به به! كه اين خراسان، دارد صفاي رضوان



به به! كه اين خراسان، دارد صفاي رضوان

به به! كه اين خراسان، دارد صفاي رضوان

بار سفر ببنديد، اي خستگان تهران

در جستجوي ناني، اين بار زندگاني

بس مي كند گراني، بر دوش قلب انسان

برخيز و شست و شو كن، با اشك خود وضو كن!

تحصيل آبرو كن، در پيشگاه يزدان

دور افكن اين ريا را، وين كبر و اين هوا را

يكدم بخوان خدا را، چون عاشقي پريشان

گر نيستت ميسّر، حجّ و طواف ديگر

طوس است حجّ اكبر، در پيش اهل ايمان

رو طوس و دل صفا ده، دل در ره رضا ده

يعني كه دل شفا ده، با توبه از گناهان

آنجا كه پور موسي است، نور است و طور سيناست

آنجا مزار دلهاست، آنجاست عرش رحمان

در آن رواق و ايوان، باشد صفاي رضوان

آيد صداي قرآن، آنجاست نور باران

باچشم دل، صفا بين، در طوس، كعبه را بين

«وَالشَّمْس وَالضُّحي » بين، اشكي زشوق بفشان

كن اقتدا به نيكان، با او ببند پيمان

زيرا كليد رضوان، باشد رضاي جانان

حسان