بخش دوم


اين بخش شامل حدود 18 ماه مي شود: از آغاز پيشنهاد سفر به خراسان به امام، در
مدينه، كه به وسيله رجاء بن ابي ضحاك، به امر مأمون انجام يافت و امام به
اجبار، روانه سفر گشت و به روز 10 شواال سال 201 د ر مرو بود، تا شهادت امام،
يعني آخر ماه صفر سال 203.

اين مدت با كوتاهي آن شامل حادثه اي بود كه موضع امامت را در برابر خلافت در
سطحي ديگر قرار دارد. چون فهم و هضم دوره هشتم كه دوره نهايي و مهم است به
فهم اين 18 ماه مربوط مي شود، بايد در تحليل حوادث آن انديشه و دقت بسيار شود
و با ديد منطقي ارزيابي گردد.

مأمونـاز سر اكراه و اجبار و به دليل اهميت موقعيت و شخصيت امام رضاـپس از
مشورت با وزير خود فضل بن سهل ذوالرياستينـامام را از مدينه به مرو آورد. در
ضمن براي شكستن شخصيت امامـاز راه تشكيل مجالس مناظره و مباحثه با علماي
اديان و سخنگويان مذاهبـهمه گونه كوشيد، لكن توفيق نيافت، سرانجام امام را
واداشت تا ولايتعهدي جهان اسلام، يعني مقام دوم را در دنياي آن روز اسلام
بپذيرد، آن گاه با نام امام سكه زدند و در شهرها از جمله مدينه به نام امام
خطبه خواندند. واقعه ولايتعهدي امام را از دو نظر بايد سنجيد، يكي از نظر
سياست آن روز دستگاه خلافت، و اين همان است كه ذكر شد. ديگر از نظر شيعه و

سياست شيعه در آن روز.

شيعه و رده بر حق خلافت اسلامي تا آن روزـبه استثناي 4 سال و 9 ماه خلافت
حضرت علي ـهيچ گاه موقعيتي رسمي به دست نياورده بود. فشار تا راندن علي (ع)
از صحنه سياست و خلافت، كه حتي پس از خليفه دوم نيز حق او را ندادند و شوري
چنان پيش بيني شد تا عثمان از آن سر بر آورد، و سپس رفتار مكارانه معاويه با
امام حسن و فاجعه عاشورا و ديگر شهادتها و... تا گرفتاري چندين ساله امام
هفتم، اينها ضربه هاي پيوسته اي بود كه بر پيكر حق وارد مي آمد. اكنون دستگاه
خلافت بصراحت اقرار مي كند كه مي خواهد حقي را كه از آل محمد(ص) غصب شده است
به رسميت بشناسد و بازپس دهد. اين موفقيت كه به قيمت مجاهدات پيگير و خونهاي
پاگ پيشينيان به دست آمده است و امروز در شخصيت والاي امام ابوالحسن علي بن
موسي الرضا تبلور يافته است، نبايد ساده گرفته شود و از آن استفاده اي به عمل
نيايد، بنابراينـپس از اصرار مأمونـامام وليعهد و نايب مناب مقام خلافت مي
شود، تا بدين گونه موضعِ شيعي از درون زندانها و شهادتگاهها تا كنار گوش
خلافت برآيد و راه طي كند.

من نمي خواهم در اينجا، درباره بحث اجتماعي و سياسي ِ ديني ، به گونه اي مفصل
سخن گويم. ليكن براي روشن كردن هسته اصلي گفتار خويش، به اجمال در اين مسئله
وارد مي شوم.

پذيرفتن اين امر را از چند جهت مي توان مورد انديشه و تأمل قرار داد:



1 ـ از نظر نفس زاهد امام و بي اعتنا بودن وي به دنيا و شئون آن. از اين نظر،
همان بود كه امام از قبول آن استنكاف داشت، و حتي در سفر به خراسان و نشست و
برخاست با مأمون نيز ناخشنود بود، به طوري كه مأموران دستگاه مأمون او را به
اصرار و اجبار وادار به پذيرفتن اصل اين سفر كردند، و امام اين سفر را به
گونه اي طي كرد كه معلوم شود سفري اجباري است.



2 ـ از نظر زمينه هاي حيله گرانه سياست و اين كه مأمون از اين پيشنهاد غرض
پاك و سالمي نداشت و به طور كلي ، در راه عملي شدن اين امر تا برسد به "
خليفةالمسلمين" شدنِ امام موانع بسياري بود و به اصطلاح، عملي نمي گشت. از
اين نظر نيز ديديم كه امام، آشكارا به اين امر اشاره كرد، هم به استناد به
علم امامت و هم از نظر درك و اشراف بر جريانهاي سياسي مملكت اسلامي و مسائل
خلافت و فهم عناصر زمان، در جهت جناح غالب، و شناخت شخصيت سياسي مأمون.



3 ـ از نظر موضع اجتماعي شيعه و سادات آن در روز. از اين نظر بود كه پذيرفتن
اين امر، با شروطي كه امام كرد، مصلحت سياسي و اجتماعي آن روز شيعه را تأمين
مي كرد. و از اين نظر بود كه امام پذيرفت، و گرنه، اگر هيچ مصلحتي در اين
پذيرفتن نبود، امام نمي پذيرفت، اگر چه خونش ريخته شود. اين است كه بزرگان
شيعهـاز قبيل سيد مرتضي و شيخ طوسي ـاين نزديك شدن و قبول را همانند دانسته
اند با ورود امام علي بن ابي طالب در شوراي پس از خليفه دومـيعني به منظور
احقاق حق تا آنجا كه بشودـو گفته اند:

ـ صاحب حق را مي رسد كه از هر راه و سببي (مشروع و غيرقبيح)(4)، حق خويش را
بطلبد و به دست آورد، بويژه اگر اين حق (و طلب و اقامه آن)، تكليف شرعي او
باشد، زيرا در اين صورت، طلب حق و تحمل مشكلات در راه آن واجب مي شود، مانند
حق امامت و رهبري . امام رضا، از طريق تعيين صريح امامان پيش از خود، امام
شده بود (و شرعاً اداي اين تكليف و قيام به وظايف امامت بر او واجب بود).
نهايت، اين حق را از او گرفته بودند، و اكنون راه ديگري پيش آمده بود تا آن
را به دست آورد، پس بر او واجب بود كه به گرفتن حق بپردازد و اين ندا را پاسخ
دهد.(5)

بدين گونه، امام جان خويش را در اين راه از دست مي دهد، اما موضع سياسي و
اجتماعي جناح حق را تا نيابت خلافت اسلامي ـدر سطح آنچه در تاريخ پيش آمده
بودـپيش مي برد.

از جمله شباهتهاي اين دوره، در تجربه هاي سياسي اسلامي ، با دوره چهارم كه
بدان اشارتي گذشت، يكي هم اين است كه همان گونه كه يزيد بن معاويه، امام
چهارم را از ادامه سخنراني در مسجد شام، در روز جمعه، باز داشت، مأمون نيز
امام هشتم را از ميانه راهِ رفتن به نماز عيد فطر باز گرداند و از ادامه اين
عمل باز داشت. اين امر جاي دقت و تحليل بسيار دارد.

در اينجا، ياد مي كنم كه در اين دوره ها، به مسئله تبليغ مرامي نيز توجه
بسيار مي شده است، و بويژه به شعر متعهد اهميت بسيار مي آاده اند، مانند صدر
اسلام و رفتار خود پيامبر اكرم. از شاعران معروف شيعي متعهد اين دوره ها بايد
از اينان نام برد:

كميت بن زيد اسدي – شهيد به سال 126

سيد بن محمد حِميَري – درگذشته به سال 173

دعبل بن علي خزاعي – شهيد به سال 246

كه اين شاعران و همانند آنان به علت شعر متعهد و موضعگرايانه خود، پيوسته
مورد گرامي داشت فراوان امامان و جامعه تشيع بوده اند.



برگرفته از كتاب امام در عينيت جامعه

پاورقي

4- در تلخيص الشافي (ج2/154)، در اين باره اين گونه آمده است:

انسان را ميرسد كه براي احقاق حق خويش و رسيدن به آن، از هر راه و

وسيله اي كه قبيح نباشد استفاده كند. در عبارتي كه در متن نقل شد، اين

قيد نيامده است، ليكن به قرينه معلوم است. پس آنچه تجويز شده است رسيدن

به حق است با وسائل غيرقبيح، نه اين كه بگوييم، هدف (هر چه باشد)،

وسيله را (هرگونه باشد) مجاز ميسازد، نه..

5- تلخيص الشافي ج2/206