تأملي بر چرايي ِ ماندگاري مأمون در مرو


تأملي بر چرايي ِ ماندگاري مأمون در مرو

گمان بسياري اين است كه چون مأمون از مادري ايراني زاده شده بود، اقامت در
ايران را ترجيج مي داد. ليكن اين گفته، دليلي براي نرفتنش او به بغداد يا دل
سپردنش به خراسان نمي تواند باشد؛ زيرا:

اوّلاً: كنشهاي خليفه بسيار هوشمند و سيّاسي چون مأمون را نمي توان و نبايد
در چارچوب عواطف و احساساتِ سطحي تحليل كرد.

ثانياً: مادر مأمون هيچ گاه مايه افتخار او نبوده كه سبب دل سپردنِ او به
ايران گردد؛ زيرا «مراجل”ـمادر مأمونـكنيزي زشترو و بي مقدار بود كه در
آشپزخانه هارون الرشّيد خدمت مي كرد و همواره در هجوِ مأمون از او ياد مي شد.

ثالثاً: مي دانيم كه مأمون پس از چند سال كم شمار اقامت در مرو، به سرزمينهاي
عربي بازگشت و در بغداد رحلِ اقامت افكند، كه اين امر به فرضيّه دلبستگي او
به ايران زمين، كاملاً در تباين است.

رابعاً: اين نكته را هم بايد پاسخ گفت كه اگر مأمون به ايران زمين دلبستگي و
علاقه داشته، چرا به جاي اقامت در ري يا نواحي مركزي ايران، دورترين سرحدّات
شرقي را براي اقامتش انتخاب كرد؟ نيز اين پرسش مطرح است كه اگر مأمون اقامت
در خراسان را در نظر داشته، چرا به جاي شهر معمور و معتبري چون نيشابور، مرو
را كه در دورترين سرحدات خراسان واقع بوده، انتخاب كرد؟

ديگر دليلي براي اقامت مأمون مرو آورده اند، اين است كه از به خواستِ هارون
الرّشيد، استاندار خراسان گشته بود و پس از مرگ هارون، چون درگيرِ منازعه با
برادرش امين، بر سَرِ قدرت شد، ناچاراً ماندن در مرو را ترجيح داد. اين نيز
دليلي كافي نيست، زيرا مأمون در سال 198 هجري امين را بكشت، در حالي كه امام
عليه السلام را سال 201 هجري به مرو فرا خواند و معلوم است كه در اين فرصت
چند ساله، او مجال سركوبي مخالفتهاي خانوادگي را داشته و البته براي او رفتن
به بغداد، ديگر نه فقط ناممكن نبود، بلكه ضرورت هم داشت تا در مركزِ خلافت
حاضر و ناظر بشود و مخالفتهاي بعدي خاندان بني عباس را فرومالد. پس، هم چنان
اين سؤال برجاست كه چرا مأمون در سالهاي 198 ـ يعني از هنگامي كه با قتل
امين، خلافت بر او مسلّم شدـتا 203 هجري ، اقامت در مرو را ترجيح داد؟
براي راهيابي به پاسخي قانع كننده، بايد سه نكته ذيل را كاملاً در نظر آوريم:
نخست: كشور اسلامي مي بايد از جانب مرزهاي شرقي در معرض مخاطراتي بسيار جدّي
بوده باشد؛ مخاطراتي چندان مهمّ كه سبب شد تا هارون الرشيد به تنِ خود به آن
جانب لشگر بكشد و از نزديك به حلّ مشكلات بپردازد.

دوم: مأمون نيز پس استقرار قطعي در مقام خلافت، و حتّي پس از قتل برادرش امين
در سال 198 هجري قمري ، علي رغم اوضاع ناپايداري كه در بغداد از غيبتِ او
ناشي مي شد، طي بيش از پنج سال، ماندن در شرق را لازمتر از عزيمت به مركز
خلافت مي ديد.

سوم: امام رضا عليه السلام، عاقبت سفر خراسان و سپس ولايتعهدي را پذيرفتند.
سه نكته مذكور، ما را به اين نتيجه نزديك مي كند كه اوضاع خراسانِ آن دوران
بسيار حسّاس بوده است، چندان حسّاس كه دو خليفه عبّاسي را وادار به حضور در
محلّ و مواجهه با معضلات كرد؛ و چنان افتاد كه مأمون نيز ناگزير شد رفتن به
مركز خلافت در بغداد را به تأخير بيندازد كه از اين امر مي توان با عنوانِ
"سياست نگاه به شرق" ياد كرد.

چرايي اين "سياست" را مي توان در نامه اي جست كه محمّد بن علي عبّاسي ، مشهور
به محمّد امام، خطاب به بني عباس نوشته است و مي توان از خلال آن، به وضوح
رمز و رازِ سياست نگاه به شرقِ مأمون را دريافت. در اين نامه تعبيراتي در
خورِ تعمّق از مردمان قسمتهاي گوناگون جهان اسلام شده است:

"كوفه و مردم آن، همه شيعه علي هستند و بصريان تبعه عثمان. مردم جزيره خارجي
اند، عربانند چون عجمان و مسلمانند به نحوِ نصارا. اهل شام جز معاويه و اطاعت
بني اميّه و دشمني استوار و جهل متراكم چيزي نمي شناسند. بر مكّه و مدينه،
عمر و ابوبكر غلبه يافته اند. به سوي خراسان رو كنيد كه در آن جا جماعت
فراوان است و شجاعت آشكار و سينه هاي سالم و دلهاي پاك، كه هوسها به آن راه
نيافته ... من، به مشرق، كه مطلع نور جهان است، خوشبين هستم."

به اين ترتيب، مي توان گفت كه ماندگاري مأمون در شرق، ناشي از عواطف يا
عاداتِ او نبوده، بلكه راهبردِ خاصّي در وراي آن وجود داشته است. در واقع، هم
چنان كه از نامه محمّد امام برمي آيد، سياست نگاه به شرق، سابقه اي به اندازه
پايه گذاري نهضت عبّاسي دارد و خراسان براي اينان از همان ابتدا، اهميّتي بيش
از ساير نواحي داشته است. براي درك عميق اين موضوع، لازم است تا تاريخ رسوخِ
اسلام در شرق ايران را مروري كينم:

اسلام فتح ماوراء النّهر را با گشودن شهر سوق الجيشي مرو، به دست عبدالله بن
عامر و اندكي پس از كشه شدنِ يزدگرد ( سال 32 هجري )، آغاز كرد و اين امر در
طي ساليان متمادي ، در جهت شرق و شمال شرق ادامه يافت. تقدير چنان بود كه با
اسكانِ قبايل عرب مرو، اين شهر در رسوخ اسلام به نواحي دور دست شرقي ، همان

نقشي را پيدا كند كه كوفه و بصره در گشودن ايران داشتند. با اين اوصاف،
پيمودنِ ماوراء النّهر براي اعراب مسلمان، كاري بسيار دشوارتر از فتح نواحي
غربي فلات ايران بود؛ چه، نظام اجتماعي ساساني ، در اين نواحي رسوخي نداشت و
دين زرتشتي رسمي در آن سخن اوّل و آخر را نمي گفت. مردمان ساكن در اين جا بيش
از همه شورشياني مرزنشين بودند كه به يمنِ اقتدار دولت ساساني ، آرام گرفته
بودند و معلوم است كه با فروپاشي اين دولت، عربان فاتح ديگر با سامانه هاي
اجتماعي يك دستي براي تنظيم شروط تسليم و توافق مواجه نبودند. به واقع سياست
ساساني تبعيد ناراضيان و "كافران"، ماوراءالنّهر را جامعه ناهنجاري از انواع
اديان و ملل مختلف ساخته بود كه هيچ گونه ساختار واحدي بر آن حكم نمي راند.
از اين گذشته، گشودنِ ماوراء النّهر در دوراني اتّفاق افتاد كه سياست رسمي
دولت اموي ، به هيچ روي منطبق بر گسترش ديانتِ اسلامي در ميان جمعيّت كفّار
نبود، بلكه مقصد اصلي آن، گرد آوري ماليات و جزيّه بود كه از نامسلمانان، هر
دوِ آنها اخذ مي شد. به اين ترتيب، مسلمان شدنِ مردم انبوهِ شرق، دستاوردي جز
كاستي وصولاتِ حكومتي نداشت و دقيقاً از همين رو بود كه دولت اموي ، چنان
گروشِ ساكنان اين نواحي به دين اسلام را ناخوش مي داشت كه حتّي از نو
مسلمانان هم كماكان جزيه مي گرفت. به قول يكي از انديشه مندان: "دستگاه خلافت
اموي سازمان برادري نبود، بلكه يك شركت انتفاعي را مي نمود". به اين ترتيب،
اسلامي كه امويان به شرق عرضه كردند، دين برادري و همدلي ِ صدر اسلام نمي
نمود، بلكه به تمامي مايه هاي نفرت انگيزي از زياده خواهي و توسعه طلبي را به
نمايش مي گذاشت. با اين اوصاف و در عين شگفتي ، تاريخ نشان مي دهد كه توسعه
اسلام در شرق ايران، حتي سريعتر از غرب بود؛ اين امر كه در واقع به رغمِ منش
و خواسته امويان رخ داد، معلول عواملِ بااهمّيتي بود كه شرح آنها از حوصله
اين مختصر خارج است و در اين جا، تنها بايد به همين بسنده كرد كه در نتيجه
همان سياست خاصّ امويان، اين ناحيه خاستگاه و پناهگاه انواع فرقه ها و دسته
هايي شد كه هر يك به نوعي با حكومت اموي سَرِ سازگاري نداشتند. در واقع،
اقبال عمومي به خيزش ضدّ اموي به رهبري ابومسلم را بايد در همين امر يافت كه
در خلال آن، از شيعيان گرفته تا مزدكيانِ خراسان، با هم متّحد شدند تا حكومت
جابرانه امويان را براندازد. بنابراين، كردار مأمون در ماندگاري در مرو، رجعت
به سياست ديرين بني عباس را نشان مي دهد؛ سياستي كه پيش از آن موفّق شده بود
از نيروي خراسانيان بيزار از ستمكاري خلفا، به سود خود استفاده كند؛
خراسانياني كه حقيقت اسلام را به منشِ داعيه دارانِ كاخ نشين در تعارض مي
يافتند و با اميد رهايي ، به حزب عبّاسي به رهبري ابومسلم پيوستند.
با استقرارِ خلافت در بني عباس، پرده از فريبكاري هاي اينان برداشته شد؛ آن
چنان كه مردم دستاوردِ جانفشاني هاي خويش را در هياهوي هزار و يك شب بغداد،
تباه شده ديدند ... كار كه بر مأمون مسلّم شد، تمامِ پهنه امپراطوري عبّاسي
را نارضايتي و شورش و عصيان فرا گرفته بود و اين گونه مأمونـبا آن هوشمندي و
فطانت كه داشتـدانست كه ديگر نه تبليغ به سبك دوران ابومسلم، براي جلب مردم
فايده اي دارد و نه چون هارون الرّشيد، تيغ در ميان آنان نهادن. پس، او مكري
تازه ساز كرد؛ لباس زهد و عبادت بر تن نمود، اميرالمؤمنين علي عليه السلام را
شايسته ترين كس به خلافت پيامبر خواند، محبّت اهل بيت را تظاهر كرد، از
معاويه برائت جست، ترجمه كتب علمي را تشويق كرد و البته باب مناظره با علماي
اديان و مذاهب را گشود. آشكار است كه مأمون از انجام همه اين كارها، چشم اميد
داشت كه مرد، حساب او را از حساب نياكانِ سفّاكش جدا كنند و در اين راه، به
هم نوايي خراسانيان چشم داشت؛ كه به قول محمّد امام، "من، به مشرقـكه مطلع
نور جهان استـخويش هستم".

به اين ترتيب، ماندگاري مأمون در مرو، دقيقاً بر راهبردي از پيش طرح شده،
منطبق بود؛ و البته تمام كنشهاي او در اين دوران حساسّ، هدفي جز تحميق دوباره
مردمِ عاصي نداشت. در اين ميانه، خصوصاً بايد به برپايي جلساتِ مناظره با
ارباب اديان توجّه كرد. معمول است كه اين رويكردِ مأمون را به حساب علم پروري
و علايق روشنفكرانه او مي گذراند؛ ليكن بايد توجّه داشت كه مأمون پيش از هر
چيز يك سياستمدار و يك خليفه بوده، آن هم از آن نوع كه پندِ مشهوري چون
"اَلْمُلكُ عَقيْم" را در گوش داشته است. بنابراين، هرگز نمي توان علاقه او
به آن مناظرات را ناب و بي گفتگو دانست.

در واقع، مي توان گفت كه ضرورتي بيش از گرايشهاي شخصي در كار بوده، و آن همه
اهتمامِ مأمون به برگزاري مناظره با علماي اديان و مذاهب، در چارچوبِ سياست
نگاه به شرق، معنايي به جز تلاش براي كسب مشروعيّت ديني و محبوبيّت اجتماعي
براي دولت عباسي نداشته است. به عبارت ديگر، مأمونـبه عنوانِ نماينده و
بقيّةالسيفِ عبّاسيان هوشمندي چون ابراهيم امام و محمّد امامـعميقاً به كسب
وجهه اي تازه در ميان مردمان نياز داشت و لذا به نمايش گذاشتنِ چهره يك تجدّد
طلبِ ديني ، جزيي از سياستِ حكومتي او محسوب مي شود؛ نه از روي دلبستگي
صادقانه او به حقيقت.

حال، گاه آن است تا با نگاهي دقيقتر از قبل به شرق ايران و به ويژه منطقه
عمومي آسياي ميانه آن روزگاران، نگاهي افكنيم و اوضاع ديني و اجتماعي آن
سامان را بكاويم؛ تا معلوم شود كه اقدام مأمون در برگزاري مناظرات، در جه
بستري رخ داده است.