موقعيّت دوم: دوران تلاطم سياسي و نياز به عامل توان



موقعيّت دوم: دوران تلاطم سياسي و نياز به عامل توازن و تعديل

بعد از كشته شدن محمّد امين در محرم (صفر) سال 198 و بازگشت قدرت به مأمون، فضل بن سهل كه شاهد اين اعتراف بوده است، عهد و نذري كه مأمون با خداي خود بسته بود، به او خاطر نشان مي كند. اين كه فضل بن سهل با چه انگيزه اي اين عهد را يادآور مي شود نياز به بررسي جداگانه اي دارد، ولي بي شك همانگونه كه منابع خبر مي دهند تمايل فضل بن سهل نسبت به انتقال خلافت از عباسيان به علويان قابل تأمّل است و فضل بن سهل عامل مهمّي در اين تصميم گيري به شمار مي رود.

فضل بن سهل خواست كه خلافت را از عباسيان بگرداند و به علويان منتقل سازد و به مأمون گفت: در حضور من نذر كرده بودي و سوگند خورده بودي كه اگر خداوند حكومت را از برادرت به تو بازگرداند ولايتعهدي را به علويان بسپاري.

( تاريخ بيهقي، 192/1؛ بحار الأنوار: 134/12، عيون اخبار الرضاعليه السلام ، 2/صلي الله عليه واله 38. )

بي شك مأمون رد اين زمان در شرايط اوليه خود، يعني در شرايطي كاملاً بحراني كه با خداي خود عهد و پيمان بسته بود قرار نداشت، زيرا عامل تهديد كننده حيات و قدرت سياسي او؛ محمّد امين از ميان رفته بود، اگر چه ساير عوامل تهديدكننده اي كه از قبل و يا همزمان با جنگ ميان او و برادرش ظهور كرده بودند همچنان پابرجا بودند مانند خيزش علويان كه همچون آتش زير خاكستر كانونهاي قيام را در پهنه قلمرو غربي حكومت وي گرم مي كرد با وجود اين آيا در چنين شرايطي مأمون همچنان بر نيت پاك خود باقي مانده بود؟ آنچه از ظاهر رخدادها به دست مي آيد چنين است:

مأمون به طاهر و هرثمه نامه نوشت كه مؤتمن (وليعهد سوم) را از ولايتعهدي خلع كنند و هر دو در ماه ربيع الأوّل سال 198 او را از ولايتعهدي خلع كردند.... ( كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، 231/10. )

مأمون چون در خاندان بني عباس و علويان غور كرد كسي سزاوارتر از عليّ بن موسي عليه السلام نيافت...

( تاريخ بيهقي، 190/1؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام ، 385/2؛ بحار الأنوار: 131/12. )

مأمون در پاسخ به فضل بن سهل مي گويد: «اين كار به صواب است.» و سپس تصميم مي گيرد آن عهد و پيمان را عملي كند. اين يك بعد ماجرا است ابعاد ديگر اين ماجرا را مي توان از شرايطي كه مأمون بعد از پيروزي با آن روبرو شد دريافت. در سال 198 نصر بن سيّار، در نواحي حلب سر به شورش برداشت و سپاه طاهر را تا «رقه» وادار به عقب نشيني كرد. حسن هرشي با شعار «الرضا من آل محمّد» در عراق خروج كرد. ابن طباطبا در سال 199 در كوفه قيام كرد و أبو السرايا (سري بن منصور) كه از فرماندهان سپاه هرثمة بن اعين بود به او پيوست و دامنه اين قيام بشدّت بالا گرفت به طوري كه ساير علويان به اين نهضت پيوستند و سرانجام در ايالت بصره و اهواز زيد بن موسي بن جعفرعليه السلام ، در يمن إبراهيم بن موسي بن جعفرعليه السلام ، در فارس إسماعيل بن موسي بن جعفر، در مكه حسن بن افطس و در مدائن محمّد بن سليمان به قدرت رسيدند و ديري نپاييد كه شهرهاي ديگر نيز در امواج اين خيزشها و شورشها سقوط كرد، مدينه (حجاز) به دست محمّد بن جعفر افتاد و أحمد بن عمر بن خطاب ربعي بر نصيبين و توابع آن چيره شد. در موصل سيد بن انس، در ميافارقين موسي بن مبارك يشكري، در ارمنستان عبد الملك بن حجاف سلمي، در آذربايجان محمّد بن رواد ارزي، در عراق عجم (ايالت جبال ايران) أبو دلف عجلي و...

( تاريخ يعقوبي، 2/2 - 0صلي الله عليه واله 4؛ كامل تاريخ اسلام و ايران، 242/10، 244، عليه السلام 24، 249، 2 - 250؛ تاريخ طبري (چاپ تهران)، 29/13صلي الله عليه واله 5، 38صلي الله عليه واله 3، 0صلي الله عليه واله صلي الله عليه واله 5 و (چاپ بيروت)، 123/5، عليه السلام 13؛ مروج الذهب، 2/2 - 401، 418، 441، 442؛ اخبار الطوال، 443 - 433؛ مقاتل الطالبيين، ص عليه السلام 49 - 5عليه السلام 4 و 541 - 501 و ساير قيام علويان، ص 4 - 493، عليه السلام 49، 501، 535؛ عمدة الطالب في انساب آل أبي طالب (چاپ بمبئي)، ص 152، 205؛ ساير قيام علويان، ص 8 - عليه السلام 11؛ 4 - 203، صلي الله عليه واله 20، 243؛ جمهرة انساب العرب، ص 53، 85؛ مناقب آل أبي طالب (چاپ نجف)، 1/3عليه السلام 4؛ تاريخ بغداد، 115/2؛ الاعلام، 5/9عليه السلام و354/5. )

علويان تنها منبع خطر به شمار نمي آمدند، بلكه خاندان عباسي نيز عاملي تهديدكننده بودند. عباسيان اختلاف ديرينه اي با مأمون داشتند و متعصّبان آنان هيچ گاه او را يك عباسي اصيل ندانسته بلكه او را تنها يك كنيززاده به حساب مي آوردند. كشتن امين و چرخاندن سر او در شهر، كانونهاي توطئه را در بغداد گرمتر كرد و خشم عباسيان متنفذي را كه در اطراف مادر امين (زبيده) گرد آمده بودند برانگيخت.

( مروج الذهب، 2/3 - 401، 404؛ تاريخ الخلفاء، ص 303؛ تاريخ يعقوبي، 2/2صلي الله عليه واله 1. )

اين حوادث به همان اندازه كه از اعتبار بني عباس مي كاست بر مهر و علاقه مردم نسبت به خاندان عليّ بن أبي طالب عليه السلام مي افزود، مأمون در برابر پايگاه عباسيان در بغداد، مرو را انتخاب كرده بود، اگر چه نژاد ايراني مادرش پشتوانه اي براي او در مرو و خوارزم بود اما اين امتياز در برابر نيروي قدرتمندي كه در بغداد و ساير نواحي حكومت عباسي بر ضد او دسيسه چيني مي كرد، چندان جدي به حساب نمي آمد. در چنين شرايطي مأمون بناچار حيات و بقاي حكومت خود را تنها در حمايت از علويان ديد، از اين رو برخلاف ميل عباسيان، ناگهان تغيير روش داده و بشدّت متمايل به علويان شد. اگر چه مأمون پايگاهي در ميان علويان نداشت و آنها در قيام خود او را به چشم يك غاصب مي نگريستند، اما مأمون كوشيد تا با تغيير موضع و نشان دادن گرايش زياد به علويان تعادل و توازن سياسي خود را براي مدت زماني هر چند كوتاه حفظ كند.

در چنين طوفاني كه مأمون در آن گرفتار بود، نزديكي به عليّ بن موسي الرضاعليه السلام تنها راه نجات و يگانه روزن اميد او بود، ولي اين همسويي در چنين مرحله اي از زمان توأم با تمايل نبود. اگر چه مأمون قبلاً در توبه نامه خود با انديشه اي پاك، در اين باره با خداي خويش عهد و پيمان بسته بود، اما بي شك در اين شرايط آن انديشه دگرگون شده بود. بر اين اساس عباراتي همچون: علاقه شديد مأمون به إمام باعث شد تا او را بر فرزندان و خويشان خود مقدّم دارد و وليعهد خود قرار دهد، كه اربلي به نقل از ابن طاووس در كشف الغمة آورده و يا ابن جوزي در ( بحار الأنوار: 12/صلي الله عليه واله 28. )

تذكرة الخواص بيان داشته، سطحي و غير محققانه است، چرا كه مأمون در شرايط اوليه، خلافت و حيات خود را در حال نابودي مي ديد. اما در شرايط نوين كه خلافت و حيات دوباره خود را به دست آورده بود بشدّت نياز داشت آن را با چنگ و دندان حفظ كند و تنها پيشنهاد خلافت و سپردن ولايتعهدي به عليّ بن موسي عليه السلام اين نياز را برآورده مي ساخت زيرا نزديكي جستن به آن حضرت هم رقباي عباسي را از صحنه خارج مي كرد و هم مدعيان علوي را خلغ سلاح مي نمود.

( تاريخ روضة الصفا، 3/3 - 42، 8 - عليه السلام 4، 458. )

اين موضوع را مي توان از سخنان مأمون نيز دريافت. وي در پاسخ عدّه اي از مخالفان ولايتعهدي عليّ بن موسي الرضاعليه السلام كه او را از مخاطرات اين امر آگاه مي كردند و مي گفتند: مبادا اين شرافت و عظمت را از خاندان بني عباس خارج كني كه كاري بي سابقه در ميان خلفا خواهد شد و اگر خلافت به خاندان علي عليه السلام منتقل شود خود و خانواده ات را نابود كرده اي مي گويد: عليّ بن موسي به خاطر فاصله اي كه با ما داشت مردم را به سوي خود مي خواند، او را وليعهد خود كردم تا مردم را به جانب من دعوت كند و اقرار به خلافت و زمامداري ما نمايد و...

( بحار الأنوار: 2/12 - 1عليه السلام 1. )