برو كار كن






( برو كار كن )



صاحب نفس قدسيه شيخ محمدحسين قمشه اي فرمود:

من در اوائل جواني كه در مشهد مقدس رضوي مشغول تحصيل بودم بسيار مفلوك بودم و در كمال فلاكت و پريشاني بسر مي بردم و بواسطه ناداري بروزه استجاري امرار معاش مي نمودم. يك وقتي سه روز پي درپي روزه گرفتم و بجزئي چيزي سحري و افطاري خود را گذرانيدم لكن روز سوم در حرم مطهر حضرت (عليه السلام) از حال رفتم.

سيد بزرگواري را به بالين خود ديدم كه فرمود برخيز برو كار كن روزه بر تو حرام است من برخواستم و به منزل خود رفتم و تعجب نمودم كه آن سيد بزرگوار كه بود كه از حال و روزه من خبر داشت پس من در اطاق خود كاسه مسي داشتم، بردم فروختم و امر افطار خود را گذراندم و بعد از آن عقب كاري رفتم.

چندروزي كه گذشت بر شانه و بازوي من دردي عارض شد كه آرام و آسايش مرا سلب نمود. لذا بچند طبيب رجوع كردم و علاج نشد آنگاه يكنفر از اطباء گفت اين مرض تو شقاقلوس است وچاره و علاجش بجز بريدن كتف تو نمي شود و من چون تحمل بر درد و الم نداشتم ناچار براي عمل جرّاحي راضي و حاضر شدم لكن طبيب گفت برو چند نفر از علماي مشهور را ملاقات كن وقضيه خود را بگو و نوشته اي از ايشان براي من بياور كه فردا براي من مسؤليتي نباشد.

من از مطب او بيرون آمدم و با نهايت پريشاني و حيراني بحرم مطهر حضرت رضا (عليه السلام) مشرف شدم و خود را بضريح آنحضرت چسبانيدم و شروع كردم به گريه كردن و در دل گفتن و هركس كه مي خواست نزديك من بيايد فرياد مي زدم كه خود را به من نزن وملتفت باش (زيرا انگشتي كه به دستم مي خورد گويا مرا مي كشت) در همين حال بودم كه ناگاه سيّد جليلي را ديدم كه گويا همان سيّد بزرگوار سابق بود به من فرمود روزه بر تو حرام است، داد زدم آقا ملتفت باشيد كه خود را به من نزنيد چرا كه دستم درد مي كند.

ولي آن آقا نزديك آمد و دست مبارك خود را بر شانه من گذاشت و فرمود درد نمي كند هرچه خواستم امتناع كنم نشد همين قسم دست شريف خود را پائين مي كشيد و بازوي مرا فشار مي داد و مي فرمود دردي ندارد تا به همه دست من دست كشيد مگر سر ناخن ابهام يا سبابه و گويا آنرا براي علامت باقي گذارد و چون چنين كرد فوراً به بركت دست مباركش تمام آلام و اسقام رفع گرديد و چون از مرض و درد شفا يافتم، نزد طبيب رفته و دستم رإ؛ًّّ به او نشان دادم گفت اين كار، كار عيسي بن مريم است و از طاقت بشر بيرون است.

( - معجزات . )

بيا برو به پناه رضا شهنشه طوس

حريم درگه او را ز فرط شوق ببوس

اگرچه غرق گناهي برو بر دربارش

زلطف و رأفت احسان حق مشو مأيوس

بحال گريه نما توبه و خضوع و خشوع

در آن مقام تملق نما چو گربه لوس

بخاك مرقد او سرگذار و اشك بريز

كه جن و انس ملائك نهاداند رؤس

بخواه حاجت خود را هرآنچه مي خواهي

كه مستجاب شود در مزار شمس شموس