شفاي دست




( شفاي دست )



حاج غلامحسين جابوزي دختري به نام كوكب كه دست راستش شل شده بود داشت كه در آخر روز نهم ماه شوال سنه 1343 شفا يافت كه والده دختر نقل نمود.

شبي در خانه وقعه هولناكي روي داد و اين دختر از هول و اندوه آن وقعه دست راستش بدرد آمد تا سه چهار روز بدرد گرفتار بود. آنگاه دستش از حس و حركت افتاد لذا از جهت علاج از قريه خود به ترشيز (كاشمر فعلي) آمده و نزد طبيب رفته به معالجه مشغول شديم و اثري حاصل نشد.

پس بسوي مشهد مقدس حركت كرديم و مشرف به حريم رضوي شديم ظاهراً براي معالجه و باطناً به جهت استشفاء از دربار حضرت رضا (عليه السلام) پس چند روز نزد طبيبان ايراني رفته فايده اي نديديم. آنگاه به دكتر آلماني رجوع كرده و او براي معاينه دختر را برهنه كرد و من چون دختر خود را نزد آن اجنبي كافر برهنه ديدم بر من سخت و گران آمد آرزوي مرگ كردم كه كاش مرده بودم وناموس خود را پيش اجنبي كافر برهنه نمي ديدم.

دكتر امر كرد چشمهاي دختر را بستند و باو گفت به هر عضوي كه دست مي گذارم بگو آنگاه دست به هر عضو كه مي گذاشت دختر مي گفت فلان عضو است تا وقتي كه دست بدست راست او نهاد ودختر هيچ نگفت. پس سوزني مكرر بآندست فرو كرد و دختر ابداً اظهار تألم نكرد. چون معلوم شد كه احساس درد نمي كند لباس او را پوشيده و چشم هاي او را باز كرد و گفت اين دست علاج ندارد و سه مرتبه گفت دست مرده است و روح ندارد. ببريد او را نزد امام خودتان مگر پيغمبر يا امام علاج كند.

از اين سخن يقين نمودم كه چاره اي نيست بجز پناه بردن به طبيب حقيقي حضرت علي ابن موسي الرضا (عليه السلام) .

فكر بهبود خود بدل زدر ديگر كن

درد عاشق نشود به زمداواي طبيب

لذا او را به حمام فرستاده تا پاكيزه شود و غسل نمايد. بالجمله قريب بغروب بود كه تشرف بحرم حقيقي و كعبه واقعي حاصل شد و دختر در پيش روي مبارك نزد ضريح نشست و عرض كرد يا امام رضا يا شفا يا مرگ، من نيز اين سخنش را بساحت قدس امام (عليه السلام) پسنديده و همين معني را خواهش كردم و هر دو گريه بسيار نموديم آنگاه يادم آمد كه نماز ظهر و عصر را نخوانده ايم.

به دختر گفتم برخيز كه نماز نخوانده ايم دختر برخواست به مسجد زنانه ايكه در حرم شريف است رفت براي نماز من نيز در جلوي مسجد مشغول نماز شدم نماز من تمام نشده بود. ديدم دختر بسرعت تمام از مسجد زنان بيرون آمد و از نزد من گذشت.

من از نماز فارغ شدم بجستجوي او برآمدم كه اگر رو به منزل رفته است او را ببينم زيرا كه راه منزل را نمي داند و سرگردان مي شود. پس متوجه شدم ديدم نزد ضريح مطهر نشسته و اظهار حاجت مي كند كه يا شفاء يا مرگ.

گفتم كوكب برخيز به منزل رفته تجديد وضو نموده برگرديم. گفت تو مي خواهي برو لكن من برنمي خيزم تا مرگ يا شفاي خود را بگيرم از انقلاب حال او منقلب شده گريه كردم و از حرم بيرون آمده به منزل خود كه در سراي معروف به گندم آباد بود رفتم ديدم همسفران چاي مهيا كرده اند نزد ايشان نشسته مشغول صرف چاي بودم ناگاه ديدم دختر با عجله آمد.

تعجب كرده گفتم تو كه گفتي تا مرگ يا شفاي خود را نگيرم برنمي خيزم حال باين زودي و عجله آمده اي؟

گفت اي پدر حضرت مرا شفا داد!! گفتم از كجا مي گوئي گفت نگاه كن ببين دست شل شده خود را بلند كرد و فرود آورد بطوريكه هيچ اثري از فلج در آن نبود. آنگاه گفت من همي خدمت آنحضرت عرض مي كردم يا مرگ يا شفا يكمرتبه حالتي مانند خواب بمن رويداد سرم را روي زانو گذاردم. سيد بزرگواري را ميان ضريح ديدم كه صورت او در نهايت نورانيت بود پس ديدم دست شل شده مرا ميان ضريح كشيد و از طرف شانه تا سر انگشتانم دست ماليد و فرمود:

دست تو عيبي ندارد ناگاه انگشت پايم بدرد آمد چشم باز كردم ديدم يك نفر از خدمت گذاران حرم براي روشن نمودن چراغ هاي بالاي ضريح كرسي گذارده و اتفاقاً يكپايه آن روي انگشت پاي من قرار گرفته پس برخواستم و فهميدم به نظر مرحمت امام هشتم شفا يافته ام لذا بزودي خود را بخانه رسانيدم كه تو را بشارت دهم.



- تهذا حرَمَ الْاَقْدَسِ مِنْ رِفْعَتِهِ

جِبْريلُ مُواظِبٌ عَلي خِدْمَتِهِ

يَدْعُوا اَبَداً لِمَنْ اَتي رَوْضَتِهِ

اَنْ يُدْخِلُهُ الْاِلهُ في رَحْمَتِه