مرإسم ولايتعهدي



مرإسم ولايتعهدي

سرانجام بعد از آنكه حضرت به اجبار ولايتعهدي را پذيرفت، مأمون طي مراسمي واليان، كارگزاران حكومتي، فرماندهان لشكر، قاضيان و بزرگان را جمع كرد تا با حضرت بيعت كنند. مأمون ابتدا به فرزندش عباس دستور بيعت داد. حضرت رضاعليه السلام دست خود را بلند كرد به گونه اي كه پشت آن مقابل چهره خودش و كف آن پيش روي مردم بود. مأمون گفت دست خود را براي بيعت دراز كن. حضرت فرمود رسول خداصلي الله عليه واله اين چنين بيعت مي كرد و عباس پسر مأمون چنان بيعت كرد كه دست آن حضرت بر روي دست او قرار گرفت و مردم نيز همان گونه بيعت كردند. سپس شاعران و سخنوران در فضايل آن حضرت و اقدام مأمون داد سخن دادند. آنگاه مأمون از امام عليه السلام خواست تا براي مردم سخن بگويد، حضرت ( عيون اخبار الرضاعليه السلام ، 3/1 - 381. اخبار و آثار إمام رضاعليه السلام ، ص 140؛ حديقة الشيعة، ص 43صلي الله عليه واله ؛ روضة الواعظين، ص 3عليه السلام 3؛ الارشاد، ص 290، 293؛ بحار الأنوار: 10/صلي الله عليه واله 11 به بعد؛ ضحي الإسلام، 2/2 - 0عليه السلام 1؛ تاريخ ايران، ص 219، 519؛ تاريخ عرب، 383/1؛ ضحي الإسلام، 5/1عليه السلام ، 125؛ طبقات الشعراء، ص 522؛ تجارب السلف، ص 142، 2عليه السلام 1؛ ادبيات انقلاب در شيعه، 8/2صلي الله عليه واله ، عليه السلام 13، 155، 484؛ الفهرست، ص صلي الله عليه واله صلي الله عليه واله 2، 8صلي الله عليه واله 2. )

پس از حمد و نيايش خداوند، فرمود: همانا ما به سبب رسول خداصلي الله عليه واله بر گردن شما حقوقي داريم و شما را نيز كه امت آن حضرتيد برگردن ما حقوقي است هرگاه شما آن حقوق را بپردازيد اداي حقوق شما نيز بر ما واجب مي شود.

( مقاتل الطالبين، ص 5عليه السلام 3؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام ، 385/2؛ الارشاد، ص 290؛ روضة الواعظين، ص 1عليه السلام 3. )

از جمله كساني كه در مرو حاضر به بيعت با حضرت رضاعليه السلام نشدند، سه تن از عباسيان متعصّب بودند: عيسي جلودي، عليّ بن أبي عمران و أبو يونس كه به ( الارشاد، 250/2. )

دستور مأمون به زندان افكنده شدند.

( تاريخ فخري، ص 301؛ تجارت السلف، ص 158؛ الكامل في التاريخ، 2/4صلي الله عليه واله 1؛ تاريخ طبري، 8/5 - عليه السلام 13؛ مروج الذهب، 441/2، تذكرة الخواص، ص 200؛ مطالب السؤول، ص 85؛ تاريخ خليفة، 508/2؛ روضة الواعظين، ص 1عليه السلام 3؛ وفيات الاعيان، 432/2؛ تاريخ الموصل، ص 341؛ تاريخ ابن وردي، 318/4. )

در همين مجلس بود كه مأمون حضرت را «رضا» خواند و دستور داد به نام ( منتهي الآمال، ص 298. )

حضرت سكه زنند و در تمامي بلاد و قصبات به نام او در منابر خطبه بخوانند. آنگاه دستور داد كه لباس سياه را كه شعار عباسيان بود از تن بيرون آورند و لباس سبز را ( روح الإسلام، ص صلي الله عليه واله 28؛ تاريخ عرب، ص 403؛ زندگي در حكومت عبّاسيان، ص 8صلي الله عليه واله . )

به رسم علويان بر تن كنند. و دخترش «ام حبيب» را به تزويج حضرت درآورد (ام حبيب چهل سال از إمام عليه السلام كوچكتر بود) و همچنين دختر ديگرش «ام فضل» را به عقد محمّد بن علي عليه السلام فرزند آن حضرت درآورد. (إمام جوادعليه السلام در اين زمان هفت سال بيشتر نداشت). و خودش توران دختر حسن بن سهل را تزويج كرد.

( البداية والنهاية، 9/1صلي الله عليه واله 2؛ روضة الواعظين، ص 2عليه السلام 3. )

( عيون اخبار الرضاعليه السلام ، 2/عليه السلام 38؛ تاريخ الخلفاء، ص عليه السلام 30؛ تذكرة الخواص، ص 200؛ مسند الإمام الرضاعليه السلام ، 0/1عليه السلام ؛ تاريخ خليفه، 508/2؛ مطالب السؤول، ص 85؛ البداية والنهاية، 248/10؛ تاريخ فخري، ص 301؛ تايخ كامل، 0/10عليه السلام 2؛ تاريخ طبري، 59/13صلي الله عليه واله 5؛ مروج الذهب، 441/2؛ روضة الواعظين، ص 2 - 1عليه السلام 3؛ بحار الأنوار: 120/12؛ الارشاد، ص 4 - 253؛ منتهي الآمال، ص صلي الله عليه واله 32؛ اثبات الوصية، ص 8 - عليه السلام 39؛ تاريخ روضة الصفا، 9/3 - 458؛ مدينة المعاجز، ص 0عليه السلام 4 به بعد. )

يكي از اهداف اين ازدواجها آن گونه كه پاره اي مورّخان نيز نقل كرده اند، گماشتن جاسوس براي حضرت بود چنان كه حضرت جوادعليه السلام توسط همسرش مسموم و به شهادت رسيد. مأمون، هم درباره حضرت رضاعليه السلام اين هدف را دنبال مي كرد و هم درباره فضل بن سهل. وي با طرح مسأله ولايتعهدي از يك سو قصد آن داشت كه به حكومت خود مشروعيت بخشد تا از قيامها و شورشهاي علويان در امان بماند و از سويي ديگر خطر وجود امام عليه السلام را كنترل نمايد، و با اين كار رابطه ميان ايشان و شيعيان را قطع و از وجود حضرت به نفع خود بهره مند شود. شيخ ( الصلة بين التصوّف والتشيّع، ص صلي الله عليه واله 25، به نقل از جعفر مرتضي حسيني، زندگاني سسياسي هشتمين إمام، ص عليه السلام 13. )

صدوق نيز از طرح جاسوسي مأمون گزارشهايي ارائه مي دهد:

هشام بن إبراهيم (در مرو ) به ذوالرياستين پيوست، و ذوالرياستين او را مقرب مي داشت و نزد خود مي خواند و او اخبار و احوال حضرت رضاعليه السلام را براي ذو الرياستين و مأمون نقل مي كرد. به اين سبب منزلت او نزد آنان زياد شد و از احوال ضرت رضاعليه السلام چيزي از آنها پوشيده نمي ماند تا آن كه مأمون او را دربان آن حضرت قرار داد و او از رفت و آمد مردم نزد آن بزرگوار جلوگيري مي كرد، مگر آن را كه خود دوست مي داشت، و بر حضرت رضاعليه السلام تنگ مي گرفت و آن جناب در خانه خود تكلم به چيزي نمي فرمود، مگر آن كه هشام به مأمون و ذوالرياستين خبر مي داد.

( عيون اخبار الرضاعليه السلام ، 2 و 393/9. )