وداع با خانواده


وداع با خانواده

شيخ يوسف بن حاتم شامي ، يكي از شاگردان محقق حلّي ، در درّالنّظيم مي نويسد: گروهي از اصحاب امام رضا عليه السّلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمودند: زماني كه مي خواستم از مدينه به سوي خراسان رهسپار شوم، خانواده خود را جمع كرده و امر كردم كه براي من گريه كنند تا گريه ايشان را بشنوم و دوازده هزار دينار در بين آنها تقسيم نمودم و به آنها گفتم كه ديگر بر نمي گردم؛ سپس پسر جواد الائمّه عليه السّلام را به مسجد رسول الله صلّي الله عليه وآله بردم و دست او را بر قبر گذاشتم و او را به قبر شريف چسبانيدم و از رسول الله صلّي الله عليه وآله محافظت او را مسئلت نمودم، و تمام وكلا و نزديكان خود را به فرمانبرداري و اطاعت از دستورات او امر نمودم و از آنها خواستم كه با او مخالفت نكنند و قائم مقامي او رابراي خود، به آنها متذكّر شدم.

از مدينه به سوي مرو

حضرت علي ّ بن موسي الرّضا عليه السّلام بعد از گذشت حدود 52 سال از عمر شريفشان و بعد از اين كه حدود 27 سال در مدينةالرّسول شيعيان را امامت و رهبري نمودند، راهي سفر به سوي خراسان و مرو شدند.

سيّد بن طاووس (متوفّاي 693هـ) در كتاب فرحةالغري روايت كرده: " زماني كه مأمون حضرت امام رضا عليه السّلام را از مدينه به خراسان طلب نمود، حضرت حركت كرده و از مدينه به سوي بصره، سپس به بغداد رهسپار شدند" .

صنيع الدوله صاحب كتاب "تاريخ مطلع الشمس" مي گويد: آنچه از مسير حضرت معلوم شده، آن است كه ازبصره به اهواز و قسمت عرب نشين ايران رفته ازآنجا به فارس وشهر ارجان (بهبهان كنوني ) حركت كرده و آن گاه از خاك اصفهان عبورنموده و ازهمين مسيري كه دشت آهوان و كوه ميامي در آن واقع است به شهر نيشابور نزول اجلال فرمودند.

نگارنده كتاب تاريخ نايين مي نويسد: ظاهراً خط سير حضرت بعد از اين كه از مدينه به بصره رفته و از ارجان و فارس گذشتند، چنين است كه از اهواز و رامهرمز و بهبهان و كهكيلويه و شلمزار (كه از توابع چهارمحال است) و كروند (ازمناطق اطراف نجف آباد اصفهان) و قهپايه (كوهپايه اصفهان) و نايين و انارك و بيابانك و خور و راه كوير (طبس) و سمنان و آهوان و دامغان و شاهرود و ميامي و مياندشت و الحاق (الحق) و عباس آباد و سبزوار ونيشابور و دهسرخ و طُرق و مشهد (سناباد) به سرخس و مرو، رهسپار شده اند.

شيخ صدوق از رجاء بن ابي ضحاك روايت كرده كه گفت: مأمون مرا فرستاده تا حضرت رضا عليه السّلام را ازمدينه به مرو آورم و امر كرد كه آن جناب را از بصره و اهواز و فارس حركت دهم و از طريق قم عبور ندهم و نيز امر كرد آن جناب را در شب و روز محافظت كنم تا به او برسانم و من ازمدينه تا مرو خدمت آن حضرت بودم و به خدا سوگند، مردي را در تقوا و كثرت ذكر خدا در جميع اوقات و شدّت خوف از حق تعالي مانند آن حضرت نديدم.

در بصره

ابن علوان مي گويد: شبي در خواب ديدم كه شخصي مي گويد: رسول الله صلّي الله عليه وآله به بصره آمده و در خانه اي وارد شدند؛ در خواب به سوي حضرت شتافتم و حضرت را ديدم كه همراه اصحابشان نشسته و طبقي ازخرما در پيش روي دارند.

رسول الله صلّي الله عليه وآله مقداري خرما به من مرحمت نمودند و چون شمردم تعداد خرماها هيجده عدد بود، وقتي از خواب بيدارشدم وضو گرفته و نماز گزاردم؛ سپس آمدم آن محل را كه در خواب ديده بودم شناسايي كردم، به همان گونه كه در خواب مشاهده كردم، پس ازمدّتي شنيدم: علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام به بصره وارد شدند، به زيارت حضرت مشرّف شدم، اتفاقاً حضرت درهمان منزل نزول اجلال فرمودند كه چندي قبل در خواب ديده بودم و حضرت را ديدم كه همچون جدّ بزرگوارش طبقي از خرما درپيش رو دارند و مقداري به من مرحمت فرمودند. هنگامي كه شمردم ديدم هيجده عدد بود.

عرض كردم: اي فرزند پيامبر! ممكن است بيشتر عطا بفرماييد؟

فرمودند: اگر جدّم رسول خدا صلّي الله وعليه وآله بيشتر داده بود من هم مي دادم.

در اهواز

از تاريخ و روايات استفاده مي شود، زماني كه كاروان حضرت به اهواز رسيد، ظاهراً به لحاظ گرمي هواي تابستان و مشقّت سفر، كسالتي بر حضرت عارض شد و از طرفي ابوهاشم جعفري كه ازاهالي ايدج (يكي از دهات اهواز) بود، شنيد كه حضرت رضا عليه السّلام به اهواز تشريف آورده اند، لذا او از محل خود به اهواز آمده و خدمت امام عليه السّلام مشرف شد و خود را معرفي نمود.

امام عليه السّلام به او فرمودند: براي من طبيبي حاضر كن، من طبيبي خبر نمودم. حضرت نام گياهي را با مشخصات و نشانه هاي آن ذكر فرمودند وآن را از طبيب طلب نمودند. طبيب گفت: به غير از شما كسي را نمي شناسم كه نام اين گياه رابداند. ازكجا شما اين گياه را شناخته ايد؟

در اين فصل تابستان كه اين گياه يافت نمي شود، امام عليه السّلام فرمودند: پس كمي نيشكر بياوريد.

طبيب گفت: اين يكي از آن گياه اول شگفت آورتر است، چراكه تابستان اصلاً موسم نيشكر نيست.

حضرت فرمودند: هر دو گياه درهمين فصل تابستان يافت خواهد شد. به فلان محلي كه خرمن گاه است برويد درآنجا مردي سياه پوش را مي يابيد، پس از او بپرسيد كه نيشكر و فلان گياه در كجاست؟ او به شما خواهد گفت.

ابوهاشم مي گويد: ما طبق دستور امام عليه السّلام به آن محل رفته و آن مرد را يافتيم و از او گياه مخصوص ونيشكر را مطالبه كرديم، او كه مقداري از آن دو گياه را به عنوان بذر براي سال آينده نگهداري كرده بود به ما نشان داده و ما گرفتيم و به خدمت امام عليه السّلام برگشتيم.

طبيب از ديدن آن تعجب كرد كه چگونه دراين فصل اين گياهان پيدا شد، سپس طبيب از ابوهاشم جعفري سؤال كرد: اين شخص فرزند كيست؟

گفت: فرزند سيد پيامبران است.

طبيب گفت: حقيقتاً بعضي از كليدهاي نبوّت را در دست دارد، كنايه از اين كه همانا داري معجزات نبوت وكارگشايي پيامبران است.

در شهر قم

وقتي حضرت به قم رسيدند و داخل شهر شدند، اهل قم به استقبال آن حضرت آمدند و براي ميهماني كردن حضرت با هم مخاصمه كردند و هر كدام مايل بودند كه حضرت بر او وارد شوند.

حضرت فرمودند: شتر من مأمور است، و هر كجا فرود آيد من همان جا وارد مي شوم؛ لذا شتر آمد تا كنار خانه اي خوابيد. صاحب آن خانه در شب آن روز در خواب ديده بود كه امام رضا عليه السّلام فردا ميهمان او خواهد شد؛ سپس از اين مكان آثار و بركاتي ظاهر شد. مقام بلندمرتبه اي پيدا كرد. و هم اكنون به صورت مدرسه اي در آمده است.

البته بعضي قائلند كه حضرت به شهرقم داخل نشده اند، به دليل اين كه مأمون به فرستادگان خود دستور داده بود كه حضرت را به شهرهاي كوفه و قم داخل نكنند، به خاطراين كه شيعيان حضرت در اين دو شهر زياد بودند.

عبور از اصفهان

بنابر خبري كه در فوائد الرضويّه ذكر شده و همان طوري كه در مطلع الشمس، مسير امام علي ّ بن موسي الرّضا عليه السّلام را ازمدينه تا مرو برسي نموده، ظاهراً شهر اصفهان نيز ازمناطقي است كه حضرت در طول مسير از آن عبور نموده و با قدوم مبارك خود آن را مزين نموده اند و حضرت با گذشتن از مسير كوهپايه، رهسپار نايين شده اند.

آن چنان كه درتاريخ نوشته شده است شخصي از مردم كرمنه (يا كَروَن كه از توابع نجف آباد اصفهان است) در اين سفر ساربان و شتردار حضرت بود. او در آن محدوده از حضرت اجازه مرخّصي خواست وعرض كرد مرا به مطلبي از خط مبارك خود مفتخر فرماييد تا بدان تبرّك جويم و با توجه با اين كه او شخصي از اهل تسنّن بود، حضرت شرحي را بدين مضمون مرقوم فرمود و به او دادند:

" كُنْ مُحِبّاً لآلِ مُحَمَّد وَ اِنْ كُنتَ فاسِقاً وَمُحِبّاً لُمحبيهِمْ وَاِنْ كانُوا فاسِقينَ ".

" دوستدار فرزندان رسول خدا باش، گرچه فاسق باشي ، و دوستدار دوستداران ايشان ، اگر چه فاسق باشند" .

بعد از آن اضافه فرمودند:

" قالَ اَبُوذَر، رَضِي َ اللهُ عَنْهُ: قالَ لي رَسُولُ اللهِ صلّي الله عليه وآله: يا اَباذر، اُوصيكَ فَاحْفَظْ، لَعَلَّ اللهَ اَنْ يَنْفَعَكَ بِهِ، جاوِرِ الْقُبورَ تَذَكَّرْ بِها الاخِرَة، وَ زُرها احياناَ بِالنّهارِ وَلا تَزُرْها باللَّيلِ " .

ابوذر غفاري گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله فرمودند: اي ابوذر، تو را وصيّتي مي نمايم، پس بر آن محافظت نما، شايد كه خداوند متعال به واسطه آن تو را سودي برساند.

بر قبرها گذر كن كه به واسطه آن يادي از آخرت كني و آن قبور را حتّي الامكان روزانه زيارت كن و شبانگاهان زيارت مكن.

قابل توجه است كه صاحب كتاب تاريخ نايين دو محل را در شهر اصفهان معرّفي مي كند كه جاي قدم مبارك حضرت علي ّ بن موسي الرّضا عليه السّلام و به عنوان قدمگاه آن حضرت مي باشد و لكن در اين مورد اختلاف است.

عبور از شهر نايين

يكي ديگر از مناطقي كه طبق مستندات تاريخي در مسير عبور كاروان حضرت رضا عليه السّلام بوده است، محدوده شهر نايين است و قابل توجه است كه يكي از قصبات ودهات نايين كه در فاصله يك فرسخي از شهر واقع شده، بافران مي باشد كه مسجد جامع معتبري در آن مي باشد، بين بافران و نايين درختي پابرجا است كه بسيار مورد تقديس اهالي است، اين درخت را به زبان محلّي (سيس) وهمچنين (موم رضا) يعني (درخت امام رضا عليه السّلام) مي نامند. و در ايّام بيست ويكم ماه مبارك رمضان و عاشورا، جمعيت زيادي به آن محل مي آيد و دست به توسل زده و حوائج خود را مي طلبند و برگهاي آن درخت را براي تبرّك به خانه هاي خود مي برند؛ چون اثرات معجزه آسايي از آن درخت ظاهر شده است.

ورود به نيشابور و حديث سلسلةالذهب

زماني كه حضرت در ادامه مسير وارد نيشابور شدند، دو نفر از پيشوايان كه يكي از آن ها ابوزرعه و ديگري محمّد بن اسلم نام داشت و از حافظين احاديث شريف رسول الله صلّي الله عليه وآله به شمار مي آمدند، به حضور آن حضرت مشرف شده وعرض كردند: شما را به حقّ پدران پاك و گذشتگان كرامتان قسم مي دهيم كه صورت مبارك خود را براي ما نمايان كني و حديثي از پدران خود از جدّ بزرگوارت براي ما نقل كني كه ما بدين واسطه به ياد شما باشيم،

حضرت اشتر خود ار متوقف نمود وچهره مبارك نمايان كرد و چشمهاي مردمي كه در انتظار آن حضرت بودند به جمال حضرت منوّر گرديد و عده اي از مردم فرياد مي كشيدند و گروهي مي گريستند و بعضي گريبان چاك زده و خود را به خاك مي انداختند. تا نيمه روز مردم در همين حال وشور بودند. آن روز مردم به قدري گريه كردند و اشك ريختند كه اگر جمع مي شد چون نهر جريان پيدا مي كرد. نمايندگان مردم و قضات فرياد كشيده مي گفتند: اي مردم گوش دهيد و فرا گيريد، فرزند پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله را آزار ندهيد. ساكت باشيد.

بالاخره همه مردم ساكت شدند تا حضرت رضا عليه السّلام حديث را بيان كنند.

در آن روز براي نوشتن اين حديث سلسلةالذهب علاوه بر آن تعداد كثيري كه اين حديث را حفظ نمودند، 24هزار قلمدان كشيده شده و (به لحاظ وسعت جمعيت چون ظاهراً صداي حضرت مستقيماً به همه مردم نمي رسيد) ابوزرعه و محمّد بن اسلم كلمات اين حديث را براي مردم بازگو كرده و به مردم منتقل مي نمودند. وحضرت رضا عليه السّلام حديث را از پدران خود از قول رسول الله صلّي الله عليه وآله از جبرئيل و از خداوند متعال كلمه به كلمه بيان فرمودند:

" كَلِمَةُ لااله اِلاَّاللهُ حِصْني فَمَن قالَها دَخَلَ حِصْني وَمَن دَخَلَ حِصْني اَمِنَ مِنْ عَذابي" .

كلمه " لا اِله اِلاَّاللهُ " حصار و قلعه مستحكم من است، پس كسي كه اين كلمه را بگويد در حصار من داخل شده است و كسي كه در حصار من داخل شود از عذاب من درامان است.

وچنين روايت كرده اند كه وقتي حضرت اين حديث قدسي را براي مردم نيشابور بيان كردند و به راه افتادند، سپس برگشته و اضافه كردند:

" بِشُرُوطِها وَاَنا مِنْ شُرُوطَها ".

يعني كلمه " لااله الاَّالله " كه حصن حصين اَلاهي است شروطي دارد واز جمله آن شرطها علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام هستند.

معناي شرط بودن امام رضا عليه السّلام اين است كه هر كس ايمان به ولايت و امامت علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام اين است داشته باشد، مسلمان واقعي است، چرا كه در بين فرقه ها و مذاهب مختلف اسلامي تنها آن فرقه اي كه اعتقاد به علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام دارند شيعه دوازده امامي محسوب مي شود و در بين مسلمانان هيچ مذهبي نيست كه در آن ايمان به امامت و ولايت علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام داشته باشند ولي دوازده امامي نباشند.

بنابراين، قلعه و مانع بودن كلمه طيّبه " لااِلهَ اِلاَّ اللهُ " از عذاب اِلاهي فقط مربوط به شيعيان و منحصر به آنهاست و همان طوري كه اگر كسي قائل به اين كلمه طيّبه باشد، ولي ايمان به رسول الله صلّي الله عليه وآله نداشته باشد، براي او ثمره اي ندارد، همچنين اگر كسي معتقد به جانشينان رسول الله صلّي الله عليه وآله به صورت كامل نباشد و قائل به كلمه طيّبه "لااِلهَ اِلاَّ الله" باشد، اين كلمه براي او حاصلي نخواهد داشت، چرا كه " لااِلهَ اِلاَّ الله" گفتن او قولي بدون محتوا و ادّعايي بدون ايمان واقعي است و اين است معناي اين كه علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام فرمودند:

" بِشُرُوطِها وَاَنا مِنْ شُرُوطَها ".

قابل توجّه است كه اباصلت هروي روايت مي كند: وقتي كه از حضرت درباره شهادت به"لااِلهَ اِلاَّ الله" سؤال شد كه يقين و اخلاص در آن چيست؟

حضرت فرمودند: "طاعَةُ اللهِ وَطاعَةُ رَسُولِ اللهِ صلّي الله عليه وآله، وَ وِلايَةُ اَهْلِ بَيْتِهِ عليهم السّلام".

يعني:"اطاعت خدا واطاعت رسول خدا صلّي الله عليه وآله و ولايت اهل بيت آن حضرت" .

حسن ختام اين بخش روايتي است كه علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام از قول جبرئيل نقل كردند كه:

"يَقُول اللهُ عَزَّوَجَلَّ : وِلايَةُ عَلي بْنِ اَبي طالِب حِصْني فَمَن دَخَلَ حِصْني اَمِنَ مِنْ عَذابي" .

يعني: "خداوند عزّ وجلّ مي فرمايد: ولايت علي بن ابي طالب عليه السّلام قلعه و حصار من است، پس كسي كه داخل اين قلعه شود از عذاب من در امان است.

پس آنچه، از مجموع اين بحث و فرمايش امام علي بن موسي الرّضا عليه السّلام نتيجه گيري مي شود، اين است كه نشانه خلوص در كلمه توحيد، اطاعت از خدا و رسول خدا و ولايت اهل بيت آن حضرت عليهم السّلام است و درنهايت كلمه طيّبه "لااِلهَ اِلاَّ اللهُ"؛ يعني حصن حصين اِلاهي ، در ولايت امام علي بن ابي طالب عليه السّلام خلاصه مي شود.

كاشت درخت بادام

شيخ صدوق رحمه الله در ضمن روايتي بيان مي كند كه در نيشابور در خانه اي كه حضرت در آن فرود آمدند درخت بادامي را غرس نمودند، و زماني كه آن بادام درختي بارور شد و پس از مدّتي كه مردم نسبت به جريان درخت مطلع شدند از بادام آن درخت براي استشفاء استفاده مي نمودند و هر كسي كه دچار مرضي مي شد و از ميوه آن درخت مي خورد شفا مي يافت مثلاً كسي كه به چشم درد مبتلا مي گرديد و از آن بادام برچشم خود مي گذارد شفا مي گرفت و هر زن بارداري كه وضع حمل بر او دشوار مي شد واز بادام آن درخت مي خورد دردش تخفيف پيدا كرده و در همان ساعت مي زاييد و حتّي براي درد حيوانات هم شفابخش بود.

ساخت حمّام و فعال نمودن چشمه

نيز در باب معجزات امام علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام در مدّت اقامت در نيشابور چنين روايت شده كه در يكي از محله هاي نيشابور به نام قزويني ، حضرت حمامي بنا كردند، كه فعلاً به نام حمام حضرت رضا عليه السّلام مشهور است و ضمناً در همين محله چشمه اي بود كه آب آن بسيار كم بود و حضرت رضا عليه السّلام شخصي را امر كردند كه آب آن را بيرون كشيد تا اين كه آب آن چشمه به قدري زياد شد كه نزديكي آن چاه حوضي را تشكيل دادند كه به عمق چند پله پايين مي رفت.

حضرت رضا عليه السّلام اين عمل را انجام دادند، مردم هم به آن بزرگوار تأسّي كرده؛ با آب آن حوض غسل مي كردند و از آب آن براي تبرك مي آشاميدند و نزديك آن حوض نماز مي خواندند و در آنجا دعا كرده و حوائج خود را از خدا مي خواستند و حوائج آن ها روا مي شد و آن چشمه را كهلان مي نامند.

ظاهراً اين منطقه همان قدمگاه كنوني است، كه در حاشيه نيشابور واقع شده است و در آنجا بقعه اي بنا شده كه در آن تخته سنگي حفظ مي شود كه جاي قدم مبارك حضرت علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام بر روي آن كنده شده و الان محل رفت وآمد عاشقان آن حضرت مي باشد.

عبور از دهسرخ

عبدالسّلام هروي روايت مي كند: وقتي كه امام علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام از نيشابور به سوي مرو خارج شدند، به دهسرخ (كه دهي است كه ما بين نيشابور ومشهد) رسيدند. شخصي خدمت حضرت عرض كرد: يابن رسول الله آفتاب رو به زوال است و ظهر شده، آيا نماز نمي گزاريد؟

حضرت (از مركب) فرود آمده و فرمودند: آب حاضر كنيد.

عرض شد: آب همراه ما نيست. لذا حضرت به دست خود مقداري از زمين را كنده و در آن چشمه آبي ظاهر شد، پس حضرت وضو ساختند و كساني كه همراه با آن حضرت بودند نيز وضو گرفتند.

لازم به ذكر است كه شيخ صدوق مي نويسد: " هم اكنون نيز آثار آن چشمه درآن محل باقي است" .

عبور از سناباد

وقتي كه حضرت داخل سناباد شدند، به كوهي كه سنگتراشان از آن ديگ سنگي مي تراشيدند، تكيه زده ودعا كرده فرمودند:

" اَللّهُمَّ انْفَعْ بِهِ وَبارِك فيما يُجْعَلُ (فيهِ وَ) فيما يُنْحَتُ مِنْهُ ".

خداوندا، اين كوه را پرسود ونافع قرار بده و به آنچه كه ازآن مي تراشند ودرآن قرار مي دهند بركت عطا فرما.

با اين كه حضرت كم خوراك و كم غذا بودند، دستور فرمودند كه ديگهايي از سنگ آن كوه بتراشند وغذاي حضرت را درداخل آن بپزند.

پس با اين كار از آن روز مردم نسبت به منافع اين كوه و سنگ آگاه شدند و بركات دعاي حضرت در آن ظاهر شد.

حضور در خانه حميدبن قحطبه در سناباد

حضرت در سناباد به خانه حميدبن قحطبه رفته و به قبّه اي كه در آن قبر هارون الرشيد بود داخل شدند و با دست مبارك خطّي كشيد و فرمودند: اين جا تربت من است كه درآن دفن خواهم شد و خداوند متعال بزودي اين مكان را محل رفت وآمد شيعيان و محبّين من قرار خواهد داد، به خدا قسم هيچ زائري از آنها مرا زيارت نمي كند و بر من سلام نمي دهد، مگر اين كه آمرزش و رحمتِ الاهي به واسطه شفاعت ما خانواده بر او واجب مي شود؛ سپس حضرت روبه قبله كرد و چند ركعت نماز به جاي آورده و دعاهايي خواندند و هنگامي كه فارغ شدند، سجده اي طولاني نموده كه من پانصد ذكر آن حضرت را شمردم؛ سپس برنامه حضرت تمام شد و كاروان از سناباد خارج شد و پس از آن، از طريق سرخس به مرو رسيد.

ورود به مرو (پايتخت مأمون)

پايتخت كه در انتظار ورود علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام بود به دستور مأمون آذين بسته شده بود و روز دهم شوال كه كاروان حضرت به مرو نزديك مي شد، خبر به مأمون رسيده و او همراه با فضل بن سهل و گروهي از امرا و بزرگان بني عباس براي استقبال به چند فرسخي مرو رفته و با احترامات فروان حضرت را به شهر مرو وارد كردند و دستور داد كنار خانه خود منزلي براي حضرت آماده كردند كه به وسيله دري به خانه خود ارتباط داشت و همچنين ساير وسايل و مقدمات رفاه و آسايش را براي حضرت آماده كرد.

مذاكرات مأمون با علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام

مأمون پس از چند روزي كه به عنوان استراحت و رفع خستگي راه سپري شد، با حضرت مذاكراتي داشت كه درآن گفتگوها، خلافت را به صورت تمام و ناتمام به حضرت پيشنهاد نمود، ولي امام عليه السّلام از پذيرفتن آن شديداً خودداري نمودند.

قابل توجّه اين كه فضل بن سهل با شگفتي گفت: هيچ گاه مثل آن روز خلافت را بي ارزش و خوار نديدم كه مأمون به علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام اصرار واگذاري آن را مي كرد و امام عليه السّلام شديداً از قبول آن خودداري مي نمود.

اولين مذاكرات مأمون وعلي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام به اين نحو بود كه خدمت حضرت عرض كرد: يابن رسول الله، من نسبت به فضل و علم و تقوا و پرهيزگاري و عبادات تو مطلع هستم و شما را نسبت به خلافت سزاوارتر و اولي تر از خود مي دانم.

حضرت فرمودند: من به بندگي خدا افتخار مي كنم و به واسطه زهد در دنيا اميد نجات از شرور دنيا را دارم و به واسطه پرهيز از محرمات اميدوارم به غنيمتهاي آخرت نائل شوم و به واسطه فروتني در دنيا، عزّت نزد خداوند متعال را اميدوارم، سپس مأمون خدمت حضرت عرض كرد: ولي من صلاح مي بينم كه خود را از خلافت بر كنار كرده و خلافت را به شما واگذار كنم و خود با تو بيعت كنم.

حضرت فرمودند: اگر چنانچه اين خلافت از آنِ تو است و خداوند براي تو قرار داده است، پس براي تو جايز نيست كه لباسي را كه خداوند به تو پوشانيده است درآورده و به ديگري بپوشاني و اگر چنانچه خلافت حقّ تو نيست و شأن تو نبوده، جايز نيست آنچه را كه از تو نيست به ديگري تفويض نمايي .

مأمون عرض كرد: يابن رسول الله! شما ناگزيري كه اين امور را بپذيري .

حضرت فرمودند: من هرگز به ميل خود چنين كاري را قبول نمي كنم.

مأمون هم چند روزي دراين پيشنهاد خود كوشش كرده و اصرار مي نمود تا اين كه ديگر ازاين امر مأيوس شده و به حضرت عرض كرد: حال كه خلافت را نمي پذيري و مايل به بيعت كردن من نيستي ، پس وليعهد من باش تا اين كه بعد از من خلافت نصيب تو باشد.

حضرت در جواب او فرمودند: به خدا قسم، پدرم از قول پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السّلام و ايشان از رسول الله صلّي الله عليه وآله مرا خبرداد كه همانا من قبل از تو (خطاب به مأمون) از دنيا مي روم، در حالي كه مظلومانه به واسطه سمّ كشته مي شوم. ملائكه آسمان و زمين بر من گريه مي كنند و در ديار غربت در كنار هارون الرشيد دفن خواهم شد.

پس مأمون گريه كرد و گفت: يابن رسول الله!، در حالي كه من زنده ام چه كسي تورا مي كشد؟ و يا مي تواند سوء قصدي نسبت به شما داشته باشد؟

پس حضرت فرمودند: همانا اگر مي خواستم بگويم چه كسي مرا مي كشد، مي گفتم.

مأمون عرض كرد: يابن رسول الله! آيا مي خواهي با اين صحبتها خود را فارغ و اين امر را از خود منع نمايي ، براي اين كه مردم بگويند تو نسبت به دنيا تقوا داري ؟

حضرت فرمودند: به خدا سوگند، از وقتي كه پروردگارم مرا خلق كرده دروغ نگفته ام، و به خاطر دنيا، نسبت به دنيا زاهد نشده ام و همانا من مي دانم كه توچه قصدي داري .

مأمون گفت: (اگر مي داني بگو كه) من چه قصدي دارم؟

حضرت فرمودند: اگر بگويم درامان هستم؟

مأمون گفت: شما درامان هستيد.

حضرت فرمودند: تو قصد داري كه به اين واسطه (يعني پيشنهاد ولايت عهدي ) مردم بگويند: علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام زهد و بي اعتنايي نسبت به دنيا نداشته، بلكه دنيا به او زهد و بي اعتنايي دارد و آيا نمي بينيد كه چگونه ولايتعهدي را به خاطر طمعي كه به خلافت داشت پذيرفت؟

پس مأمون غضبناك شده و گفت: شما همواره به من چيزهايي نسبت مي دهيد كه نسبت به آن اكراه دارم و يا ازقدرت من ايمن شده ايد، پس به خدا سوگند ياد مي كنم، اگر ولايتعهدي را پذيرفتي كه هيچ، و گرنه تو را به آن مجبور مي كنم؛ اگر قبول كرديد كه هيچ، و گرنه گردنت را مي زنم.

حضرت فرمودند: به تحقيق خداوند متعال مرا نهي فرموده كه خود را به دست خود در مهلكه بياندازم، پس اگر وضعيّت چنين است، هر چه مي خواهي بكن. من اين پيشنهاد (ولايت عهدي ) را مي پذيرم به شرط اين كه كسي را نصب نكنم، و كسي را از مقامش بركنار نكنم، و هيچ رسم و سنّتي را نقض نكنم، و دورادور در امور مشورت داشته باشم.

پس مأمون با اين شرايط راضي شد و با وجود اين كه حضرت رضا عليه السّلام نسبت به اين امر كراهت داشت، حضرت را ولي عهد خود قرار داد. سپس جشن ولايتعهدي علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام را به صورت جشني مفصّل و ملوكانه برپا نمود. كليّه سران و بزرگان و درباريان و مردم را امر به بيعت با حضرت نمود. خطبا و گويندگان را دستور داد كه علي ّبن موسي الرّضا عليه السّلام را به مردم معرّفي و از آن حضرت تجليل نمايند و همچنين دستور داد سكّه اي رايج را به نام مبارك حضرت رضا بزنند و در نهايت تمام نيروهاي خود را به كارگرفت كه ولايتعهدي ِ حضرت را به خاطر هدفي كه داشت، در جامعه و مناطق مختلف بزودي منعكس كند.