گردد كه تابعين ازآن منابع به دست آورده اند و نيز بـرمى گردد به اختلاف صحابه و جدال آنان دراصل قرائت و الفاظ و كلمات , قطع نظر از معانى و احـكام و صرف نظر از اين كه پيامبر بزرگوار 9 به هر يك از يارانش اجازه داده است كه هر طور به نـظـرشان مى رسد بخوانند. ((195)) ابن جرير طبرى نيز اين موضوع را به طور دقيق بررسى كرده است .

((196)) عـلـت ديـگر اين اختلافها خالى بودن قرآنهاى عثمانى از نقطه و اعراب بود كه باعث شد بعضى از كلمات به صورتهاى گوناگون خوانده شود, ((197)) چنان كه برخى از دانشمندان بيان كرده اند كه نسخه هاى قرآن چاپ عثمانى به اين دليل اعراب و نقطه گذارى نشده بود كه خوانندگان آزاد باشند تا به هر صورتى كه احتمال صحت آن را بدهند, قرائت كنند.

ابـوبـكـر, ابـن الـعربى مى گويد: ((198)) نسخه هاى قرآنى كه عثمان وزيد و ابى وجز آنها, براى رسـول خـدا9 مـى نـوشـتند, بدون اعراب و نقطه بود و اين كار به اين قصد انجام مى شد كه مردم بتوانند آن را به قرائتهاى گوناگون بخوانند و دروسعت باشند.

ابـن جـزرى ((199)) مـى گـويـد: (صـحـابه كه خدا از آنان خشنود باد هنگامى كه آن قرآنها را نوشتند, بدون نقطه و اعراب بود, ((200)) تا آنچه نهاية از پيامبر9درباره معناى آن آمده نيز شامل شـود و ديگر از عللى كه قرآنها را از نقطه واعراب خالى گذاشتند اين بود كه همچنان كه گاهى يـك لـفظ, بر دو معناى معقول قابل فهم , دلالت مى كند, يك نوشته نيز بر دو لفظى كه از ديگران نقل و شنيده شده و چنين خوانده مى شود, دلالت مى كند, چرا كه ياران رسول خدا9 از آن حضرت قرآنى را دريافت مى كردند كه وى از طرف خدا ماءمور بود لفظ و معنايش را به آنها برساند, و اجازه نداشتند چيزى از قرآن را كه از رسول اكرم9 به آنهارسيده حذف و يا از خواندن , به آن طريق منع كنند.) هـمـچنين يكى از علل اختلاف در قرائتها اين بود كه تابعين از قراء, درقرائتهاى خود, تحت تاءثير كلمات و لهجه هاى قبيله اى و شيوه گويش محلى خودقرار گرفته بودند.

تا نيمه قرن دوم , قرائت تابعان كه برخلاف قرائت مشهور بود,هرگز به شاذبودن , وصف نمى شد, بـلـكـه بـه عنوان روايتى از قرائتهاى مختلف ولى جدا ازآنها, نقل و نگه داشته مى شد و به همين دليل , باقى ماند و از بين نرفت .

احتمال مى رود, نخستين كسى كه اصطلاح : شاذ را به اين قرائتها داده , هارون ,پسر موسى عتكى بـصـرى (درگـذشته حدود سال صد وهفتاد يا پيش ازدويست ) ((201)) بوده باشد, چنان كه ابن جـزرى مى گويد: ((202)) نخستين كسى كه در بصره وجوه گوناگون قرائتها را شنيد و آنها را گـردآورى و قـرائتهاى شاذ رابررسى كرد و به تحقيق در سندهاى آن پرداخت , يكى از قاريان , به نـام هـارون بن موسى اعور بود .

آن گاه دانشمندان پس از او اين ويژگى را تعقيب و قرائت شاذ را مـعـرفـى كـردند و فرق ميان آن و قرائت مشهور راآشكار ساختند ((203)) و در اين باره كتابهاى فـراوانـى نـوشـتند, از جمله آنها كتاب :مختصر فى شواذ القرآن من كتاب البديع از ابن خالويه , درگـذشـته به سال سيصدوهفتاد, و كتاب : المحتسب فى تبيين وجوه شواذ القراءات و الايضاح عنها از ابن جنى , درگذشته سال سيصدونودودو است و اين شخص , بزرگترين كسى است كه به قـرائتـهـاى شـاذ اهميت و آنها را توضيح و شرح داده و بر صحت آنها استدلال كرده و خواندن اين قرائتها را تجويز نموده است .