شفاي درد






( شفاي درد )



شب جمعه چهاردهم ماه شوال سنه 1343 هجري قمري خانمي بنام فاطمه دختر فرج الله خان زوجه حاج غلامعلي جويني ساكن سبزوار شفاء يافت چنانچه شوهرش نقل كرده:

زوجه ام بعد از وضع حمل بيمار شد تا گرفتار تب دائم گرديد وتب او به 37 الي چهل درجه مي رسد و هرچه دكتران سبزوار در معالجه او سعي كردند فائده نبخشيد بلكه بمرضهاي ديگر دچار گرديد.

يكي از اطباء گفت خوب است او را به جهت تغيير آب و هوا بخارج شهر ببري. مريضه چون اين سخن را شنيد به من گفت حال كه دكتر چنين گفته است بيا و منّتي بر من گذار باينكه مرا بزيارت حضرت رضا (عليه السلام) ببر تا شفاي خود را از آنحضرت درخواست كنم يا در آنجا بميرم.

من رأي او را پسنديدم و حركت نموده تا به مشهد مشرف شديم و چهار روز نزد طبيبي كه او را مؤيدالاطباء مي گفتند براي معالجه رجوع كرديم لكن اثر بهبودي ظاهر نشد.

آنگاه به دكتر آلماني رجوع نموديم و او پس از معاينه گفت بايستي يكسال لااقل معالجه شود. پس بيست روز مشغول معالجه گرديد. لكن عوض بهبودي مرض شدت كرد بنحويكه زمين گير شد و نتوانست حركت كند.

لذا من خودم نزد دكتر مي رفتم و دستور مي گرفتم تا روز سه شنبه يازدهم شوال وقتي كه رفتم ديدم حاج غلامحسين جابوزي با جماعتي نزد دكتر آمدند و حاجي مذكور به دكتر گفت ديروز حضرت رضا (عليه السلام) دختر مرا شفاء مرحمت فرموده و اينك او را آورده ام تا معاينه كني همان قسمي كه ديروز معاينه نمودي پس دكتر دست دختر را سوزن زد و فرياد او از سوزش بلند شد.

دكتر دانست كه دستش صحت يافته خوش وقت شد و گفت: من تو را باين كار دلالت كردم. آنگاه بديلماج خود گفت بنويس كه من ديروز كوكب مشلوله را معاينه كردم و علاجي براي او نيافتم مگر به نظر پيغمبر يا وصي او. و امروز او را سلامت ديدم و شكي در شفاي او ندارم.

حاج غلامحسين مي گويد: بديلماج گفتم به دكتر بگو چرا مرا به توسل بامام راهنمائي نكردي؟ جواب داد كه او مردي بود بياباني ومحتاج بدلالت بود لكن تو مردي باشي تاجر و با معرفت احتياج بدلالت نداشتي.

پس من اجازه حمام براي او خواستم اذن نداد. گفتم براي بودن بحرم و توسل بامام چاره اي نيست از اينكه حمام رود و پاكيزه شود گفت پس بحمام معتدل الحراره رود. بالجمله نزد مريضه خود آمدم و حكايت شفاي كوكب را بوي گفتم و او بگريه در آمد من باو گفتم تو نيز شب جمعه شفاي خود را از امام هشتم (عليه السلام) بگير پس روز پنجشنبه بهمراهي زني بحمام رفته و عصري بحرم مطهر تشرف حاصل كرده و شفاي خودش را از حضرت گرفت. و اما خود آن زن گفته است چون خبر شفا يافتن كوكب را شنيدم دلم شكست با خود گفتم من باميد شفا به مشهد آمده ام لكن چه كنم كه بمقصود نرسيدم تا اينكه پيش از ظهر روز چهارشنبه خوابيده بودم.

در عالم رؤيا سيد بزرگواري را ديدم كه عمامه سياه بر سر وقرص ناني بزير بغل داشت آن نان را بيك طرفي گذارد و به آن علويه كه پرستار من بود فرمود اين نان را بردار اين سخن را فرمود از نظر غائب شد چون بيدار شدم قدرت برخواستن و نشستن در خود يافتم و حال آنكه پيش از خواب حالت حركت در من نبود.

پس فهميدم كه تب قطع شده و ساعت بساعت حالم بهتر مي شد تا شب جمعه كه بحرم مطهر رفته توسل جستم و بامام اظهار درد دل مي نمودم كه از سبزوار باميدي بدربارت آمده ام نه باميد طبيب حال يا مرگ يا شفاء مي خواهم.

اتفاقاً در حرم پهلوي زوجه حاج احمد بودم كه شفاء يافت. من همين قدر ديدم نوري ظاهر شد كه دلم روشن گرديد. مانند شخص كوري كه يكمرتبه چشمانش بينا گردد و در آنحال هيچ دردي وكسالتي در خود نيافتم به نظر مرحمت امام هشتم (عليه السلام) و شوهرش حاج غلامحسين گفت: بعد از سه روز او را نزد دكترش بردم دكتر پرسيد: در اين چند روز گذشته كجا بودي.

گفتم به جهت اينكه امام ما، مريضه مرا شفا داده و او را آورده ام كه مشاهده نمايي. سپس دكتر آلماني او را معاينه كرد و گفت او را هيچ مرضي نيست. آنگاه گفتم خواهش دارم كه در اين خصوص چيزي بنويسي كه براي ما حجتي باشد.

دكتر مضايقه نكرد و بديلماج گفت بنويس فاطمه زوجه حاج غلامعلي سبزواري مدت يكماه در تحت معالجه من بود و علاج نشد و امروز او را معاينه كردم و سلامت ديدم.

( - آيات الرضويه . )



با تو پيوستم و از غير تو دل ببريدم

آشنايي تو ندارد سر بيگانه و خويش

بعنايت نظري كن كه من دل شده را

نرود پي مدد لطف تو كاري از پيش

آخر اي پادشه حسن و ملاحت چه شود

گر لب لعل تو ريزد نمكي بر دل ريش