پيشنهاد خلافت



پيشنهاد خلافت

بازمي گرديم به مدينه زماني كه رجاء بن أبي ضحاك و ياسر خادم نامه اي را از سوي مأمون به حضرت رضاعليه السلام تسليم كردند. او در نامه از حضرت درخواست پذيرش ولايتعهدي كرده بود و با لطافت خاصي سعي در جلب اعتماد و اطمينان امام عليه السلام نموده و از حضرت خواسته بود نامه را بر زمين نگذاشته رهسپار مقر مأمون در مرو شود.

( زندگاني سياسي هشتمين إمام، (متن فشرده)، ص 132؛ اثبات الوصية (ترجمه محمّدجواد نجفي)، ص 394. )

هنگامي كه حضرت وارد مرو شد مأمون ابتدا به آن حضرت پيشنهاد خلافت كرد. اين موضوع را بسياري از مورّخان ضبط كرده اند. عيون اخبار الرضاعليه السلام ، المناقب ابن شهرآشوب و روضة الواعظين از جلمه منابعي هستند كه به نقل از أبو صلبت هروي مي نويسند:

مأمون به عليّ بن موسي الرضاعليه السلام گفت: اي پسر رسول خدا من فضل و علم و پارسايي و عبادت و بيم تو را از خداوند دانستم و تو را براي خلافت از خود سزاوارتر مي بينم. حضرت رضاعليه السلام فرمود: به بندگي و عبوديت خداي عزّوجلّ افتخار مي كنم و با پارساي اميد دارم از شرّ اين جهان محفوظ بمانم و رستگار شوم و با پرهيز از گناهان به غنيمتها رسم و با فروتني نزد خدا مقامي بلند يابم. مأمون گفت من چنين مصلحت مي بينم كه خود را از خلافت عزل كنم و آن را براي تو قرار دهم و با تو بيعت كنم. حضرت رضاعليه السلام فرمود: اگر اين خلافت حق تو است و خداوند آن را براي تو قرار داده است، روا نيست جامه اي را كه خداوند بر قامت تو پوشانده بيرون آوري و بر تن ديگري كني و اگر خلافت از غير تو است چيزي كه از تو نيست چگونه به من مي بخشي. مأمون گفت: اي پسر رسول خدا براي تو چاره اي نيست و بايد اين كار را بپذيري. حضرت فرمود: اين كار را به ميل خود هرگز انجام نخواهم داد.

( عيون اخبار الرضاعليه السلام ، 9/2عليه السلام 3؛ روضة الواعظين، عليه السلام صلي الله عليه واله 3؛ المناقب، 3/4صلي الله عليه واله 3؛ بحار الأنوار: 120/12؛ حديقة الشيعة، ص 3 - 192. )

إمام عليّ بن موسي الرضاعليه السلام در برابر پيشنهاد مأمون بسختي مخالفت كرد، منابع تاريخي مي نويسند: كوشش مأمون مدتها ادامه يافت. با اين وجود إمام عليه السلام از ( عيون اخبار الرضاعليه السلام ، 389/2. )

پذيرفتن پيشنهاد مأمون بشدّت امتناع كرد و پس از آن چون مأمون نااميد شد، پيشنهاد ولايتعهدي را طرح كرد. أبو صلت هروي در ادامه روايت خود مي گويد:

مأمون گفت: اگر خلافت را نمي پذيري و بيعت كردن مرا با خود خوش نداري، وليعهد من باش تا خلافت پس از من از تو باشد. إمام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، پدرم از نياكانش از امير المؤمنين علي عليه السلام از پيامبرصلي الله عليه واله حديث كرد كه من پيش از تو (مأمون) از اين جهان مي روم در حالي كه با زهر، مظلومانه مسموم خواهم شد، مي روم در حالي كه فرشتگان آسمان و زمين بر من مي گزيند و در سرزمين غربت كنار هارون الرشيد به خاك سپرده خواهم شد.

مأمون گريست و گفت اي پسر رسول خدا، چه كسي مي تواند تا من زنده ام شما را بكشد يا توان آزار شما را داشته باشد؟ حضرت فرمود: همانا اگر بخواهم بگويم، مي گويم چه كسي مرا خواهد كشت. مأمون گفت: اي پسر رسول خدا، با اين گفتار مي خواهي بار را از دوش خود برداري و خلافت و يا ولايتعهدي را قبول نكني تا مردم بگويند در دنيا پارسايي؟ إمام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند از وقتي كه خدايم آفريده هيچ دروغ نگفته ام و من براي دنيا، پارسايي نمي كنم. وانگهي مي دانم كه تو چه اراده كرده اي و چه مي خواهي. مأمون گفت: چه مي خواهم؟ إمام عليه السلام فرمود: اگر بگويم در امان هستم؟ مأمون گفت: آري براي تو امان خواهد بود. إمام فرمود: قصد آن داري مردم بگويند، چنين نبود كه عليّ بن موسي به دنيا بي رغبت باشد، بلكه دنيا به او رغبت نداشت. اكنون ببينيد چگونه وليعهدي را به طمع خلافت پذيرفت. مأمون سخت خشمگين شد و گفت: همواره از چيزهايي كه ناخوش دارم با من سخن مي گويي و از خشم من خود را در امان مي بيني به خدا سوگند اگر ولايتعهدي را نپذيري تو را بر آن مجبور مي كنم و اگر باز هم نپذيري گردنت را خواهم زد.

حضرت رضاعليه السلام فرمود: خداوند مرا منع فرموده كه خود را به دست خويش به هلاكت افكنم اگر چنين است كه مي گويي، آنچه خواهي مي پذيرم، به شرط آن كه هيچ كس را به كاري نگمارم و از كاري عزل نكنم و هيچ رسمي را برهم نزنم و فقط از دور راهنمايي كنم. او پذيرفت و حضرت رضاعليه السلام را با وجود كراهت ايشان به وليعهدي گمارد.

( عيون اخبار الرضاعليه السلام ، 9/2عليه السلام 3، 390؛ روضة الواعظين، ص 8 - عليه السلام صلي الله عليه واله 3؛ مسند الإمام الرضاعليه السلام ، 8/1 - صلي الله عليه واله صلي الله عليه واله ؛ مناقب آل أبي طالب (چاپ نجف)، 2/3 - 1عليه السلام 4؛ بحار الأنوار: 12/عليه السلام 11 و 120. )

در منابع معتبر گزارشهاي زيادي در رابطه با نپذيرفتن ولايتعهدي از سوي حضرت ثبت شده، فراواني اين اخبار گواه مخالفت شديد حضرت عليه السلام با اهداف مأمون از طرح مسأله ولايتعهدي است. مسعودي در اثبات الوصية، مي نويسد: عليّ بن موسي (به مأمون) فرمود: خلافت در خاندان ما قرار نخواهد گرفت، مگر آن كه گاه كه بيست نفر قبل از خروج سفياني، حكومت كنند. مأمون اصرار كرد و آن حضرت بشدت مخالفت و امتناع نمود، پس از مدتي گفتگو قرار شد خلافت بعد از مأمون در اختيار او باشد.

( اثبات الوصية، 8/1 - صلي الله عليه واله صلي الله عليه واله ؛ مناقب آل أبي طالب، 2/3 - 1عليه السلام 4؛ بحار الأنوار: 12/عليه السلام 11 و 120. )

امتناع إمام عليه السلام از پذيرش ولايتعهدي به قدري جدّي بود كه فضل بن سهل «ذو الرياستين» وزير مأمون كه خود در طرح مسأله ولايتعهدي نقش بسزايي داشت خطاب به گروهي از مردم گفت:

چه امر شگفت انگيزي مي بينم، گفتند: «اصلحك اللّه» چه ديدي؟ گفت: ديدم امير المؤمنين (مأمون) به عليّ بن موسي گفت: من چنين مصلحت مي دانم كه خلافت را در گردن تو گذارم و خود را از خلافت فسخ كنم ولي عليّ بن موسي به مأمون گفت: «اللّه اللّه» مرا توان و قدرت اين كار نيست و هرگز من كسي را نديدم امر خلافت را ضايعتر از امير المؤمنين مأمون كند، زيرا كه از آن كناره مي گيرم و به علي ابن موسي عرضه مي كند و عليّ بن موسي آن را وامي گذارد و ا ز آن امتناع مي كند.

( عيون اخبار الرضاعليه السلام ، 1/2 - 381؛ روضة الواعظين، ص 0عليه السلام - 9صلي الله عليه واله 3؛ الارشاد، ص 251؛ بحار الأنوار: 12/صلي الله عليه واله 11 به بعد؛ ينابيع المودّة، ص 384؛ المناقب، 3/4صلي الله عليه واله 3؛ اصول كافي، 489/1؛ علل الشرايع، 3/1صلي الله عليه واله 2؛ كشف الغمة في معرفة الائمة، 3/صلي الله عليه واله - 5صلي الله عليه واله ، عليه السلام 8؛ مسند الإمام الرضاعليه السلام ، 9/1صلي الله عليه واله . )

شيخ صدوق به نقل از محمّد بن عرفه كه علت پذيرش ولايتعهدي را از آن حضرت پرسيده مي نويسد حضرت فرمود:

چه چيز جدّم امير المؤمنين علي عليه السلام را واداشت كه داخل در شورا شود؟

( عيون اخبار الرضاعليه السلام ، 380/2. )

فتال نيشابوري در روضة الواعظين و شيخ مفيد در الارشاد در ادامه مناظره إمام رضاعليه السلام با مأمون مي افزايند: مأمون بعد از امتناع آن حضرت گفت: عمر بن خطاب شش تن را اعضاي شورا قرار داد كه يكي از ايشان جدّت امير المؤمنين بود و حكم كرد هر يك از ايشان مخالفت كند گردنش زده شود. اكنون تو نيز چاره اي نداري و بايد آنچه از تو مي خواهم بپذيري و هيچ راه گريزي از آن نمي بينم....

( روضة الواعظين، ص 0عليه السلام 3؛ الارشاد، ص 291. )