از يزد تا خراسان



طاز يزد تا خراسان×





يزد

در شهر قديمي يزد كه خود روزگاري از نواحي و توابع شهر اصطخر به شمار مي رفته چند قدمگاه و يادبود از محل توقف و عبور حضرت عليّ بن موسي الرضاعليه السلام وجود دارد كه با توجه به تأكيد منابع بر عبور آن حضرت از سمت كوير (يزد) به سوي مرو، بر اعتبار اين قدمگاهها افزوده مي شود. اما قبل از بررسي اين آثار بجا مانده در يزد براي اطلاع بيشتر ابتدا به سابقه تاريخي اين شهر اشاره خواهيم كرد و سپس به شرح راهها و منازل و قدمگاهها مي پردازيم.

يزد را در زمان قديم «كثه» مي خواندند و چون نام يزد را بر اين شهر گذاشتند، كثه را بر ولايت يزد اطلاق كردند و به آن حومه يا جومه يزد گفتند.

( جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، ص صلي الله عليه واله 30. ن.ك. به: اطلس تاريخي ايران، نقشه شماره 8. )

منابع تاريخي در شرح چگونگي پيدايش و ايجاد شهر يزد، بناي اين شهر را به زمان اسكندر نسبت مي دهند. محمّد بن حسن جعفري در تاريخ يزد و حسين بن عليّ كاتب در تاريخ جديد يزد كه از مورّخان قرن نهم هجري مي باشند در اين باره مي نويسند: هنگامي كه جنگ ميان اسكندر و داراب آغاز شد عدّه اي از سرهنگان داراب در خفا به او نامه نوشتند كه اگر به هر كدام از ما مملكتي ببخشي ما داراب را به قتل مي رسانيم و اسكندر به آنها عهدنامه داد و سرانجام در روز حرب سرهنگان قصد داراب كردند و بر او زخم زدند، در آن حال اسكندر به بالين داراب رسيد و عذر خواست كه قوم تو با تو جفا كردند و من قصد تو را نكردم و اكنون وصيت كن تا من وصيت تو را به جاي آورم، داراب به او گفت: كشندگان مرا به قصاص رسان تا ديگر بندگان به خون خداوندان خود اقدام ننمايند.

ديگر آن كه دخترم را به عقد خود آور كه تا چون فرزندي از او ظاهر شود، سلطنت در خانه ما باقي بماند و ديگر آن كه با قوم من نيكويي كن تا بعد از تو با قوم تو هم نيكويي كنند. اسكندر به وصيت داراب عمل كرد و بعد از آن اسكندر بعضي از سرهنگان داراب را كه به آنها اعتماد نداشت با خود به سوي خراسان برد و از عراق (عراق عجم) متوجه خراسان شد. چون به سر بيابان خراسان كه اكنون شهر يزد است رسيد، به لشكرگاه بفرمود تا قلعه اي بساختند و نهري جاري كردند و كسي از آن خود را آن جا بنشاند و آن جماعت را در آن جا ساكن گردانيد و آن مقام را «كثه» نام نهاد و اين أوّل عمارت يزد است كه آن را زندان ذوالقرنين مي خوانند.

در كتب متقدّمان ذكر يزد نيست و ذكر كثه در صريح البلدان و مسالك الممالك كه طول و عرض بلاد (را) گويند هست و اين كثه أوّل عمارت يزد است و بعد از اسكندر اين كثه معمور شد و جماعتي در آن جا جمع شدند و عمارت و زراعت كردند، هنگامي كه سلطنت به يزدجرد پسر بهرام رسيد، چون به كثه رسيد آب و هواي كثه وي را موافق آمد، گفت نذر كردم كه در اين مقام شهري بسازم به نام يزدان، و بنّايان (معماران) ممالك را جمع كرد و منجّمان به طالع سنبله يزد را بساختند... يزدجرد سه سرهنگ خود را (به نامهاي) «بيده»، «ميبد» و «عقدا» امر كرد كه سه مقام بسازند بيده، «بيده» را بساخت و ميبد، «ميبد» را بساخت و عقدا «ده گبران» را بساخت اين هر سه ده كنار دريا بود و اين دريا به درياي ساوه مشهور بود. در آن شب كه پيامبر ماصلي الله عليه واله از مادر متولّد شد آن دريا به زمين فرو رفت و خشك شد... ابن حوقل در قرن چهارم هجري يزد را مكاني خوش ساخت و مستحكم با ( تاريخ يزد، ص 30 - 25؛ تاريخ جديد يزد، ص عليه السلام 2 - 19. )

دو دروازه آهنين توصيف مي كند، و مي نويسد: چون يكي از اين دروازه ها نزديك مسجدي است كه در «ربض» پهناوري قرار دارد آن را دروازه مسجد گويند. حمد ( صورة الأرض، ص صلي الله عليه واله 19، 5 - 294؛ جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، ص صلي الله عليه واله 30. )

اللّه مستوفي، در نزهة القلوب مي نويسد: اكثر عمارات ظاهري آن (شهر يزد) از خشت خام بود جهت آن كه در آن جا بارندگي كم باشد و گِلَش به قوّت است و شهري نيك و پاك است و آبش از كاريزها و قنوات بسيار در ميان شهر گذرد و مردم بر آن سردابها و حوضها ساخته اند.

( نزهة القلوب، ص 153؛ جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، ص صلي الله عليه واله 30. )