طرح سؤال


طرح سؤال

در پگاهش قرن سوم هجري ، امام رئوف حضرت علي بن موسي الرضا(ع)، روضه منوّره
را در مدينةالنّبي براي هميشه و با وداعي بس حزين، به قصد «مرو» در منتهي
اليه شمال شرقِ امپراطوري ِ بني عباس، ترك كردند.

مأمون هفتمين و هوشمندترين خليفه عباسي ، به دنبالِ اصرار و ابرامي عجيب،
امام را به آن جا فرا خوانده بود تا حكومت را به ايشان بسپارد. او داعيه داشت
كه در هنگامه نبرد با برادرش امين، براي نيل به سريرِ قدرت، " نذر" كرده بود
تا اگر ظفر يافت، خلافت را به شايسته ترين كس از آل ابي طالب واگذار كند و
اينك اظهارِ بي گماني مي كرد كه لايقتر از علي بن موسي الرّضا(ع)، در آن
خاندانـو نيز آل عباّسـيافت نمي گردد.

بي گمان اين رخداد از هر نظر شگرف و حيرت آور است؛ زيرا نه چنان تكليفي از
سوي يك خليفه عبّاسي ، آن هم در چارچوب رفتارهاي سياسي زمانه، عادي مي نمود و
نه پذيرشِ يك امام علوي ؛ كه تا بود، حكومتِ بني عباس، شيعيان و ائمه آنان را
نابود مي خواستند و اينان در جاي خود، چه به تقيّه و چه به مبارزه علني ، از
هر گونه همكاري با آن ظالمينِ خون ريز پرهيز داشتند.

از اين گذشته تر، ميانِ خلع و قتلِ امين تا دعوتِ امام رضا(ع)، به مرو، بيش
از سه سالي فاصله افتاده بود و البته اين پرسشي به جا مي نمايد كه به چه
دليلي مأمون پس از گذشتِ اين همه مدّت، تازه اداي نذرش را به خاطر آورد؟،...،
آشكار است كه داعيه نذر و عهدِ مأمون، با شواهد عقلي و تاريخي ، همخواني
ندارد؛ پس، لاجرم اين پرسش پيش مي آيد كه مقصد اصلي ِ او در اين كار چه بوده
است؟