شرق، رزم گاه اديان


شرق، رزم گاه اديان

منطقه شرق و شمال شرقي فلات ايران، همواره از نظر وضعيّت ديني و حكومتي ،
شرايطي متفاوت با نواحي مركزي و غربي داشته است. اين تفاوتها، ريشه در دوراني
بس كهنتر از هنگام ظهور اسلام و تبعاتِ يورشِ عربان به آن جا دارند. توضيح
بيشتر آن كه: فرهنگ و باورهاي ديني ايرانيان در مركز و غرب فلات ايران،
خصوصاً در منطقه عمومي زاگرس، تحت تأثيرات قاطعِ تمدّن هاي اقتدارگراي بين
النهريني شكل گرفتند. مثلاً هخامنشيان به شكل آشكاري تحت تأثير تمدّنهاي
پيشرفته تر عيلامي و بابلي ، شاهنشاهي خود را سامان دادند و حتي كيش زرتشتي
درين ناحيه تأثيرات مهمّي از باورهاي ديني بين النهريني پذيرفت؛ كه محض نمونه
به ايزدبانوي آناهيتا (ناهيد) اشاره مي شود كه مسلماً پرستش آن در ميان
زرتشتيان آن دوران، نتيجه اختلاط با مردم بين النهرين و وام گيري از آنان
بوده است.

به هر حال، از جمله مختصّاتش حكومتهايي كه در غرب ايران پا مي گرفتند، رواجِ
تعصّبات ديني در آنان بوده است. كتيبه مشهور ضد ديو خشايارشا كه به نابود
كردن محل ستايش ديوان اشاره دارد، گواهي بر اين امر است و البته بارزترين نوع
خشونت و تعصّب مذهبي را مي توان در دوران طولاني "ساساني " ديد كه اصولاً طي
ّ آن، هرگونه گرايش مذهبي به جز زرتشتي گري رسمي ، شديداً طرد و سركوب مي شد.
امّا برعكس، ناحيه شمال شرقي فلات ايران كه در مجاورت آسياي ميانه قرار دارد،
منطقه اي فارغ از تعصّبات ديني و مذهبي بود؛ به طوري كه در اين ناحيه از
كهنترين زمانها، ملل گوناگون و پيروان اديان مختلف با كمال آزادي و در كنار
هم زندگي مي كردند.

شرح دلايل اين رواداري مذهبي در حوصله اين نوشتار نمي گنجد، امّا آن چه از
اين امر به كار ما مي آيد اين است كه با روي كار آمدن ساسانيان و سياست خشن
مذهبي اينان، شرق و شمال شرقي فلات ايرانـبا آن بستر مناسبِ غير متعصّبانه و
نيز دوري اش از نواحي مركزي و غربي ـپناهگاه اقليت هاي ديني اي شد كه از ستم
و ظلمِ موبدان متعصّب زرتشتي ، مفرّي مي جستند. پيروان فرق مختلف مسيحي ،
يهوديان، مانويان و مزدكيان و ... همه و همه امكان زندگي آزادانه اي در اين
منطقه مي يافتند و حتّي مي توانستند دين خود را تبليغ كنند.
از سوي ديگر دين رايجتر توده هاي مردمِ آريايي تبار در آسياي ميانه، گونه اي
خاصّ از مزداپرستي بود كه اگر چه با زرتشتي گري رسمي قرابت داشت، امّا به
تمامي همان نبود. بقول جان فراي :
"ايران شرقي و آسيايي ميانه اگرچه از ديرباز ايراني بود، باري ايراني ساساني
نبود."”

از اينها گذشته، منطقه مذكور از ديرباز يادگارهايي از بقاياي فرهنگ يوناني
داشت كه پس از اسكندر مقدوني در بلخ (باكتريا)، طي مدّت زماني طولاني پايدار
مانده بود و البته نبايد فراموش كرد كه ادياني چون بوديسم و هندويسم درين
منطقه رسوخي روزافزون داشتند. نكته ديگر اين كه با هجوم دائمي اقوام بدوي زرد
پوست اين ناحيه شاهد حضور انواع اديان ابتدايي هم گشته بود.
موضوع مهمّي كه نبايد از خاطر برد، اين است كه در اين ناحيه عمومي آسياي
ميانه، آيين هاي مربوط به اسطوره سياوش، تأثيري سترگ بر تمام باورها و اديان
نهاده و مي توان گفت كه حتي پرستش سياوش، به مثابه عنصري پر نفوذ، در تمام
اديان آسيايي ميانه حضور داشت به طوري كه آيينهاي سوگ سياوش در اين ناحيه
عظيم و سترگ بوده است: در خوارزم، مبدأ تاريخ را ورودِ سياوش به اين شهر
گذاشته بودند؛ زرتشتيان، گورِ منسوب به سياوش را گرامي داشته، در آن جا گريه
و زاري مي كردند و ....

اين گونه، هنگامي كه لشگريان عرب پس از فتح نواحي غربي و مركزي ايران به
خراسان رسيدند، دريافتند كه در آستانه جهاني ديگرند؛ زيرا در واقع، اگر تا آن
هنگام، بيش تر، كيش زرتشتي را با نظام متمركز ساساني در مقابل خود مي ديدند،
اينك با انبوهي از پيروانِ اديان الهي و بشري مواجه گشتند، كه هر يك پايگاهي
مستحكم در آن ناحيه داشتند و فروپاشي دولت ساساني را به مثابه موهبتي براي
رهايي خويش، مي دانستند.

ذيلاً مهمّترين فرق و اديان حاضر در شرق و شمال شرق فلات ايران راـكه آن را
خراسان بزرگ ناميده ايمـبه اختصار و جداگانه وارسي مي كنيم:
زرتشتي گري

نوار شرقي فلات ايران از سيستان تا سُغد، مهد يا نگاهبان كيش زرتشتي و
باورهاي كهن ايراني بوده است و به ويژه در خراسان بزرگ ريشه هايي استوار
داشته، به طوري كه انتشار اسلام در اين ناحيه با مقاومتها و دشواري هاي
فراواني مواجه گشت. باورها و آيينهاي كهنِ ايراني ـحتي آنها كه مربوط به
دورانِ قبل از زرتشت بوده اندـدر اين ناحيه تا قرنها پس از اسلام دوام
آوردند. مثلاً ابوريحان بيروني از رواج مراسم سالانه سوگ سياوش در خوارزمـآن
هم در قرن چهارم هجري ـنقل كرده است و اتّفاقاً از شهر مرو كه مأمون آن را
تختگاه خود قرار داده بود، يكي از كهنترين شواهد باستاني راجع به پرستش
سياوش، موسوم به "كوزه مرو" به دست آمده است. بر روي اين كوزه تصاويري از
مراسم سوگ سياوش ترسيم گشته و نكته بس در خور اهميّت اين كه اين كوزه در يك
"معبد بودايي " پيدا شده و اين مي رساند كه اين شهر از ديرباز در معرض اختلاط
اديانِ گوناگون و آميزش مذاهب مختلف بوده است. هم چنين امروزه آشكار شده كه
اساساً خاستگاه بسياري از اسطوره ها و افسانه هاي باستاني ايراني همين ناحيه
بوده؛ پس مي توان انديشيد كه در هنگام سفر امام رضا عليه السلام به خراسان
بزرگ در اوايل قرن سوم هجري ، اين منطقه از جمله مهمّترين كانونهاي نگاهباني
از باورهاي كهن ايراني ـو از جمله كيش زرتشتي ـبوده است.
از اينها گذشته تر، موبدان زرتشتي در قرون دوم و سوم هجري آشكارا به مناظره
با اديان ديگرـو بويژه اسلامـدست زدند و كوشيدند با طرح ايراداتي ، دين خود
را برتر از ديگر اديان نشان دهند. كتابهاي موسوم به «رساله شكندگمانيك ويچار”
( رساله گمان شكن) و نيز «گجستك اباليش” (عبدالله ملعون) يادگاري اين دوران
است كه در آنها به نقد ادياني چون اسلام و يهوديّت و مسيحيّت و مانويّت
پرداخته شده است.

در واقع، آثار پهلوي دوران عبّاسي ، حكايت از آشنايي علماي زرتشتي با قرآن،
اصول كلّي ديانت اسلام، طرز انديشه معتزلي و تسلّط بر فنون بحث و اصلاحات آن
دارد؛ اين امر به خودي خود نشان مي دهد كه نقش آفريني امام رضا عليه السلام
در مناظره با موبدان زرتشتي ـآن هم در منطقه اي چون خراسانـبسيار حياتي و
ارزشمند بوده است. به عبارت ديگر، محدوده جغرافيايي اي كه امام عليه السلام
در آن به نشرِ حقايق اسلام دست زدند، دقيقاً يكي از مهمترين و سنتي ترين
كانون هاي زرتشتي گري و نيز باورهاي كهنش آريايي بود.

مسيحيّت

خراسان بزرگ و به ويژه شهر مرو از ميانه دوران ساساني ، شاهد رواج روز افزون
آيين مسيحيّت بود: بنا به روايتي ديني ، آيين مسيح در حدود 360 ميلادي و به
وسيله شاهزاده خانمي ساساني ـكه در تيسفون توسط كشيشي يوناني به نام "برشبا"
به دين مسيح در آمده بودـدر مرو رواج يافت. نيز به گفته ابوريحان بيروني (قرن
چهارم هجري )، مسيحيانِ خوارزم، بيست و يكمِ ماهِ ژوئن را به ياد رواج يافتنِ
مسيحيّت در مرو، جشن مي گرفتند.

در واقع، نواحي شرقي ِ خراسان بزرگ از اواسط دوران ساسانيان (اواخر قرن چهارم
ميلادي ) به بعد، شاهد حضور مسيحيّت و فرقه هاي مختلف آن بوده است؛ مهمترين
دليل رسوخِ مسيحيّت در خراسان را بايد در سياست ساسانيان در نفي بلد و اسكانِ
پيروان مسيح جستجو كرد؛ زيرا با گرويدن كنستانتين امپراطور روم به مسيحيّت در
313 ميلادي ، ديگر در چشم شاهنشاهان ساساني ، عموم مسيحيانِ ايراني به ستون
پنجم بالقوّه روميان مبدّل شدند. از اين رو بود كه كوچاندن مسيحيان از
زادبومشان و نشيمن دادنِ آنان در سرزمينهاي ديگر از سال 339 ميلادي سياست
رسمي ساسانيان گرديد؛ در نتيجه، به تدريج در مناطق مختلفي از شرق ايران كلني
هاي مسيحي پا گرفتند. تحوّلي كه تا اندازه اي به وضعيّت مسيحيان ايران بهبودي
بخشيد، تنها در بيش از يك قرن بعد روي داد و آن هنگامي بود كه در كليساي روم
شرقي شقاقي مهمّ به وجود آمد و در طي ان دو فرقه متخاصم "يعقوبي " و "نستوري
"ـكه هر يك در باره انسان و صفات الوهي مسيح، نگرش جداگانه اي داشتندـپديدار
گشتند. در دنبال اين رويداد، مركز مهمّ نستوريان در ادسا (الرها) به دست
يعقوبيان افتاد (457م) و در نتيجه شمار فراواني از نستوريان و روحانيان آنان
به نواحي گوناگون ايران گريختند. در اين هنگام كليساي مسيحي امپراطوري ساساني
، رسماً از كليساي سرزمينهاي بيزانسي و ارمنستان جدا گرديد و در اقدامي
كاملاً سياسي ، به كليساي نستوري رسميّت داد. اين امر (گسستن از بيزانس)، تا
حدودي به نفع مسيحيان ايران تمام شد و از درجه شكّ و ترديد ساسانيان كاست،
ليكن امنيّت كامل براي آنان هرگز حاصل نشد.

از طرف ديگر بايد دانست كه در خراسان، تنها نستوريان حاضر نبودند بلكه فرق
ديگر مسيحي نيز نقش آفريني مي كردند؛ از جمله پس از آن كه خسرو پرويز در 609
ميلادي ادسا را سخت دستخوش نهب و غارت ساخت، مسيحيان يعقوبي ِ اين شهر به
سيستان و خراسان كوچ داده شدند. هم چنين گويا مسيحيان ارتودوكس نيز
نمايندگاني در ايران داشتند و حتي در يك ناحيه يعني خوارزم به فرقه مسلّط
مسيحيّت تبديل شدند. به علاوه زندگي رهباني و ديرنشيني هم بر مسيحيان سيستان
شناخته بود، زيرا در كتاب پاكدامني " اسوع دناح بصري " (نوشته حدود 236 ق /
850 م) آمده كه " مارااستفن " در سيستان ديري بنا كرد.
اين ها كه گذشت مي رساند كه سراسر خراسان بزرگ و به خصوص شهر مرو از ديرباز
شاهد حضور مسيحيان بود و مي توان انديشيد آن جاثليقي كه بر طبق روايات، در
مرو طرف مناظره امام رضا عليه السلام گشت، محتملاً ساكن همان شهر، و رهبر
ديني مسيحيان آن ناحيه بوده است.

يهوديان

حضورِ يهوديان در ايران، سابقه اي بس كهن و به اندازه بنيانگزاري ِ پادشاهي
هخامنشي دارد. با اين وصف، جدّي ترين نشانه هاي حضور آنان به دوران اشكانيان
( 30 ميلادي ) و تأسيس حكومت هاي خود مختار يهودي در بين النهرين و غرب ايران
باز مي گردد. محتملاً در دوران ساساني ، اينان از امنيّت نسبي ـدر مقايسه با
ساير اديانـبهرمند بوده اند.

به هر حال، سراسر شرقِ ايرانـهمانند ساير نواحي كشورـشاهد حضورِ پراكنده
يهوديان بوده است. اينان مطابق معمول سوداگران يا تاجراني بودند كه مسير
بازرگاني غرب به شرق (جاده ابريشم) را در مي نورديدند و البته تدريجاً در
مناطقي چون زرنگ و بست و حتي در ناحيه كوهستاني دور از دسترسي چون غور در
افغانستان، سكني گزيدند. در روايات اسلامي ، از مناظره ميان شخصي موسوم به
«رأس الجالوت” به عنوان پيشواي يهوديان با امام رضا عليه السلام سخن رفته است
كه حضور مؤثر اينان در خراسان بزرگ را نشان مي دهد.

مانويان

ماني فرزند يكي از نجباي عهد اشكاني ، موسوم به فاتك (پَتِگ) بود كه همزمان
با جلوس شاهپور اوّل ساساني در 242 ميلادي ، دين خود را بر مردم عرضه داشت.
مذهب او اختلاطي عجيب از دين زرتشتي ، مسيحيّت، و بودايي بود. شاهپور اوّل در
تلاش براي ايجاد وحدت ديني در ايران، به ماني ميدان داد، ليكن اين امر با
مخالفت بسيار شديد موبدانِ سنّتگراي زرتشتي مواجه شده و منجر به قتل و آزار
مانويان گرديد. اين گونه بود كه بقاياي مانويان رو به جانب شرق نهادند و لذا
حضور پيروان اين كيش، در نواحي شمال خراسان از آسياي مركزي (تا حدود چين)، به
واقعه سركوبي آنها در اوايل دوران ساساني باز مي گردد.

با انقراض دولت ساسانيان به دست عربان مسلمان، عده كثيري از پيروان ماني از
گريزگاههاي خود در آسياي مركزي دو مرتبه به بين النهرين مراجعت كردند، ولي
باز در اثر تعقيبِ سختي كه تحت خلافت المهدي (158 ـ 169 هجري ) همراه با
دستگاه احتساب و تجسس عقايد و بر پا نمودن محاكمه زنادقه به وقوع پيوست،
ناگزير شدند كه بار ديگر به آسياي مركزي مهاجرت كنند كه در آن جا، در تحت
حمايت بعضي از دولتهاـبه خصوص دولت تركان اُيغوري ـپشتيبان نيرومندي يافتند.
هم چنين اندكي پيش از عزيمت امام رضا عليه السلام به خراسان و به دنبال اخراج
مانويان از بين النهرين، قيامي از سوي همكيشان آنان در گرگان (سال 180 هجري )
به وقوع پيوست كه نشان از قوّت و قدرت آنان در انتهاي قرن دومـو حتي قرن
سومـهجري دارد. علاوه بر اينها، رساله زرتشتي "ماتيكان گجستك اباليش" شاهد
متقني بر حضور مانويان در دربار مأمون و مناظره آنان با موبدانـو شايد پيروان
ساير اديانـاست. در اين رساله، شرح مناظره "آذر فرنبغ، پسر فرخ زادان" با يك
مانوي موسوم به اباليش درج شده كه در پايان به سرافكندگي و طردش مرد مانوي مي
انجامد. تاريخ نگارش اين رساله را در حدود سالهاي 198 تا 218 هجري (ترجيحاً
202 هجري و منطبق بر دوران ولايتعهدي امام رضا عليه السلام) دانسته اند. نكته
جالب اين كه گزارشي از اين منظره در كتاب بيان الاديان، اثر ابوالمعامي
محمدبن عبيدالله وجود دارد كه در خلال آن، سخناني از مأمون در احتجاج با مرد
مانوي نقل شده است.

كيش ماني از جهتي ديگر هم در تاريخ اسلام و به ويژه قرون اوليّه آن حائز
اهميّت بوده و آن جنبش فكري زنادقه است. امروزه تقريباً ترديدي بر جا نمانده
كه واژه زنديق، شكل معرب شده زنديك است كه مراد از آن همين مانويان بوده اند
كه قابل به تأويل زند (شرح اوستا) گشته بودند. موبدان متعصّب ساساني ،
مانويان وگاه مزدكيان را زنديك مي ناميدند. اين واژه در دوران اسلامي علاوه
بر مانويان، به منكران خدا و دهري ها هم اطلاق شد. در روايات از مناظره اين
زنديقان با امام رضا عليه السلام هم ياد شده است.

مزدكيان

مزدك در اوايل دوران پادشاهي ِ كواذ (قباد)ـپدر انوشيروان ساساني ـظهور كرد.
گفته اند كه او در اصل يك مانوي مذهب به نام "بوندوس" بود كه تفسيري جديد از
مانويت و زرتشتي گري را ارايه كرد. تعاليم او را مبتني بر اشتراك در اموال،
اباحه گري و نفي سلطه اشراف دانسته اند و آنها را بازتابي از دوران محنت
آلودِ توده هاي مردم پس از شكست سنگين ايران از هياطله، گفته اند. قباد
ساساني در تلاش براي در هم شكستن قدرت فائقه اشراف بر دربار، به مزدك ميدان
داد، ليكن اين كار منجر به خلعش موقّتي او از سلطنت گشت. در دوران انوشيروان،
تيغ در ميان مزدكيان نهاده شد و جنبش اينان با سركوب خونباري مواجه گشت. با
اين اوصاف، انديشه هاي مزدكي از ميان نرفتند و شواهدي در دست است كه نشانگر
حضورِ مزدكيان در ايران، آن هم تا قرنها پس از اسلام، و به ويژه در نواحي
شمال شرق خراسان است. در واقع، طي ِ قرن چهارم هجري ، پيروان اين فرقه هنوز
در نزديكي ري و در آغاز قرن ششم هجري نيز در نواحي شرقي خراسان هم چون كش و
نخشب و نيز دهاتي چند در حومه بخارا، مي زيستند.

اگر چه مزدكيان در دوره اسلامي جنبش و قيام خطرناكي به وجود نياورند، ليكن
آرا و باورهاي مزدكي ، الهام بخش شورش فرقه هاي متعددي شد و مي توان گفت كه
از اوسط قرن هشتم هجري ، " مزدكي گري " به صورت وزنه اي سياسي در ايران قد
علم كرده بود. مشهورترين حركتهاي مرتبط با باورهاي مزدكي ، قيام "سنباد
نيشابوري " در دوران خلافت منصور و "خرمدينان" در 192 هجري است.
"سنباد" نخست در زمره پيروان ابومسلم بود و پس از قتل وي مدعي زنده بودنش گشت
و گفت كه ابومسلم به صورت كبوتري سفيد در آمده و با مزدك و مهدي در حصاري از
مس نشسته است. آشكار است كه اين ادّعاهاي سنباد براي جذب توأمانِ شيعيان،
هواداران ابومسلم و نيز مزدكيان طرّاحي شده بود و به هر حال نشاني از حضور
مؤثر مزدكيان در خراسان، و كوشش حساب شده "سنباد" براي بهره گيري از آنان
است. درباره خرمدينان و رهبر آنان "پاپك" نيز مكتوبات فراواني وجود دارند كه
جملگي نشان از تداوم برخي از باورهاي مزدكي در ابتداي قرن سوم هجري دارند.
نكته بسيار مهمّي كه درين جا بايد به آن اشاره كرد، دلايل اوج گيري باورهاي
مزدكي در سرآغاز دوران عباسيان است. مهم ترين عامل اين امر را بايد در منشِ
استثنايي ِ ابومسلم ديد كه با سياستمداري و حتّي تلوّن مزاجي ، همه دشمنان
امويانـاز جمله زرتشتيان و مزدكيانـرا بر گردِ خود، متّفق ساخت و به خاطر
منافع عباسيان، حتي با مرتدان و مشركان هم نوايي نشان داد؛ در نتيجه براي
مزدكيان اين امكان فراهم آمد كه براي نخستين بارـپس از سركوبي شان توسط
انوشيروانـزندگي مخفي را ترك گويند و باورهاي شان در ميان مردم منتشر كنند.

بوداييان

شرق و شمال شرق ايران از دوران ساسانيان در معرض توسعه روز افزونِ بوديسم
بود. در واقع مقارن اسلام، دين بودايي افغانستان را فتح كرده بود (بتهاي عظيم
بودا در باميان كه تا چندي پيش برپا بود) و با سرعت به درون سرزمين ايران
رسوخ مي كرد. دوام دين بودايي در اين نواحي تا ديرزماني پس از استيلاي اسلام
طول كشيد. مثلاً در بخارا، اهالي شهر چهار مرتبه از اسلام برگشته و مجدداً
بودايي شدند و حتّي پس از آن كه قتيبة بن مسلم در سال 94 هجري شهر را فتح كرد
و بيشتر اهالي مسلمان شدند، باز هم اقليتي از بوداييانـآن هم تا قرن چهارم
هجري ـدر اين شهر دوام آوردند. نيز در بلخ يكي از مهمترين معبدهاي بودايي
ـموسوم به نوبهارـتحت توليت خاندان برامكه و مورد احترام مردمانـو حتي پيروان
ساير اديانـبود. در شهر مرو نيز مذهب بوديسم رسوخي به تمام يافته بود وهمان
طوري كه پيشتر اشاره شد، بقاياي معبدي بودايي در مرو به دست باستان شناسان
كشف گرديده كه نشان از حضور اين دين در فرجام كار ساسانيان دارد. به هر صورت،
دين بودايي به هنگام مسافرت امام رضا عليه السلام، در سرآغاز قرن سوم هجري ،
هم چنان نقش آفريني مي كرده و انديشه هاي خاصّ آن، در باورهاي مردمان بي
تأثير نبوده است. شاهدي كه بر اين مدّعا مي توان آورد، پرسشهايي است كه در
مرو از امام رضا عليه السلام راجع به صحّت يا سقم "تناسخ" مي شده است.

اديان ابتدايي

تاريخ ايران شرقي يا آسياي ميانه پر است از تاخت و تازهاي بيابانگردان از
شمال و مشرق كه به تدريج اين نواحي را از عنصر ايراني خالي كردند. امواج
عظيمي از اين مردمان، همواره در طول تاريخ از طريق فلات ايران به سمت غرب
حركت مي كردند؛ مثل هون ها كه چند پادشاه ساساني را خراجگزار خود كردند و يا
تركان و مغولان كه سرانجام جهاني را پيمودند. اينان به همراه خود انواعي از
اديان و باورهاي بدوي چون توتم پرستي و آنيميسم را به ارمغان مي آورند. آشكار
است كه اگر دين و فرهنگ اسلامي توانمند نمي بود، اين بدويان زردپوست، آن را
ريشه كن مي ساختند و اين واقعيتي است كه نشان مي دهد نقش خراسان اسلامي و
شيعي در هضم و تحليل بدويان، بسيار بوده است.

اديان هندي

شرق ايران از ديرباز در معرض فرآيند مبادلات تجاري و فرهنگي با تمدّن هاي
درّه سند بوده است. رسوخ فرهنگ هندي در شرق ايران را حتّي امروزه هم مي توان
در موسيقي مرسوم در سيستان و بلوچستان مشاهده كرد. هم چنين با غلبه اسلام،
كانونهاي زرتشتي در هند اهميتي بيش از پيش يافتند و رابطه اين كانونها با
زرتشتيان ايران، با خود تبادلات فرهنگي بيشتري را ميان اديان هندي و فرهنگ
ايراني ، به ارمغان آورد.
به هر حال مقارن فتح ايران، شهرهايي چون غزنه وكابل تحت نفوذ فرهنگ هندي قرار
داشتند و نيز كاوشهاي باستان شناسي نشان مي دهد كه در بگرام و نواحي جنوبي
افغانستان رسوخ هندوئيسم بيسار جدّي بوده است.

فرق اسلامي

بيشترِ درگيري ها و اختلافات فكري در درون سرزمينهاي اسلامي ، همواره در
خراسان بزرگ انعكاسي مي يافتند؛ و اين كه در زمان اقامت امام رضا عليه السلام
در مرو، سؤالات بي پاياني از ايشان راجع به مباحثي چون "جبر و اختيار" يا
"حادث يا قديم بودنِ عالم" يا "قضا و قدر" مي شده، نشان مي دهد كه عطش
فراواني نسبت به اين موضوعات در آن جا وجود داشته است.
به علاوه، خراسان بزرگ از دير باز پايگاه انواع فرقه ها و دسته هايي شده بود
كه به هيچ روي در نواحي مركزي تحمّل نمي شدند كه برجسته ترين مثال اينان،
خوارج هستند كه حكايت جدايي شان از اصحاب امام علي عليه السلام شهرت دارد. در
واقع، شرق ايران و به ويژه سيستان، از ديرباز به صورت پناهگاه خوارج درآمده
بود كه از بين النهرين به دورترين مرزهاي امپراطوري اسلامي گريخته بودند.
اوّلين پيشروان آنان، حتي قبل از آن كه اين كيش و آيين استحكام و قوام يابد،
در سال 36 هجري به رهبري حسكةبن عتاب تا زرنگ (مصب رود هيرمند) پيشروي كردند،
امّا چون وجودشان براي قشون پادگان سيستان مخاطره داشت، سرداري كه از طرف
امام علي عليه السلام به آنجا گسيل يافته بود، ايشان را از ميان برداشت. با
اين وصف، از قرن دوم هجري ، سيستان عمده ترين كانون حضور خوارج گشته و تا چند
صد سال بعد، قيام هاي فراواني توسط آنان به راه انداخته شد. خوارج، تا حدود
سي سال پس از ظهورشان، كمابيش به صورتي يك پارچه بودند، ليكن بتدريج در ميان
آنان فرق گوناگوني به وجود آمد؛ فرقه هايي چون "صفريه"، "اباضيه"، "بهيسيه"،
"عطويه"، "ثعالبه" و "عجارده"، كه اين آخري ـيعني عجاردهـپيروان عبدالكريم بن
عجرد بودند و در منطقه عمومي سيستان، نقش آفريني كردند. نكته جالب توجّه اين
كه يكي از فرق منشعب از عجارده كه "ميمونيه" ناميده مي شود، در امتزاج با
باورهاي زرتشتي ِ رايج در شرق ايران، ازدواج با محارم را مجاز مي شمردند؛ و
نيز گفته اند كه فرقه اي از اينان به نام "شبيبيه" در امر خلافت ميان زن و
مرد فرقي نمي گذاشتند. به هرحال، مقارن حضور امام رضا عليه السلام در مرو،
مركز اصلي خوارج در سرحدّات شرقي خراسان بود و اين همان جايي است كه در آن،
قيام بزرگ و دامنه دار خوارج به رهبري حمزة بن آذكـبا حمزة بن عبداللهـاز سال
175 تا 213 هجري به طول انجاميد.

ديگر فرقه اي كه بايد از آنان ياد كرد، "زيديّه" هستند. زيديان، كساني بودند
كه پس از شهادت امام سجّاد عليه السلام، به امامت زيدبن علي بن الحسين عليهم
السلام قايل شده و رجحان امام محمّد باقر عليه السلام بر اين امر را
نپذيرفتند. گفته اند كه زيد بن علي از خطباي به نام بني هاشم و شاگرد واصل بن
عطاء غزّال، پيشواي معتزله بود و ازين رو، زيديّه در شمار اهل اعتراض در
آمدند. اينان در موارد بي شماري با شيعيانـبه ويژه اماميّهـاختلاف نظرهاي
اساسي داشتند؛ از جمله اين كه: از لعن شيخين امتناع مي كردند، متعه را حرام
مي دانستند، تقدّم امامت مفضول بر فاضل را مجاز مي شمردند، خروج و قيام را
شرط امامت مي گفتند، به دو اصل عصمت و رجعتِ امام باور نداشتند، مهدويّت و
تقيّه و بداء را منكر بودند و ...

حضور فيزيكي اينان در خراسان، خصوصاً پس از شهادت زيد بن علي عليهما السلام،
قابل توجّه بود و همين امر مي تواند توجيه كننده قيام يحيي بن زيد در اين
ناحيه باشد. به هر حال، انديشه هاي زيدي در تمام ممالك اسلامي اثرگذار بودند.
نكته در خور تعمّق اين كه بيش تر روايات شيعه، شخص زيد بن علي بن الحسين
عليهم السلام از چنين گرايشاتي به دور قلمداد شده و در آنها، ائمه اطهار مقصد
او را قيام، بازگرداندنِ خلافت به اهل بيت دانسته اند. ليكن با گذشت زمان،
انديشه هاي زيدي به سمتي پيش رفت كه ديگر كمتر قرابتي با تشيّع اثني عشري
داشت. در هنگام سفر امام رضا عليه السلام به مرو، جنبش زيدي ، پايگاهي مستحكم
در شمال ايران داشت كه تا قرنها پايداري نشان داد.

علاوه بر فرقه هاي مخالف دولت عبّاسي ، بايد از حضور تشيّع عبّاسي در خراسان
هم ياد كرد كه به واقع پيروزي خود را مديون همين خراسانيان كه به رهبري
ابومسلم بود مي دانستند.

تشيّع عبّاسي در سال صدم هجري و به رهبري محمّد بن عبدالله بن عباس بن
عبدالمطّلب، با شعارِ زيركانه "الرّضا من آل محمّد صَلَي اللهُ عَلَيهِ وَاله
وَسَلم" پا گرفت. اينان با مخفي كردنِ نيّت اصلي خويش در نيل به قدرت، همراهي
علويان را به دست آوردند و وانمود كردند كه مي خواهند خلافت رابه يكي از
اولاد حضرت ختمي مرتبت صَلَي اللهُ عَلَيهِ وَاله وَسَلم بسپارد. رهبر عملي
اينان نخست بازرگاني ايراني به نام «بكير بن ماهان” و سپس ابومسلم خراساني
بود. عباسيان بعدها مدعي شدند كه اولاد علي بن ابي طالب عليه السلام به نفع
آنان، از خلافت صرف نظر كرده اند و به اين بهانه قدرت را به كف گرفته و البته
بلافاصله با قساوتي بيشتر از امويان به كشتار علويان دست زدند.
ناگفته پيداست كه با كشته شدن ابومسلم به دست منصور عبّاسي ، جماعت زيادي از
هواخواهان او، از عبّاسيان روي گردان شدند؛ با اين وصف تشيّع عبّاسي در تعارض
با ديگر فرقه هاي اسلامي و به عنوانِ آيين رسمي كشور اسلامي ، در همه جا و
ازجمله خراسان، قويّاً تبليغ مي شد.