دادن برات آزادي به زوّار خود



دادن برات آزادي به زوّار خود

جماعتي از اهل آذربايجان كه يكي از آنان كور و نابينا بود، به زيارت حضرت رضا(عليه السلام) مشرّف شدند.

هنگام بازگشت در دو فرسخي مشهد، فرود آمده و در كنار هم نشسته و كاغذهايي را كه نقش قبّه منوّره و روضه مقدّسه بود، بيرون آورده و اظهار مسرّت و خوشحالي مي نمودند.

آن شخص نابينا، سبب خوشحالي آنان را پرسيد. دوستانش به عنوان شوخي گفتند: «مگر تو نمي داني حضرت رضا(عليه السلام) برات خلاصي و آزادي از آتش جهنم را به ما مرحمت فرموده است.»

آن شخص تا اين سخن را شنيد خيلي ناراحت شد و گفت: «معلوم مي شود كه امام هشتم(عليه السلام) به هر يك از شما كه چشم داشته ايد برات آزادي داده و به من كه كور و ضعيف هستم مرحمت نفرموده. بخدا قسم كه من از حضرت، دست برنمي دارم تا برات خود را بگيرم.»

تصميم جدّي گرفت كه به طرف مشهد مقدّس برگردد دوستانش حقيقت جريان را گفتند ولي آن مرد باور نكرد و با نهايت پريشاني از رفقاي خود جدا شد و به مشهد مقدّس بازگشت و يكسره به حرم مطهّر مشرف گرديد و ضريح مطهّر را محكم گرفت و عرض كرد:

«اي آقا! من مردي كور و عاجزم و از وطن خود به قصد زيارت حضرتت آمده ام و از كرم شما دور است كه به همراهان من كه چشم دارند، برات آزادي از آتش دوزخ عنايت كني و به من كه عاجز و ضعيفم، مرحمت نفرمايي.

بحقّ خودت قسم كه دست از ضريحت برنمي دارم تا به من نيز برات آزادي عطا فرمايي!»

يك مرتبه ديد پاره كاغذي به دستش رسيد و هر دو چشمش روشن و بينا گرديد و بر آن كاغذ به خطّ سبز نوشته بود كه:

«فلاني پسر فلاني از آتش جهنّم آزاد است.»

پس با كمال خوشحالي از حرم مطهّر بيرون آمد و خود را به رفقاي خود رسانيد.

( - كرامات رضويه، ج 1، ص 227 به نقل از تحفة الرضويه. )