يحيي بن يعمر العدواني


يحيى بن يعمر العدوانى

يـحـيـى بـن يـعـمـر عـدوانـى بـصـرى مـروزى , درگذشته به سال يكصد و بيست و نه يااندكى پـيش , ((159)) يكى از قاريان تابعين بصره بود كه به خراسان كوچ كرده بودند,درباره اقامتش در آن جا اختلاف فراوانى است , بعضى از اخبار اشاره دارد كه دربصره متولد شد و در خراسان ((160)) رشد يافت و ازبعضى برمى آيد كه در اهواز متولد و در ميان گروهى از مردم تربيت شد .

پدرش در زبـان عـربـى بـسـيـار فصيح بود و او علوم عربى را از پدرش آموخت و سخن او راحفظ كرد و در استحكام آن كوشيد. ((161)) برخى ديگر از اخبار نشان مى دهد كه درنخستين دوران فرمانفرمايى يـزيـدبـن مهلب بر خراسان , يحيى در آن جا ازنويسندگان و قضات بود .

ابن مهلب نامه اى بسيار اديـبـانـه به حجاج بن يوسف نوشت , هنگامى كه حجاج نامه را خواند, گفت : ابن مهلب كجا و اين سخن كجا؟

گفتند: يحيى بن يعمر پيش اوست , گفت : پس قضيه , اين است .

آن گاه ابن يعمر رابه عـراق فـراخـوانـد تـااز او دربـاره سبب فصاحتش جويا شود .

بعضى گفته اند به حجاج خبر رسيد كـه يـحـيـى , اظـهار تشيع مى كند, او را از خراسان , پيش خود خواند و درباره مذهبش بااو سخن گـفـت و سپس گفت : آيا از من شنيده اى كه روى منبر غلط سخن گويم ؟

يحيى گفت : (خير) بـلكه امير از همه مردم فصيح تر سخن مى گويد, حجاج در اين باره اصرار زياد كرد .

يحيى گفت : تـنـها در يك حرف از قرآن اشتباه مى كنى , حجاج خشمگين شد و گفت اين براى من زشت ترين سـخـن است , سپس گفت : ديگرپيش من نمان تا اشتباهى از من نشنوى , آن گاه او را به خراسان فـرسـتـاد, قتيبة بن مسلم باهلى او راپذيرفت و منصب قضاوت را به او تفويض كرد. ((162)) بعضى اخبار تاءكيد دارند كه حجاج در سال هشتاد و چهار, يحيى را به علت اشتباهى كه از او گرفته بود به خراسان تبعيد كرد و ابن مهلب كه والى خراسان بود او را ماءمور ديوان رسائلش ساخت و امر قضا را به او محول كرد. ((163)) سيوطى همين خبر را نقل كرده , به علاوه يادآور شده كه حجاج پس از سـاخـتـمـان شـهر واسطابن يعمر را احضار كرد و از او خواست كه درباره عيب ساختمان آن شهر اظـهـارنظر كند, او گفت : بنايى را كه ساخته اى مالكش نخواهى بود و غير فرزندانت آن را ساكن خواهند شد حجاج بر او خشم گرفت و او را به خراسان تبعيد كرد. ((164)) ظاهرا گزارشهاى سه گـانـه اخـيـر داراى ريشه واحدى است , ولى راويان , آن راتحريف كرده و به سه اصل گوناگون تـبـديـل كـرده انـد, امـا, پـس از رفـع ايـن تـناقض مى توان چنين گفت كه ابن يعمر در ابتداى فـرمانفرمايى ابن مهلب بر خراسان درآن جا بوده سپس حجاج او را به عراق احضار كرد, و او مدتى در آن جـا مـانـده وپـس از آن كـه ابن مهلب را از فرمانروايى خراسان برداشته و قتيبة بن مسلم را به جايش از عراق به آن ولايت فرستاده , و ابن يعمر تا وقتى كه حجاج از دنيا رفته درهمان جا بوده اسـت و از آن بـه بـعد, ابن يعمر به بصره رفت و آمد مى كرد و به خراسان بر مى گشت .

ابن انبارى روايت كرده است كه يحيى بن يعمر در خراسان وفات يافت .

((165)) يحيى بن يعمر از قاريان بزرگ بصره و خراسان بود و به قرائتهاى گوناگون مهارت داشت .

((166)) ابـن جزرى اساتيد و شاگردان وى را در قرائت برمى شمارد ومى گويد: از ابن عمر و ابن عباس و ابـوالاسـود دؤلى , علم آموخت و به ابوعمر وبن علاء و عبداللّه بن ابى اسحاق علم آموزاند. ((167)) او در بـيشتر شهرهاى خراسان , ازقبيل : نيشابور مرو شاهجان ((168)) و هرات رفت وآمد داشت و در آن جـا داورى مـى كـرد. ((169)) بـيـشـتـر گـفـتـه مـى شـود: او از اين شهرها به آموزش علم و قرآن مى پرداخت .

هـارون بن موسى عتكى ازدى بصرى گويد: ابن يعمر نخستين كسى بود كه قرآن را نقطه گذارى كرد. ((170)) گفته مى شود: نزد ابن سيرين قرآنى نقطه دار وجود داشت كه يحيى بن يعمرآن را نقطه گذارى كـرده بود. ((171)) منظور از نقطه در اين جا همان نقطه هاى زير وبالاى حروف است , نه حركات اعراب در آخر كلمات , زيرا ابواحمد عسكرى روايت كرده است كه حجاج بن يوسف به نصربن عاصم يـا يـحـيـى بـن يـعمر دستورداد كه حروف قرآن را نقطه گذارى كند تا حروف معجم از حروف مـهـمـل ,مشخص شود. ((172)) اما واضع اوليه نقاط اعرابى كه حركات آخر كلمات قرآنى رانشان مـى دهـد, ابـوالاسـود دؤلـى بوده است .

((173)) سپس , شاگردانش روش او را به ديگران منتقل كـرده اند كه از جمله آنها, ابن يعمر بوده است و همين كسانند كه قرآنها را نقطه گذارى كردند و ديـگـران از آنـها ياد گرفتند و آن را حفظ و ضبط ودسته بندى كردند و مورد عمل قرار دادند و روش آنان را پى گيرى و به ايشان اقتدا كردند. ((174)) قـرائت ابـن يـعـمـر, نشانه هاى زيادى دارد, ((175)) برخى از آنها مربوط به ويژگيهاى صوتى در قـرائت اسـت از قبيل : اماله و اشمام به كسره يا ضمه و مد و قصر.ابن يعمر بعضى از افعال را كه در آخرش الف متقلب از ياء بود اماله مى كرد. ((176)) واو جمع را كسره مى داد. ((177)) و واو, لو را اگـر بـعـدش ,حـرف سـاكـن بـود, ضـمـه مـى داد و آن را به واو جمع تشبيه مى كرد. ((178)) و بعضى اسمها را به قصر مى خواند و آنها را مد نمى داد. ((179)) بـعـضـى از نـشـانه هاى قرائت يحيى مربوط به همزه است و گويى در اين امر ازيك روش پيروى مـى كـرد, زيـرا همواره از تخفيف و آسانگيرى جانبدارى مى كردبه اين دليل همزه برخى فعلها را تـخـفـيف مى داد و به صورت ياء ادا مى كرد. ((180)) و همزه استفهام را كه با همزه ديگر در يك كلمه برخورد داشت حذف مى كرد. ((181)) بعضى از نشانه هاى قرائت يحيى مربوط به شكل و فرم خط كلمات است ,مثلا ده كلمه را به شكلها يـا صـورتـهايى برخلاف قرائت مشهور, خوانده , ((182)) و آنهارا از اساتيد خود نقل كرده و آنها نيز بعضى را از طريق ضعيفى به رسول خدا9نسبت داده اند.

بـعضى از آنها مربوط به صيغه ها و مشتقات گوناگون (در اسمها و صفات است ) از قبيل : جمع و مفرد, از باب مثال بسيارى از الفاظ را به صيغه هايى خوانده كه مخالف با آنچه از قراء معتمد شهرها آنها را خوانده اند مى باشد. ((183)) ابن يعمر, بسيارى از اين امور را از اساتيدش كسب كرده واندكى را خودمبتكر آن بوده و در برخى از آنها نيز از لغت قيس و تميم پيروى كرده است .

((184)) و از نشانه هاى قرائت ابن يعمر, امورى است كه مربوط به اسناد در افعال (وصيغه هاى ) آنهاست , از باب مثال , او برخى از افعال را به فاعل غايب اسناد داده ,اما جمهور قراء مخاطب خوانده اند ((185)) و بـعـضـى را مـفـرد مـخـاطـب خـوانـده وديـگـران متكلم مع الغير به منظور تعظيم خودشان , خـوانـده اند. ((186)) و برخى ازافعال را به مفرد غايب مؤنث نسبت داده , در حالى كه قاريان ديگر مذكرخوانده اند ((187)) و در آيه ديگر به عكس اين عمل كرده است .

((188)) بـعـضـى از اين نشانه ها مربوط به اعراب است كه او, اواخر بسيارى از الفاظ رابه حركتهايى غير از آنـچه قاريان معتبر ثبت كرده اند, خوانده است .

((189)) آنچه او رابه مخالفت واداشته اين است كه او خـود در نـحـو, اسـتـادى مـاهـر و در لغت , توانابود, در معانى آياتى كه اين الفاظ وجود داشت مى انديشيد و در وجوه اعرابى كه ممكن بود در آن تغييرى ايجاد كند, تدبر مى كرد, سپس براى هر آيـه , مـعنايى فرض مى كرد و اعراب را بر آن , حمل مى نمود .

او بعضى از افعال را به صورت مجهول خوانده است كه عمده قاريان آن را به صورت معلوم خوانده اند. ((190))