ورود حضرت رضا(ع) به نباج



ورود حضرت رضاعليه السلام به نباج

مسند الإمام الرضاعليه السلام مي نويسد: إمام همام عليه السلام از قادسيه بيرون شد و از طريق باديه به طرف بصره حركت كرد و پس از چندي به ناحيه نباج رسيد. نباج بر وزن كتاب نام دهكده اي است در كوير بصره كه به آن نباج بني عامر بن كريز گويند و اين قريه يكي از منازل حاجيان بصره است. ياقوت حموي در معجم البلدان گفته است: نباج در ده منزلي بصره قرار دارد و در اين ناحيه جنگي بين بكر بن وائل و تميم روي داد كه بر اثر آن تميميان پيروز شدند و آب نباج را عبد اللّه بن عامر بن كريز استخراج كرد، و در آن كشت و زرع نمود و نخلستانها ايجاد كرد. شيخ صدوق در روايتي از أبو حبيب نباجي ورود حضرت را به نباج چنين شرح مي دهد:

أبو حبيب نباجي گويد: در عالم رؤيا ديدم كه رسول اكرم صلي الله عليه واله به نباج تشريف آورد، و در مسجدي كه حجّاج فرود مي آيند وارد شد. گويا من خدمت آن جناب رسيده، بر آن حضرت سلام كردم و پيش روي او ايستادم. در اين هنگام طبقي را مشاهده كردم كه از برگ درختان خرماي مدينه بافته بودند، و در آن طبق خرماي صيحاني بود. حضرت از آن طبق مشتي خرما برداشت و به من داد و من آنها را شمردم هيجده دانه بود. پس از اين كه از خواب بيدار شدم، خواب خود را چنين تعبير كردم كه من هيجده سال ديگر عمر خواهم كرد. بيست روز از اين جريان گذشت من در زمين خود به امور كشاورزي و باغداري اشتغال داشتم. شخصي نزد من آمد و گفت: أبو الحسن عليّ بن موسي الرضاعليه السلام از مدينه آمده و در مسجد نزول اجلال فرموده است. من به طرف مسجد حركت كردم و ديدم مردم گروه گروه به ديدن آن جناب مي شتابند، من نيز به خدمت حضرت رفتم. آن جناب در همان موضعي نشسته بود كه رسول خداصلي الله عليه واله را در خواب ديده بودم و زير پاي مباركش تخته حصيري همچون حصير زير پاي پيامبرصلي الله عليه واله بود و در پيش روي او طبقي كه از برگ خرما بافته شده و بر آن خرماي صيحاني بود. پس بر آن جناب سلام كردم، پاسخ داد و مرا نزد خود طلبيد و مشتي از آن خرما را به من عطا فرمود. من آنها را شماره كردم عدد آنها به قدر عدد خرماهايي بود كه رسول خداصلي الله عليه واله در خواب به من عطا فرموده بود. عرض كردم يا ابن رسول اللّه زيادتر از اين به من عطا فرما، فرمود: اگر رسول خدا زيادتر از اين به تو عطا فرموده است ما هم زيادتر از اين به تو عطا كنيم.

( عيون اخبار الرضاعليه السلام ، 8/2 - عليه السلام 45. )

مسند الإمام الرضاعليه السلام همين روايت را با كمي اختلاف به نقل از مسعودي در اثبات الوصيه مي آورد، امّا در متن روايت، عبارت «حضرت از مدينه به نباج آمدند» را ذكر نمي كند و مي نويسد: امام عليه السلام از مدينه به مكّه و از آن جا به قادسيّه و از قادسيّه به نباج آمده است، در حالي كه از روايت شيخ صدوق به روشني استفاده مي شود كه حضرت بعد از مدينه از طريق راه بصره به سوي نباج آمده است.

ابن شهرآشوب نيز در المناقب اين روايت را ذكر مي كند، امّا راوي آن ابن علوان و مكان واقعه بصره است كه در جاي خود به شرح آن مي پردازيم.

( المناقب، 2/عليه السلام 39. )

اما در اين جا براي روشن شدن اختلافي كه در مسير حركت حضرت از مكّه به قادسيه و از آن جا به نباج و بصره، و مسير مدينه به نباج و بصره وجود دارد، ابتدا به بررسي وقايع و حوادثي كه در قادسيه روي داده مي پردازيم.



ملاحظاتي درباره عبور إمام رضاعليه السلام از قادسيّه (كوفه، بغداد و قم)

مسند الإمام الرضاعليه السلام به نقل از بصائر الدرجات، روايتي را كه در قادسيه روي داده طرح مي كند، و مي افزايد: «حضرت از طريق باديه از مكّه به قادسيه رفت» و سپس در جايي ديگر مي نويسد كه «حضرت از قادسيه به سمت بصره رفت و در چند منزلي بصره به ناحيه نباج رسيد.»

امّا آنچه در قادسيّه روي داده، بنابر روايت أحمد بن محمّد بن ابي نصر بزنطي اين است: هنگامي كه حضرت به قادسيه آمد، مردم به استقبال ايشان رفتند. بزنطي كه خود جزء استقبال كنندگان از حضرت بوده است مي گويد: پس از اين كه به خدمت ايشان رسيدم فرمود: براي من اتاقي اجاره كن كه داراي دو در باشد، دري به حياط باز شود و دري به بيرون تا مراجعه كنندگان به آزادي رفت و آمد داشته باشند. سپس حضرت زنبيلي براي من فرستاد كه در آن تعدادي دينار و يك قرآن بود و خادم آن جناب نزد من مي آمد و من ما يحتاج زندگي او را تهيه مي كردم و مي فرستادم. روزي به حضرت عليه السلام عرض كردم: قربانت گردم ميل دارم مسأله اي از شما بپرسم ولي عظمت و جلال شما مانع مي شود كه سؤال خود را مطرح كنم و اين سؤال براي من بسيار اهميّت دارد و دوست دارم با طرح آن خود را از آتش جهنّم نجات دهم.

امام عليه السلام به من نگريست در حالي كه بسيار اندوهگين بودم، فرمود: هر چه در نظر گرفته اي بپرس، عرض كردم: قربانت گردم من از پدرت در همين مكان پرسيدم جانشين شما كيست؟ پدرت شما را معرفي كرد و اينكه در حالي كه دو سال از آن سؤال مي گذرد، از شما مي پرسم كه إمام و جانشين بعد از شما كيست؟ حضرت عليه السلام در اين هنگام فرزندش أبو جعفر إمام جوادعليه السلام را به من معرفي كرد.

( مسند الإمام الرضاعليه السلام ، 155/1 و 1 - 0صلي الله عليه واله 1 به نقل از: بصائر الدرجات، ص صلي الله عليه واله 24؛ الكافي، ج 2، ص 31صلي الله عليه واله ؛ قرب الاسناد، ص 221. )

بنابر آنچه مسند الإمام الرضاعليه السلام از توقف حضرت در قادسيه گزارش مي دهد حضرت بايد از راه كوفه گذشته باشد زيرا به صراحت مي نويسد: حضرت از مكّه از طريق باديه به قادسيه رفت. مسير عبور حضرت از طريق مكّه به معدن نقره و از آن جا به سوي كوفه است، زيرا قادسيّه در پانزده ميلي كوفه است.

ايرادي كه بر اين نظريه درباره توقّف حضرت و يا گذر ايشان در سفر تاريخي خود به خراسان وارد است صرف نظر از اين كه مأمون مؤكّداً فرستادگانش را بر حذر داشته بود كه حضرت را به سوي كوفه ببرند اين است كه اوّلاً نباج در مسير اين راه قرار ندارد، بلكه در مسير راه مدينه به بصره است (از مدينه و يا مكّه به معدن نقره و از آن جا به سمت نباج كه در شش منزلي بصره است و از آن جا به بصره). ثانياً بررسي منازل و نواحي ميان قادسيه تا بصره نشان مي دهند كه نباج در شش منزلي بصره در مسير مخالف راه قادسيّه به بصره است. علاوه بر آن اگر توقف حضرت را در قادسيّه يعني در پانزده ميلي كوفه بپذيريم اين موضوع با توقف إمام و يا گذر ايشان از نباج كاملاً متضادّ است، زيرا چنانچه فردي بخواهد از مكّه و يا مدينه به سوي قادسيّه و از آن جا به سمت نباج برود، لازم است راهي را كه به قادسيه آمده بازگردد و از معدن نقره و يا هر راه ديگري وارد نباج و سپس بصره شود.

با اين اوصاف نكته اي كه احتمال توقف حضرت را در نباج نسبت به قادسيّه قوّت مي بخشد، صراحت گزارش أبي حبيب نباجي است كه مي گويد: ورود حضرت به نباج زماني بود كه ايشان از مدينه عازم خراسان بودند، در حالي كه اين صراحت در گزارش بزنطي به چشم نمي خورد و از آنچه وي از إمام رضاعليه السلام در قادسيّه مي پرسد نمي توان به اين نتيجه رسيد كه توقف امام عليه السلام در قادسيّه مربوط به سفري است كه حضرت به سوي خراسان رهسپار بوده است.

پاره اي از مورّخان جديد بدون توجه به جغرافياي تاريخي هجرت إمام عليّ بن موسي الرضاعليه السلام از مدينه به مرو و همچنين بي توجه به خط سيري كه مأمون تعيين كرده بود و تأكيدات او مبني بر اين كه حضرت را از طريق بصره و فارس به خراسان حركت دهند و نه از كوفه و قم ذكر كرده اند. در اين جا لازم است اطلاعاتي درباره اين دو شهر و همچنين شهر بغداد كه قهراً در مسير راه كوفه به ايالت جبال و قم واقع مي شود براي بررسي تطبيقي نظريات اين دسته از تذكره نويسان ارائه شود.

تحفة الرضويه مي نويسد: هنگامي كه حضرت رضاعليه السلام از مدينه به طرف خراسان حركت كرد، به شهر بغداد وارد شد. در آن جا مردي حمّامي، رجب نام از شيعيان با اخلاص آن جناب بود و مكرر در مدينه به زيارت حضرت مشرّف مي شد. چون از توجّه آن جناب به بغداد با خبر شد بي اندازه شاد گشت و تا سه فرسخي به استقبال آن جناب شتافت و در آنجا به زيارت مقدم همايونش رسيد و حضرت را به خانه خود نزول اجلال داد. برخي از شيعيان بغداد به زيارت حضرت شتافتند. چند روزي حضرت در بغداد ماندگار شد. روزي به حمّامي فرمود: حمّام را آماده كن، امشب به حمّام خواهم رفت. حمّامي حسب الأمر حمّام را زينت داد و تا آنجا كه مي توانست در نظافت و پاكيزگي حمّام كوشيد. در نزديكي حمّام مرد پيسي بود كه برص تمام اعضاي او را گرفته بود و بوي عفني از بدن او استشمام مي شد، به همين علّت كمتر از خانه خود بيرون مي آمد و چون شنيده بود حضرت عليه السلام ممكن است امشب به حمّام تشريف فرما شود از موقعيت استفاده كرده، نزد «گلخن تاب» آمده و پنجاه درهم به او داد و از او درخواست كرد تا بگذارد در يكي از گوشه هاي حمّام مخفي شود شايد از بركت قدوم شريف حضرت عليه السلام رفع بدبختي و بيچارگي او بشود. نيمه شب چراغها افروخته و بوهاي خوش همه جا به كار برده حوضها داراي آب صاف و پاك گرديده در اين حال ذات ملكوتي صفات حضرت سلطان سرير ارتضا عليّ بن موسي الرضا عليه آلاف التحية والثناء به اندرون حمّام نزول اجلال فرمود و در گوشه اي كه براي حضرتش آماده بود قرار گرفت. در اين حال مرد «مبرص» از مخفيگاه خود خارج شد و در برابر آن حضرت ايستاد و عرضه داشت: فرزند امير المؤمنين! شما منبع معجزات و كراماتيد، استدعا دارم نظري به حال من بفرمايي. حمّامي از ديدن او كه مايه نفرت خلق است بسيار شرمسار شد و خواست او را شكنجه كند (بيرون كند) حضرت او را منع كرده از جا برخاست ظرفي پر از آب كرده، سوره فاتحه بر آن خواند و آب را بر سر او ريخت، بلافاصله به امر حضرت آن مرض از او رفع شد و بدن او سرخ سفيد گشت كه گويا بكلّي بيماري نداشته است. حضرت به حمّامي دستور داد او را بيرون ببر و از لباسهاي من به او بپوشان و او را نگهدار تا از حمّام خارج شويم. چون حضرت از حمّام خارج شد، آن مرد به دست و پاي حضرت افتاد و نزديكان او كه خبردار شدند زياده از پانصد نفر حلقه اخلاص و تشيّع آن جناب را به گوش افكندند (شيعه شدند).

( زندگاني إمام رضاعليه السلام ، ص عليه السلام - صلي الله عليه واله عليه السلام 1. )