نيشابور



نيشابور

نام اين شهر را در زبان كنوني فارسي به صورت نيشابور ودر عربي نيسابور تلفظ مي كنند واز كلمه فارسي قديم «نيوشاپور» كه به معني «چيز يا كار خوب يا جاي خوب شاه » است گرفته شده ومنسوب به شاپور دوم پادشاه ساساني است كه در قرن چهارم ميلادي به تجديد بناي آن شهر همت گماشت.باني اول نيشابور، شاپور اول ،پسر اردشير بابكان موسس سلسله ساساني است. چ

جغرافي نويسان مسلمان در قرن سوم، فهرست مفصلي از شهرهاي مهم ولايت نيشابور ترتيب داده اند كه قسمت عمده ايالت قهستان را شامل مي شود.فايده مهمي كه از اين فهرست به دست مي آيد تلفظ قديم بعضي اسامي است، ولي بسياري از آن اسامي را امروز نمي توان معين كرد كه با كدام محل تطبيق مي شود.

( لسترنج، جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، ص 409)

در اوايل دولت اسلامي به شهر نيشابور، ابر شهر مي گفتند، وهمين نام بر سكه هاي آن شهر در دوران خلفاي اموي وعباسي ضرب شده است. مقدسي وبرخي از مورخان ديگر آن را ايرانشهر نيز ضبط كرده اند، ولي گويا اين نام فقط عنوان دولتي يا عنوان رسمي وافتخاري آن شهر بوده است.

( احسن التقاسيم، ص 314 ؛ اصطرخي ،مسالك الممالك، ص 258 ؛ صورة الارض، ص 313 ،المسالك والممالك: ص 124 ؛ يعقوبي، البلدان، ص 8عليه السلام 2، ابن رسته، الاعلاق النفسية، ص 1عليه السلام 1)

در قرن چهارم هجري، نيشابور شهري بزرگ وبسيار آباد ومساحتش يك فرسخ در يك فرسخ بود وداراي شهر و قهندز وحومه (ربض) بود ومسجد جامع بزرگي در حومه آن وجود داشت ،از آثار عمروليث صفاري كه مقابل ميداني معروف به لشرگاه واقع بود، دار الامارهاي نزديك اين مسجد بود وبه ميدان ديگر معروف به ميدان حسينين اتصال داشت.زندان نيز تا دارالاماره فاصله زيادي نداشت وميان هر يك از اين عمارتها بيش از يك چهارم فرسخ فاصله نبود.قهندر دو دروازه وشهر يك چهار دروازه داشت. دروازهاي شهر موسوم بودند به: اول دروازه پل، دوم دروازه كوچه معقل، سوم دروازه قهندر وچهارم دروازه پل تگين. در بيرون شهر وخارج قهندر وگرداگرد آنها حومه واقع بود وبازارهاي شهر در حومه قرار داشت. اين حومه دروازهاي متعدد داشت واز آن جمله بود دروازه قباب (گنبدان) كه به سمت غرب باز مي شد ودر مقابل آن دروازه جنگ روبروي ولايت «بشتفرش» واقع بود ودر سمت جنوب دروازه احوص آباد قرار داشت.

( جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي ،ص 10- 409)

ياقوت حموي در معجم البلدان مي نويسد :در زمان او (قرن هفتم) اين شهر را «نيشاوور» مي گفتند، وهمچنين گويد: با وجود ويرانيهايي كه از زمين لرزه سال 540 در نيشاوور حادث شد ونيز پس از آن در سال 548 كه تاخت و تاز عشاير «غز» به وقوع پيوست، باز در تمام خراسان نقطه اي از نيشابور آبادتر نيست.

ابن بطوطه كه پس از فتنه مغول شهر نيشابور را ديده مي نويسد: اين شهر آباد و معمور است ومسجدي زيبا دارد. مقدسي نيز از چهار روستاي مهم نيشابور در عصر خود ياد مي كند كه عبارتند از: شامات، ريوند، مازول وپشته فروش (پشت فروش) حافظ ابرو، شهر نيشابور را در اكثر اوقات از ديگر شهرهاي خراسان ( جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، ص 409 ،411-13، احسن التقاسيم، ص 312، 314، صلي الله عليه واله 31. )

بزرگتر توصيف مي كند واز معادن ومحصولات آن نام مي برد.

( جغرافياي حافظ ابرو، ص 2-3صلي الله عليه واله . )

رود حضرت رضاعليه السلام به نيشابور

خوشبختانه از ورود حضرت رضاعليه السلام به نيشابور گزارشهاي متعددي در منابع وتذكره ها به چشم مي خورد. از اين رو مسير حركت ومنازلي را كه حضرت از نيشابور به سرخس واز آن جا به مرو طي كرده اند بيش از ساير مناطق وشهرهاي قابل تعيين است.

شيخ صدوق از ورود حضرت رضاعليه السلام به نيشابور گزارشهاي متعددي در منابع وتذكرها به چشم مي خورد.از اين رو مسير حركت ومنازلي را كه حضرت از نيشابور به سرخس واز آن جا به مرو طي كرده اند بيش از ساير مناطق وشهرها قابل تعيين است.

شيخ صدوق در عيون اخبار الرضاعليه السلام ، بنابر نقل ابوواسع محمّد بن احمد بن اسحاق نيشابوري كه او نيز از جدّه خود خديجه بنت عمران روايت كرده چنين مي گويد: هنگامي كه حضرت رضاعليه السلام وارد شهر نيشابور شد در محله «غز» در ناحيه معروف به «بلا شاباد»در خانه جدم پسنده وارد شد. هنگامي كه حضرت وارد خانه شد، دانه بادامي در گوشه اي از خانه كاشت، دانه روييد وتبديل به درخت شد ودر مدت يك سال بادام داد. مردم از آن بادام مي خورد و شفا مي خواست وبه بركت حضرت شفا مي يافت وهر كه را چشم دردي بود از آن بادام بر چشم خود مي ماليد وسلامت حاصل مي شد. زن حامله اي كه زاييدن بر او خست شده بود، چون از آن بادام خورد، همان ساعت وضع حمل كرد ويا اگر چهار پايي را قولنج عارض مي شد از شاخه هاي آن بر شكمش مي ماليدند، معالجه مي شد.

ابو واسع محمّد بن نيشابوري در ادامه روايت خود مي گويد: مدتها بر آن درخت گذشت تا آنكه خشك شد، جد من عمران شاخه هاي آن برا بريد، (وبر اثر اين اقدام) كور شد. عمران فرزندي داشت به نام ابو عمر، او درخت را به تمام بريد.(وبر اثر اين اقدام ثروت ومال او كه هفتاد تا هشتاد هزار درهم بود، از دست رفت و سر انجام چيزي برايش نماند. عمرو داراي دو فرزند بود كه هر دو دبير ابو الحسن محمّد بن ابراهيم سمحور (سيمجور) بودند يكي به نام ابو القاسم و ديگري به نام ابو صادق وآن دو خواستند كه اين خانه را تعمير كنند، بيست هزار درهم براي آن خرج كردند در اين بين ريشه درخت را كه (بر جاي) مانده بود كندند ونمي دانستند كه از آن چه پيش مي آيد.يكي از آن دو، متولي زمين وباغ واملاك امير خراسان بود، پس از زماني به نيشابور مراجعت كرد در حالي كه پاي راست او سياه وگوشت پاي او ريخته بود وپس از يك ماه بر (اثر) آن درد مرد. ديگري كه بزرگتر بود در ديوان سلطان نيشابور دبيري مي كرد وبر دسته اي از نويسندگان رياست داشت يكي از آنها گفت: خدا اين دبير را از چشم بد نگاه دارد.در آن ساعت دست او لرزيده، قلم از دستش افتاد ودست او زخم شد واز دفتر بيرون آمد وبه خانه خود مراجعت كرد.ابو العباس كاتب با جمعي بر او وارد شدند به او گفتند: اين درد از جهت حرارت (گرمي مزاج) تو عارض شده ولازم است كه امروز فصد كني، او در آن روز رگ خود را زد وخون گرفت، فردا آمدند باز گفتند كه امروز همان رگ بزن، او چنين كرد پس از آن دستش سياه شد، گوشت آن ريخت و آن روز (از اين مرض) مرد ومرگ هر دو برادر در كمتر از يك سال واقع شد.

( منتهي الامال، ص 322 و 323. )

مهمترين ومعتبرترين گزارشي كه از توقف حضرت رضاعليه السلام در نيشابور ضبط شده است، روايت عبد السّلام بن صالح ابو صلت هروي است كه حديث مشهور ومعروف «سلسلة الذهب» را از امام رضاعليه السلام در نيشابور نقل مي كند. اين روايت به تواتر در منابع حديث از محدثان مختلف نقل شده و در منابع اوليه وقديم ونيز منابع جديد وتذكره ها وساير كتب تاريخي وكتابهايي كه به شرح زندگاني امام علي بن موسي الرضاعليه السلام اختصاص يافته به كرات آمده است الفصول المهمه، ص 240، شيخ صدوق، الامالي، ص 208، منتهي الامال، ص 322؛ روضة الواعظين، ص 4عليه السلام 3، تاريخ نيشابور، ص 125، مدينة المعاجز، ص 0عليه السلام 4، وزندگاني سياسي هشتمين امام در ص 95.

ذكر حديث سلسلة الذهب در نيشابور

عبد السلام بن صالح ابو صلت هروي مي گويد: من با علي موسي الرضاعليه السلام بودم در زماني كه آن جناب از نيشابور كوچ مي كرد وبر استري سياه وسفيد سوار بود بناگاه محمّد بن رافع واحمد بن حرث ويحيي بن يحيي واسحاق بن راهويه و چند تن از اهل علم به دهانه استر آويختند (در اطراف آن حضرت گرد آمدند و دهانه اسب او گرفتند) وعرض كردند كه تو را به حق خاندان پاكتان قسم مي دهيم كه حديثي از براي ما بيان كن كه از پدر بزگوارتان شنيده باشي. امام عليه السلام سر مبارك خود را از عماري (كجاوه) بيرون كرد وبر روي سر آن حضرت ردايي از خز منقش ونگارين قرار داشت و دو رو بود، يعني پشت و روي آن مثل يكديگر بود و فرمود: حديث حديث كرد مرا پدر بزرگوارم بنده صالح موسي بن جعفرعليه السلام وفرمود حديث كرد مرا پدر بزگوارم جعفر بن محمّدعليه السلام وفرمود: حديث كرد پدر بزرگوارم ابو جعفر محمّد بن علي، باقر علم انبياءعليه السلام (يعني شكافنده علم پيغمبران) وفرمود: حديث كرد مرا پدر بزرگوارم علي بن الحسين سيد العابدين عليه السلام ، وفرمود: حديث كرد مرا پدر بزرگوارم علي بن الحسين سيد العابدين عليه السلام ، وفرمود: حديث كرد مرا پدر بزرگورام علي بن أبي طالب عليه السلام وفرمود: شنيدم از پيغمبر9 كه فرمود، حديث كرد مرا پدر بزرگوارم سيد جوانان بهشت حسين عليه السلام وفرمود: حديث كرد مرا پدر بزرگوارم علي بن أبي طالب عليه السلام وفرمود: شنيدم از پيغمبر9 كه فرمود، شنيدم از جبرئيل كه گفت: خداوند جل جلاله فرمود: منم خدايي كه نيست جز من خدايي، پس مرا عبادت كنيد.هركس «لا اله إلّا اللّه» بگويد داخل شده است در قلعه من ايمن است از عذاب من.

شيخ صدوق در ادامه روايت مي افزايد: از اسحاق بن راهويه نقل شده كه چون حضرت رضاعليه السلام خواست از نيشابور به سوي خراسان ونزد مامون بيرون رود، اصحاب حديث گرد او آمدند وعرض كردند: يابن رسول اللّه تو از نزد ما كوچ مي كني وحديث نمي كني ما را به چيزي كه آن را ضبط كنيم؟ آن جناب در ميان عماري (كجاوه) نشسته بود وسر از عماري بيرون كرد وفرمود: از پدرم موسي بن جعفرعليه السلام شنيدم كه به نقل از پدران بزرگوار خود از رسول خدا9 و آن جانب از جبرئيل نقل كرد كه گفت: از خداوند عز و جل شنيدم:«لا اله إلّا اللّه» قلعه من است، پس هر كس داخل شود در قلعه من ايمن است از عذاب من، چون راحله قدري راه پيمود آن جناب فرمود: ولي با شروط لا اله إلّا اللّه، و من (ولايت حضرت علي بن موسي) از شروط لا اله إلّا اللّه هستم.

شيخ صدوق مي افزايد: از شروط لا اله إلّا اللّه اقرار كردن از براي حضرت رضاعليه السلام است به اين كه او است امام بر بندگان از جانب خداي عزوجل وواجب است اطاعت ايشان.

علي بن عيسي اربلي در كشف الغمة في معرفة الائمة، مي نويسد: در يكي از كتابها كه اينك نام آن را به خاطر ندارم نوشته بود عماد الدين محمّد بن أبي سعيد بن عبد الكريم بن هوزان در محرم سال صلي الله عليه واله 59 از حاكم ابو عبد اللّه نيشابوري در تاريخ نيشابور روايت كرده كه علي بن موسي الرضاعليه السلام با كجاوه اي وارد نيشابور شد كه ساز وبرگ آن از طلا ونقره بود. در اين هنگام ابو ذرعه ومحمّد بن اسلم طوسي كه از حافظان بزرگ حديث واز رجال علم بودند در وسط بازار جلو مركب آن حضرت را گرفته و گفتند تو را به حق پدران و دودمان بزرگوارت، چهره مباركت را باز كن و از پدرانت براي ما حديثي نقل نما. در اين هنگام مركب آن حضرت متوقف شد و سايبان به كنار رفت وديدگان مسلمان از جمال مبارك وطلعت روشن او منور شد.

مردم همگان از جاي خود برخاسته وبه احترام آن جناب ايستاند. گروهي از مردم گريه مي كردند وجماعتي فرياد هلهله وشادي برآورده و دسته اي جامه هاي خود را پاره نمودند، عده اي خود را به خاك افكنده وبعضي افسار استرس را مي بوسيدند و تعدادي سرهاي خود را بلند كرده و جايگاه آن جناب مي نگريستند. اين ازدحام و غوغا تا هنگام ظهر بطول انجاميد واشك از ديدگان مردم جاري بود. فريادها خاموش شد در اين وقت كه سكوت همه جا را فرا گرفت علما و اهل فضل فرياد برآوردند كه اي گروه مردم بشنويد وگوش فرا دهيد وفرزند رسول خدا9 را اذيت نكنيد. حضرت رضاعليه السلام حديثي املا فرمود: و حدود بيست و چهار هزار قلم به دست حديث را نوشتند كه از آن جمله ابو ذرعه رازي و محمّد بن اسلم بودند.

حضرت رضاعليه السلام فرمود: شنيدم از پدرم موسي بن جعفرعليه السلام واو از پدرش جعفر بن محمّدعليه السلام و او از پدرش محمّد بن علي عليه السلام واو از پدرش علي بن الحسين عليه السلام واو از پدرش حسين بن علي عليه السلام و او از پدرش علي بن أبي طالب عليه السلام واو از برادر وپسر عمويش حضرت رسول خدا9 واو از جبرئيل واو از حضرت رب العزة جلّ جلاله كه فرمود: كلمه «لا اله إلّا اللّه » سنگر و دژ من است هر كس در اين در اين دژ وارد شود از عذاب من ايمن است «كلمة لا اله إلّا اللّه حصني فمن قالها دخل حصني ومن ( بحار الانوار: 109/12، 114، 115. )