سخن گفتن حضرت با آهو



سخن گفتن حضرت با آهو

عبداللّه شبرمه گويد: «من باعدّه اي درباره امامت حضرت رضا(عليه السلام) گفتگو مي كرديم كه حضرت از جلوي ما عبور كرد. در اين هنگام، من و تميم بن يعقوب كه هر دو مذهب زيديّه را صحيح مي دانستيم و به امامت حضرت رضا(عليه السلام) معتقد نبوديم، همراه با حضرت به طرف صحرا حركت كرديم.

در بيابان تعداد زيادي آهو مشاهده كرديم كه حضرت به يكي از بچّه آهوها اشاره فرمود. و آن بچّه آهو به نزد حضرت آمد و حضرت دست نوازش به سر آن آهو كشيد و سپس آن را به غلامش سپرد. و ديديم كه بچّه آهو خيلي مضطرب است و حضرت سخني گفت كه ما نفهميديم و بچّه آهو آرام گرفت.

آنگاه حضرت رو به ما كرده وفرمود: «اي عبداللّه! هنوز ايمان نياورده اي!؟»

عرضه داشتم: «چرا اي سرور من! تو حجّت خداوند بر تمام خلايق هستي و من از گناهان گذشته ام توبه مي كنم.»

( - بحارالانوار، ج 49، ص 52. )