بهشت سوم تشويق قرآن به تحقيق و دور انداختن آرزو


بهشت سوم تشويق قرآن به تحقيق و دور انداختن آرزو

پس از روشن شدن شرايط و موانع شناخت قرآن و تفاوت تدبر در قرآن و پرسشگرى از آن براى تدبر بايد از پرسشگر آن ، يعنى انسان كامل معصوم عليه السلام كمك گرفت ، با اعتراف به اين كه همگى از سوى خداوند سبحان است حال مى گوييم ، هر چند بعضى از مضامين قرآن مبتنى بر تعبد بر محض است ، ولى معارف اوليه ى آن بر جميع مراتب يقين ، علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين پايه گذارى شده است ؛ گر چه يقين كم ترين چيزى است كه ميان مردم قسمت شده است و شمار اندكى از انسان ها از آن بهره مندند و رزقى از آن نصيب آنان نگشته است .

حضرت رضا عليه السلام فرمودند: ايمان يك درجه از اسلام بهتر است و تقوا يك درجه از ايمان . چيزى برتر از يقين به بنى آدم عطا نشده است ؛ ان الايمان اءفضل من الاسلام بدرجة ، والتقوى اءفضل من الايمان بدرجة و لم يعط بنوآدم اءفضل من اليقين . (244)

بنياد زندگى انسان

از قرآن كريم بر مى آيد كه يكى از بارزترين مصاديق استوارترين راه كه قرآن به آن هدايت مى كند، پايه گذارى زندگى بر پايه ى تحقيق و پرهيز از هر آرزوى دروغين و غلط است كه بر پايه ى عقل يا نقل قطعى نباشد. زيرا انسان در هر جايگاهى كه باشد، از ره آوردهاى عقل و وحى برخوردار است كه او را به راه راست هدايت مى كند.

از اين رو، بايد در زندگى خود حق جو باشد؛ چه تابع و مطيع باشد تا پيشوا و فرمانده ؛ و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و يتبع كل شيطان مريد . (245) چون ظهور آيه در آن است كه جاهلى كه در جهل خود مقلد است ، درباره ى خدا از روى جهل تقليدى به جدال بر مى خيزد و از هر شيطانى كه او را رهبرى كند و بر او برترى يافته ، زمامش را به دست گيرد، پيروى مى كند. پس هر پيروى به جهت در امان ماندن از اطاعت هر رهبر شيطانى كه از فرمان خدا سرپيچى مى كند، گريزى از تحقيق ندارد. جاهل در تقليدش حق ندارد از مقلد ديگرى مثل خودش تقليد كند، بلكه ناگزير است كه در تقليدش محقق باشد تا اطاعتش را به علم حقيقى مستند سازد، نه به گمان تقليدى . زيرا چنين گمانى براى راهيابى به حق سودمند نيست . پس بر پيرو مطيع واجب است كه تحقيق كند، تا در سرگردانى اطاعت از آن شيطان سركش واقع نشود كه بر او فرض شده ، هر كس او را ولايت بپذيرد، حتما گمراهش مى كند و به عذاب سوزان جهنم مى كشاند.

ضرورت تحقيق كردن پيشواى مطاع و ضرورت تحقيق كردن كسى كه ديگران از او اطاعت مى كنند، از اين آيه ى شريفه روشن مى شود: و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير * ثانى عطفه ليضل عن سبيل الله له فى الدنيا خزى و نذيقه يوم القيمة عذاب الحريق . (246) زيرا بر پايه ى ظهور آيه ، جاهلى كه پيشواى غير خود مى شود، بدون داشتن آگاهى عقلانى و وحى آسمانى درباره ى خداوند به جدال مى پردازد؛ آنگاه از آن روى مى گرداند، گويا حقى نيست كه به آن اعتنايى كند و وحى اى نيست كه نزد آن خاضع باشد و پيشوايى مى شود كه جاهلان او را پيروى مى كنند و چنين پيشوايى آنان را به گمراهى مى كشاند.

بنابراين ، مردمان نبايد از پيشوايى فرمان برند، مگر پس از احراز آگاهى و هدايت او، و اين در گرو تحقيقى است كه قرآن جوامع بشرى را به سوى آن فرا مى خواند.

دشمنى پيشوا و پيرو در روز قيامت

آيا كسى كه در هر موقعيتى اساس كارش را بر تحقيق بگذارد، بهتر است يا آن كه اساس او بر مبناى تقليدى است كه بر لب پرتگاه است و پس از آن در آتش جهنم سقوط مى كند؟ چنان كه خداوند در هر دو آيه به آن بيم داده است . پس نه جاهل فرمانبر و نه جاهل فرمانده از آتش جهنم خلاصى نمى يابد، بلكه آن جا نيز با يكديگر به دشمنى مى پردازند؛ عده اى از آن ها از گروهى ديگر بيزارى مى جويند؛ يوم تقلب وجوههم فى النار يقولون يا ليتنا اءطعنا الله و اءطعنا الرسولا * و قالوا ربنا انا اءطعنا سادتنا و كبراءنا فاءضلونا السبيلا * ربنا اتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعنا كبيرا . (247) اما اين آرزو به حال آنان سودمند نيست ، پس از اين كه در دنيا عليه آنان دليل آورده شده كه شما بايد با وجود شرايط و حصول نتيجه ، تحقيق مى كرديد.

آنان درخواست مى كنند كه خداوند عذاب بزرگان و پيشوايان آنان را چندين برابر كند، ولى اين خواسته نفعى به آنان نمى رساند. زيرا خود ايشان چون پيشوايانشان عذابى مضاعف دارند؛ قال ادخلوا فى اءمم قد خلت من قبلكم من الجن والانس فى النار كلما دخلت اءمة لعنت اءختها حتى اذا اداركوا فيها جميعا قالت اءخريهم لاوليهم ربنا هؤ لاء اءضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار قال لكل ضعف و لكن لا تعلمون * و قالت اءوليهم لاخريهم فما كان لكم علينا من فضل فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون . (248)

بر اساس اين آيه ، هر دو گروه ، يعنى تابع جاهل كه در تبعيت مقلدانه عمل كرده است و نيز پيشوايان جاهل كه رهبرى نابجا را به دست گرفته اند، هر دو شايسته ى عذاب مضاعف هستند، با آن كه پايه ى اصل قطعى قرآنى ، هر حسنه اى پاداش مضاعف مى گيرد، ولى جزاى هر بدى مانند آن است ، نه بيش تر.

شايد سؤ الى مطرح شود كه به چه دليل آنان دو برابر عذاب مى شوند؟ راز مطلب در اين است كه تابع مقلد در اطاعت و تبعيت خود، دو كار بد انجام داده است : معصيت خارجى كه در آن با پيشواى خود مشترك است ، يعنى سجده كردن براى بت يا گناهان ديگر؛ پذير ولايت امام ظالم ، با آن كه عقل و وحى به وجوب مبارزه با پيشوايان كفر و طغيان و دفع شر و رفع ظلم آنان دستور مى دهند.

همچنين پيشوايى كه مردم را از روى نادانى به تبعيت از خود فرا مى خواند، مرتكب دو بدى شده است : معصيت خارجى و حكومت ظالمانه بر مردم . پس هر يك از فرمانروا و فرمانبر كه در آتش هستند، عذاب مضاعف مى چشند و در آن جا آرزو هيچ اثرى ندارد؛ اگر چه فرمانبران دوست دارند كه به دنيا باز گردند و از پيشوايان سركش خود بيزارى جويند، چنان كه در روز قيامت هنگامى كه عذاب را مى بينند، از آنان اعلام بيزارى مى كنند؛ اذ تبراء الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و راءوا العذاب و تقطعت بهم الاءسباب * و قال الذين اتبعوا لو اءن لنا كرة فنتبراء منهم كما تبرءوا منا كذلك يريهم الله اءعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار . (249)

نتيجه : حياتى كه قرآن مجيد مردم را به سوى آن هدايت مى كند، بر پايه ى تحقيق استوار است ، نه آرزو. زيرا تمنا در دنيا و آخرت هيچ سودى ندارد. چون نظام تدبر و تحقيق بر هر دو، عالم و عوالم ميان آن دو، با حفظ تمايز ملكى و ملكوتى بودن ، حاكم است و نظام استرسال و آرزو جايى ندارد. از اين رو امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: از اعتماد كردن بر آرزو بپرهيز. چون سرمايه ى احمق است ؛ اياك والاتكال على المنى ، فانها من بضائع النوكى . (250)

محور تفكر و تصديق و تكذيب

اساسا قرآن حكيم همگان را به تحقيق دعوت و از اعتماد به چيزى بدون تحقيق ، نهى مى كند. اسامى و عناوين و القاب و امورى از اين قبيل كه بيانگر امور بيرون از محدوده ى ذات و حوزه ى جوهر ذات انسانى است ، از چيزى كفايت نمى كند، بلكه بايد در محتواى قرآن تدبر كرد و به كلام گويا كننده ى آن يعنى مولايمان حضرت رضا عليه السلام گوش فرا داد.

قرآن مصرانه عقل را مدار تفكر و تصديق و تكذيب مى داند و بر اين باور است كه حيات و زندگى پاكيزه ، فقط براى كسى است كه كان له قلب اءو اءلقى السمع و هو شهيد . (251) در عين حال مى فرمايد: ان الذين امنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابئين من امن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اءجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون . (252)

از اين آيه و آيات مشابه آن بر مى آيد: مردمى كه به طور كلى خداوند و بازگشت به سوى او را انكار نمى كنند و لات و عزى را نمى پرستند و نمى گويند: حيات ما تنها همين دنياست و تنها روزگار است كه ما را هلاك مى كند و اعتراف اجمالى دارند كه پروردگارى هست و به سوى او باز مى گردند، آنان گروه گروه شده اند و هر گروهى به آن چه در نزد خويش ‍ دارد، خشنود است و گمان مى كند كه تنها او نجات يافته است نه ديگران ، و به يكى از عنوان هاى مخصوص به خود كه در آيه ى شريفه مطرح شده ، بسنده مى كند.

اينان بايد بدانند خداوندى كه اندازه ى هر چيزى در دست اوست و ملاك هلاكت و نجات را تعيين مى كند، فرمود: هيچ يك از اين اسامى فايده ندارد و هرگز اساس پاداش الاهى نيست . زيرا پاداش بر سه محور اصلى استوار است كه همه ى انسان ها از بالا تا پايين در آن يكسانند. اين اصول عبارت است از معارف اوليه اى كه اسلام ، تنها دين نزد خداوند، بر آن ها بنا نهاده شده است و نيز معارفى كه پيامبران از جانب خداوند آورده اند، بدون آن كه ميانشان از اين جهت تفاوتى باشد.

ملاك اجر الاهى

اين اصول عبارت است از:

1. اعتقاد به خداوندى كه دارنده ى همه ى كمالات است ؛ كمالاتى كه از جهت اطلاق ذاتى خود احتمال هر گونه شريك و همتا و ضد و ياور و امثال آن را نفى مى كند.

2. اعتقاد به روز آخرت كه همه ى مردم در آن روز به سوى خداوند باز مى گردند و داراى مواقف شناخته شده است .

3. اعتقاد به وحى و رسالت و شريعت ، همراه با عمل بر طبق موازين شريعت ؛ يعنى اصلى كه در قرآن با عنوان صالح از آن ياد شده است . كسى كه در قرآن تدبر كند و با آن آشنا گردد، در مى يابد كه قرآن عملى را صالح مى شمرد كه بر شيوه ى منسوخ باطل شده باشد يا مطابق شريعتى باشد كه زمان آن تمام شده ، آن عمل در نزد قرآن عمل صالح به حساب نمى آيد؛ ولى امور كلى اى كه عقل به آن ها دست مى يابد و وحى مشترك ميان پيامبران آن را امضا مى كند، چون نيكى عدل و احسان و راستى و ايثار و امانت دارى و تواضع و امثال آن نزد هر پيامبر و وصى اى ، صفت و عمل صالح به حساب مى آيد. اصطلاحا به اين امور مستقلات عقليه گفته مى شود. زيرا عقل جداى از وحى ، حسن و صلاحيت آن ها را در مى يابد.

آرى ، عمل صالح در اصطلاح قرآن عبارت است از عمل مطابق با آنچه از طريق وحى حاكم در زمان خويش رسيده است و مسلما مطابقت عمل با چنين ميزانى نيازمند آگاهى از آن و اعتقاد قلبى با آن است و اين همان اعتقاد به وحى و نبوت است كه در اصل سوم به آن اشاره شد.

اين اصول سه گانه - در هر زمانى محقق شود - اجر و پاداش الاهى را در پى دارد، با آن حال كه ترس و اندوه را نيز از بين مى برد و گذشتگان و آيندگان در آن يكسانند. در شناخت اين اصول از به كار گيرى برهان عقلى گريزى نيست ، به گونه اى كه در آن براى تقليد از ديگران مجالى نيست . چون مردم در اين زمينه با يكديگر مساويند، اگر چه از جهت دريافت تحقيق و مراتب جست و جو نيز اجمال و تفصيل ، شدت و ضعف با يكديگر اختلاف دارند. از اين رو دليل ندارد كه سعادت را به عنوانى منحصر دانسته ، عنوان ديگر را فاقد آن بدانيم .

بنيان فكرى يهود و نصارى

بر اساس اين شنگ بنا، قرآن عليه ادعاهاى پوچ و آرزوهاى دروغين هر حزب و گروه داورى مى كند. چون هر يك از اين احزاب ادعا مى كند كه تنها او اهل سعادت و اهل بهشت است نه ديگران ، و از احزاب ديگر راضى نمى شود، مگر آن كه از حزب او پيروى كند و نيز ادعا مى كند كه حزب او به خداوند سبحان نزديك است و غير از او از خداى متعالى دور است و ديگران حق برترى يافتن بر او را ندارند، ولى او با ديگران هر گونه كه خواست مى تواند رفتار كند؛ و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا اءو نصارى تلك اءمانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين . (253)

منطق يهود انحصار و اختصاص بهشت براى يهوديان است و غير از يهودى كسى داخل بهشت نمى شود، چنان كه ادعاى نصارى نيز انحصار بهشت براى نصرانى است و جز نصرانى كسى نبايد آرزوى بهشت را در سر بپروراند؛ و قالت اليهود ليست النصارى على شى ء و قالت النصارى ليست اليهود على شى ء و هم يتلون الكتاب كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون . (254)

هر يك از اين دو فرقه ديگرى را طرد مى كند، با اين كه كتاب الاهى آنان ، حكم نمى كند كه ملاك نجات ، عنوان و اسم و مانند آن است ؛ ولى اينان با در دست داشتن آن كتاب الاهى كه بر خلاف توهم آنان حكم كرده است ، از روى نادانى گروه ديگر را نفى مى كنند؛ چنان كه غير از ايشان يعنى جاهلانى كه كتاب آسمانى هم ندارند و صاحب شريعت الاهى نيستند مدعى اين ادعاى بى برهان هستند.

توهم انحصار سعادت و بهشت ويژه ى يك فرقه ى خاص نيست ، بلكه در انديشه ى همه گروه ها وجود دارد تا جايى كه همه ى فرقه ها غير از خود را رد مى كنند؛ و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم قل ان هدى الله هو الهدى و لئن اتبعت اءهوائهم بعد الذى جاءك من العلم مالك من الله من ولى و لا نصير (255)؛ يعنى يهود و نصارى از رسول و امت او راضى نمى شوند، مگر اين كه از اسلام برگردند و يهودى و نصرانى شوند و همان گونه كه هر يك از اين دو فرقه به بطلان و بى بنياد بودن فرقه ى ديگر حكم مى كند، درباره ى اسلام و مسلمين نيز به بى پايگى آن حكم مى دهد.

اين آرزوى دروغين آنان را به اين ادعا رسانده است كه تنها اينان خداوند و دين او را مى شناسند - نه ديگران - حقيقتا اينان پسران و دوستان خدايند، ولى خداوند سخن آنان را چنين رد مى كند: و قالت اليهود و النصارى نحن اءبناء الله و اءحباؤ ه قل فلم يعذبكم بذنوبكم بل اءنتم بشر ممن خلق يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و لله ملك السموات و الاءرض و ما بينهما و اليه المصير . (256) چون اگر يهوديان و مسيحيان دوستان خدا بودند، ايشان را به سبب گناهانشان عذاب نمى كرد يا اصلا گناه نمى كردند تا عذاب شوند. پس اينان مانند افراد ديگرند و هر حكمى كه براى ديگران هست ، براى اينان نيز جريان دارد.

بر اساس نظام عدل عمومى الاهى ، ملاك پاداش و نجات از آتش ، اصول سه گانه ى پيشين است ، بدون آن كه ميان احزاب مختلف امتيازى باشد.

امت خطاكارى كه خويش را در رستگارى و ديگران را در هلاكت مى بيند، مسلما در تاريكى گمراهى و ضلالت غوطه ور است ؛ به گونه اى كه بينايى اش را از دست داده است و چنين امتى خيال مى كند، بنيانگذار آيين توحيدى كه ره آورد همه ى پيامبران و اولياست ، حضرت ابراهيم عليه السلام نيز هم كيش اوست و تنها آنان بر شيوه و دين اويند؛ اءم تقولون ان ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و الاءسباط كانوا هودا اءو نصارى قل ءانتم اءعلم اءم الله و من اءظلم ممن كتم شهادة عنده من الله و ما الله بغافل عما تعملون ، (257) و چون خيال مى كنند تنها آنان بر حق و شريعت پيامبران هستند نه ديگران ، چنين مى پندارند كه راه خداوند راهى جز يهوديت يا نصرانيت نيست و تنها اين دو بر مسير ابراهيم عليه السلام هستند.

خداى متعالى پندار آنان را رد مى كند و راه آنان را ضد آيين ابراهيم عليه السلام مى داند و آيين ابراهيمى را تنها راه مستقيم بهشت و نجات دهنده از دوزخ مى نامد؛ و قالوا كونوا هودا اءو نصارى تهتدوا قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين . (258)

خداوند سبحان در اين آيات بيان مى كند كه بنيان اينان بر پايه ى جهل و آرزوست . در صورتى كه اگر آگاه مى شدند و تحقيق مى كردند، چنين سخنانى نمى گفتند؛ قل هاتوا برهانكم (259) دلايل خود را بر ادعاى پوچ خود، آشكار سازيد؛ يعنى اگر ادعايى با برهان همراه نباشد، شنيدنى نيست و فقط آرزويى است نادرست . چنان كه در رد ادعاى آن ها مى فرمايد: تلك اءمانيهم (260) و كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم (261)؛ يعنى گفتار اهل كتاب چون سخن جاهلان است .

زيرا كسى كه به كتاب آسمانى خود توجه نمى كند و آن را پشت سر مى اندازد، مانند جاهلانى است كه كتاب آسمانى ندارند. اين پاره اى از آرزوهاى آنان است .

شرط دستيابى به بهشت

از آنجا كه قرآن حكيم به استوارترين طريق هدايت مى كند، پس سخنى نمى گويد، مگر آن كه همراه متن برهان بيان كند؛ چه در اين سخن كمالى را براى چيزى ثابت كند يا از آن نفى كند و هيچ سخنى را بر مبناى عنوان و اسم و انتساب به كتاب پايه گذارى نمى كند. از اين رو در هيچ جاى قرآن ديده نمى شود كه كسى بهشتى خوانده شود يا از آتش جهنم در امان بماند، مگر اين كه داراى دو صفت باشد؛ حسن فاعلى يعنى شخص مؤ من باشد و حسن فعلى يعنى عمل صالح انجام دهد. چنان كه هيچ كس به آتش تهديد نمى شود، مگر اين كه يكى از اين دو صفت را نداشته باشد، يعنى ايمان ندارد يا مؤ من است ، ولى در ايمان خود خير و عمل صالح كسب نكرده است .

بنابراين ، قرآن درباره ى اين كه هر فرقه اى به طور مطلق مدعى نجات خود است و نيز به طور مطلق ادعا مى كند كه هر فرقه اى غير از او بى بنياد بوده ، بلكه به حكم عدل محكوم به هلاكت است ، بر اساس مبانى خود حكم كرده است .

معيار وجود و عدم سعادت و نجات از آتش دوزخ ، وجود و عدم آن اصول سه گانه است اعتقاد به خداوند و معاد و نبوت كه به عم صالح بينجامد؛ قل يا اءهل الكتاب لستم على شى ء حتى تقيموا التورية و الانجيل و ما اءنزل اليكم من ربكم و ليزيدن كثيرا منهم ما اءنزل اليك من ربك طغيانا و كفرا فلا تاءس على القوم الكافرين . (262) اگر اهل كتاب ، كتاب آسمانى خود و آنچه را كه از سوى پروردگارشان نازل شده است ، بر پا دارند، در خير و كمال به سر مى برند و درهاى رحمت و جمال به روى آنان گشوده مى شود.

اقامه ى كتاب آسمانى تعبيرى اجمالى است ، از آنچه در دو آيه ى سوره هاى بقره و مائده به تفصيل بيان شده است ؛ به اين بيان كه پاداش الاهى و نداشتن ترس و اندوه ثمره ى ايمان به مبداء و معاد و وحى و رسالت و عمل به مقتضاى آن ها است . زيرا كسى كه به كتاب آسمانى ايمان نياورد يا فقط به بعضى از آن ايمان آورد يا به همه ى آن ايمان آورد، ولى به مقتضاى آن عمل نكند، در حقيقت كتاب آسمانى را بر پا نداشته است . پس به اقامه ى كتاب در گرو حصول اصول سه گانه گذشته است .

اكنون تفاوت اين دو سخن روشن مى شود: يهود به هيچ وجه اساسى ندارد و يهود بنيانى دارد، به شرط آن كه كتاب آسمانى اش را بر پا دارد. زيرا اولى گزافه گويى است كه مدعايش پذيرفتنى نيست و دومى حكيمى است كه ادعاى او شايسته ى خضوع است .

اگر اهل كتاب ، كتاب اصيل و بدون تحريف خود را بر پا دارند، به كليه ى حقايق دست مى يابند كه برخى از آن ها، بشارت به قرآن و پيامبرى است كه آورنده ى قرآن است و در اين صورت ، نصاب شرايط پاداش الاهى برايشان پديد مى آيد، آنگاه به كمال دست مى يابند، همان كه هدف پيامبران بوده ، رسالت آنان به سوى آن هدايت مى كند؛ اما يهوديان كتاب آسمانى خود را پشت سر انداخته ، آن را بر پا نداشتند و تنها به نسبت داشتن با آن تورات بسنده كردند.

از اين رو، جهل مقابل علم آنان را در بر گرفته ، چنان كه كسانى كه از هر شيطان سركشى پيروى مى كنند، گرفتار چنين جهلى هستند. زيرا در اطاعت خود تحقيق نكردند يا آن كه به گونه اى ديگر نه آن جهلى كه مقابل علم و آگاهى است به جهل مقابل دچار هستند؛ مانند دانشمندان يهود و راهبان و قسيسين زيرا دنيا را بر آخرت رجحان دادند و جاه و مقام و دوستى دنيا را برگزيدند كه سرآغاز هر خطايى است .

در اين صورت روشن مى گردد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و پيروان ايشان بهره ى بزرگى از علم داشتند، ولى اهل كتاب نصيبى از علم نمى برند. اين مطلب از اين فرموده ى خداى متعالى برداشت مى شود: و لئن اءتيت الذين اءوتوا الكتاب بكل اية ما تبعوا قبلتك و ما اءنت بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبلة بعض و لئن اتبعت اءهواءهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذا لمن الظالمين * الذين اتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون اءبناءهم و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون (263) زيرا آنچه را نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم است ، خداى متعالى علم بر شمرده ، عمل اين اهل كتاب را هواى نفسى قلمداد مى كند كه از روى نادانى انجام مى دهند، در حالى كه حق براى آنان روشن گرديده ، كاملا آن را مى شناسند، چنان كه پسران خود را مى شناسند، ولى با وجود علم به حق ، آن را مى پوشانند.

افزون بر آن كه از عقل عملى هم بهره اى ندارند؛ همان عقلى كه به واسطه ى آن حق ، قبول و باطل مهار و خداوند رحمان عبادت شده بهشت كسب مى شود.

نبود پيوند خويشاوندى ميان خداوند و بندگانش

اكنون كه روشن گرديد ملاك سعادت تحقيق و دور انداختن هر آرزويى است كه به تحقيق تكيه ندارد و نيز معارف قرآن علمى بر اساس تحقيق پايه ريزى شده است - بر حسب استنباطى كه متدبر در قرآن مى كند - بايد به روايتى از مستنطق قرآن يعنى حضرت رضا عليه السلام توجه شود: كسى كه معصيت كار را دوست بدارد، خود نا فرمانبردار است و كسى كه مطيع را دوست بدارد، خود فرمانبردار است . هر كس ظالمى را يارى كند، خود ستمگر است و هر كس عادلى را يارى نكند، خود ظالم است .

خداوند با كسى خويشاوندى ندارد و كسى به ولايت خداوند نمى رسد، مگر به طاعت او. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به پسران عبدالمطلب فرمود: اعمال خود را براى من بياوريد، نه حسب و نسب هايتان را. خداى متعالى مى فرمايند: هنگامى در صور دميده شد، در آن روز هيچ گونه نسبتى ميان آنان نيست و از حال يكديگر جويا نمى شوند. آنان كه كفه ميزان اعمالشان سنگين باشد، فقط آنان كاميابان هستند و كسانى كه كفه ترازوى كردارشان سبك باشد، آنان به خويشتن زيان رسانده ، همواره در جهنم مى مانند؛ من اءحب عاصيا فهو عاص و من اءحب مطيعا فهو مطيع و من اءعان ظالما فهو ظالم و من خذل عادلا فهو ظالم . انه ليس بين الله و بين اءحد قرابة و لا ينال اءحد ولاية الله الا بالطاعة ، و لقد قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لبنى عبدالمطلب : ايتونى باءعمالكم لا باءحسابكم و اءنسابكم قال الله تعالى : فاذا نفخ فى الصور فلا اءنساب بينهم يؤ مئذ و لايتساءلون * فمن ثقلت موازينه فاءولئك هم المفلحون * و من خفت موازينه فاءولئك الذين خسروا اءنفسهم فى جهنم خالدون . (264) حضرت رضا عليه السلام تصريح فرموده اند كه عمل ناشايست از هر كه سر زند، خسارت زاست و خدا با كسى از انسان ها خويشاوندى ندارد تا مانند يهود بتواند ادعا كند كه از پسران خدا و دوستان اويند، در حالى كه آنان پيامبران را به ناحق كشتند.

پس كسى به ولايت خداوند دست نمى يابد، مگر به واسطه ى طاعت كه مجموعه اى است كه از حسن فاعلى ايمان و حسن فعلى عمل صالح .

اباصلت هروى روايت مى كند كه حضرت رضا عليه السلام از پدر بزرگوارشان نقل مى فرمودند كه اسماعيل به حضرت صادق عليه السلام گفت : پدر جان ، چه مى فرماييد درباره ى گناهكاران شيعه و غير آنان ؟ حضرت عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود: ليس باءمانيكم و لا اءمانى اءهل الكتاب من يعمل سوءا يجز به (265)؛ سمعت الرضا عليه السلام يحدث عن اءبيه : اءن اسماعيل قال للصادق عليه السلام : يا اءبتاه ما تقول فى المذنب منا و من غيرنا؟ فقال عليه السلام : ليس باءمانيكم و... . (266) نسبت داشتن با كسى يا آرزو كردن سودى ندارد. هر كس با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نسبت داشته باشد، بايد به ارشاد او هدايت يابد و سيرت و سنتش مانند ايشان باشد و به درستى كه معيار نجات و رستگارى ، خواست هر آرزو كننده اى نيست . نيز حسن بن جهم روايت مى كند كه من خدمت امام رضا عليه السلام بودم و زيد بن موسى برادر آن حضرت نزد ايشان بود، حضرت رضا عليه السلام فرمود: اى زيد، تقواى خدا را پيشه كن كه ما با تقوا به اين درجه رسيديم ، پس كسى كه تقوا نداشته باشد و مراقب خدا نباشد، از ما نيست و ما نيز از او نيستيم . اى زيد، بپرهيز از خوار شمردن كسى از شيعيان ما كه به واسطه ى تقوا بزرگى يافته است ، در اين صورت نور تو نابود مى شود. اى زيد، مردم شيعيان ما را مبغوض شمرده ، با آنان دشمنى مى كنند و خون و مال آنان را حلال مى دانند، تنها به اين دليل كه آنان بدى كنى ، به خود ظلم كرده ، حق خود را پايمال كرده اى ؛ يا زيد اتق الله ، فانه بلغنا ما بلغنا بالتقوى ، فمن لم يتق الله و لم يراقبه فليس منا و لنسا منه . يا زيد اياك اءن تهين من به تصول من شيعتنا فيذهب نورك . يا زيد ان شيعتنا انما اءبعضهم الناس و عادوهم و استحلوا دماءهم و اءموالهم لمحبتهم لنا و اعتقادهم لولايتنا، فان اءنت اءساءت اليهم ، ظلمت نفسك و اءبطلت حقك .

حسن بن جهم گفت : پس از آن ، حضرت عليه السلام رو به من كرده ، فرمود: اى پسر جهم . از كسى كه با دين خدا مخالفت مى كند، بيزارى جو، هر كه باشد و از هر قبيله اى كه هست ، و هر كه با خدا دشمنى مى كند، او را دوست مگير، هر كس باشد و از هر قبيله اى كه هست ؛ من خالف دين الله فابراء منه ، كائنا من كان ، من اءى قبيلة كان ، و من عادى الله فلا تواله ، كائنا من كان ، من اءى قبيلة كان .

من به ايشان گفتم : اى پسر رسول خدا! چه كسى با خداوند دشمنى مى كند؟

فرمود: هر كس كه نافرمانى و معصيت او كند؛ من يعصيه . (267)

نتيجه ى گفتار حضرت رضا عليه السلام كلام قرآن است كه مدار كرامت انسان همان تقواست و كرامت از طريق نسبت خويشاوندى و آرزو و امثال آن به دست نمى آيد، بلكه از طريق مراقبت و طاعت حاصل مى شود، و هر كس نافرمانى خدا كند، دشمن اوست و دشمن او چگونه مى تواند دوست او باشد!

از اين رو حضرت عليه السلام به برادرشان فرمودند: تو برادر من هستى تا زمانى كه در طاعت خدا بزرگ باشى . نوح عليه السلام گفت : رب ان ابنى من اءهلى و ان وعدك الحق و اءنت اءحكم الحاكمين . (268) پس ‍ خداى والا فرمود: يا نوح انه ليس من اءهلك انه عمل غير صالح . (269) آنگاه خداى متعالى به سبب نافرمانى پسر، او را از اهل خانواده نوح بيرون كرد؛ اءنت اءخى ما اءطعت الله عز و جل ، ان نوحا عليه السلام قال : رب ان ابنى ... فقال الله عز و جل : يا نوح انه ... فاءخرجه الله عز و جل من اءن يكون من اءهله بمعصيته . (270)

خداوند در حكم كردن هرگز ستم روا نمى دارد. چون او استوارترين و محكم ترين و عادل ترين حاكم و قاضى است ، او حكم كرده است كه بدكار هيچ ارتباطى با نيكوكار ندارد و نسبت هاى اعتبارى در امور حقيقى سودمند نيست و معصيت سبب دورى بنده از خداوند مى شود و طاعت سبب نزديكى به او مى گردد، و دور و نزديك است ، از كسى كه از او دور است ، بيزارى مى جويد؛ همان گونه كه نزديك ترين كسان به حضرت ابراهيم كسانى بودند كه از او پيروى مى كردند و نيز اين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و كسانى كه ايمان آورند و خداوند دوستدار مؤ منان است . از اين جهت ابراهيم عليه السلام گفت : و اذ قال ابراهيم لاءبيه و قومه اننى براء مما تعبدون . (271)

راز مطلب در آن است كه حق از باطل بيزار است و با وجود ظهور حق ، مجالى براى باطل نيست ؛ قل جاء الحق و ما يبدى الباطل و ما يعيد ؛ (272) با آمدن حق جايگاهى بارى باطل وجود ندارد؛ چه اين باطل قبلا وجود نداشته ، هم اكنون حادث شده يا باطل است كه پيش از اين نيز بوده ، ولى از بين رفته باشد كه در اين صورت نيز موجوديت دوباره ى آن شدنى نيست ؛ چنان كه امكان حدوث باطل هاى ديگر نيز وجود ندارد. زيرا حق ، باطل را دفع مى كند و باطل نابود مى شود.

عبادت بودن نگاه به فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

از اين جا معناى فرموده ى حضرت رضا عليه السلام روشن مى شود: نگاه كردن به فرزندان ما عبادت است ؛ النظر الى ذريتنا عبادة . به ايشان گفته شد: اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آيا نگاه كردن به امامان عبادت است يا نگاه كردن به همه ى فرزندان شما عبادت شمرده مى شود؟ حضرت فرمودند: نگاه به همه ى فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عبادت است ، به شرط آن كه از روش پيامبر جدا و به گناهان آلوده نشده باشند؛ بل النظر الى جميع ذرية النبى صلى الله عليه و آله و سلم عبادة مالم يفارقوا منهاجه و لم يتلوثوا بالمعاصى .

ديدن فرزندان پيراسته از گناه ايشان ، يادآور كسانى است كه خداوند پليدى را از آن ها زدوده ، ايشان را پاك كرده است و اين يادآورى عبادت است ؛ بر خلاف نگاه به كسى كه آلوده به گناهان است . زيرا او مانعى براى به خاطر آوردن آن پاكان است ، پس چگونه مى تواند عبادت باشد! پس اين روايت دلالت مى كند كه عبادت بر مدار حق مى چرخد، نه بر اساس نسبت داشتن با كسى يا آرزو و گمان .

از آنجا كه حضرت عليه السلام متحقق به حق ، و نماز و مناسك و حيات و موت ايشان براى رب العالمين است و نيز از شائبه ى باطل و تمنى و انتساب و گمان ، پاك و منزه هستند، هيچ ستايش و نكوهشى در ايشان اثر نمى گذارد. از اين جهت در پاسخ مردى كه به ايشان گفت : به خدا سوگند! هيچ كس از ناحيه ى پدر از شما شريف تر نيست ، حضرت فرمودند: تقوا سبب شرافت ايشان شده است و اطاعت خداوند آنان را بهره مند ساخته است ؛ التقوى شرفهم و طاعة الله اءحظتهم .

نيز در پاسخ فرد ديگرى كه به ايشان گفت : به خدا سوگند! تو بهترين مردم هستى . حضرت فرمود: قسم مخور. بهتر از من كسى است كه از تقواى خداى متعالى بيشتر برخوردار بوده ، طاعتش براى او بيش تر باشد. به خدا سوگند! اين آيه نسخ نشده است ؛ و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اءكرمكم عند الله اءتقيكم (273)؛ با تخلف يا هذا، خير منى من كان اءتقى لله تعالى و اءطوع له و الله ما نسخت هذه الآية : و جعلناكم شعوبا.... (274)

در وجود انسان كامل معصوم عليه السلام باطل راه ندارد، چه از ناحيه ى مدح و چه از سمت نكوهش . زيرا قرآن علمى كه از هر پليدى محفوظ است ، با خون و گوشت او، از سر تا پاى او، از قلب تا قالب او، از ملكوت تا ملك او، از عقل تا طبيعت او و از فيض اقدس كه از شائبه ى كثرت و تمايز خالى است تا فيض مقدس كه همه ى مراتب عالم را در بر مى گيرد با او آميخته است .

همان گونه كه قرآن علمى قول فصل است و هزل و شوخى نيست و كلامى برهانى است و از روى گمان نيست و حق است و آرزو نيست ، همچنين قرآن عينى و گويا كننده ى قرآن علمى ، حقى است كه با مدح باطل چيزى از او كم نمى شود و نورى است كه با نكوهش هاى دروغين تيره و خاموش ‍ نمى گردد.

به طور كلى حيات طوباى قرآن عينى زندگى عقلانى و از تفاخر خويشاوندى پيراسته است ، هر چند ايشان از همه ى آنچه ستايندگان در مدح ايشان گفته و مى گويند، برتر است . چنان چه حضرت رضا عليه السلام امام را چنين مى ستايد: كسى است كه عقل هاى مردم به شناخت او دست پيدا نمى كند (275) و جز اين نيست كه استدلال به قرآن براى تحكيم و دور انداختن هر آرزويى از هر آرزو كننده اى است .

اميون يا فريب خوردگان دنيا

راز پا فشارى امام عليه السلام به دور كردن و پشت سر انداختن آرزو آن است كه آرزو سرمايه و دام شيطان است ، چنان كه خداوند سبحان از شيطان حكايت مى كند؛ و لاءمنينهم ، (276) ولى كسى جز اهل دنيا كه در ولايت اويند، فريب او را نمى خورند و يكى از بارزترين مصاديق افراد تحت ولايت شيطان ، اءميون هستند؛ يعنى كسانى كه جز آرزوها آگاهى ديگرى نسبت به كتاب آسمانى ندارند. از اين رو شيطان با وعده دادن به آنان در دلشان آرزو مى افكند، ولى او به چيزى جز فريب وعده نمى دهد.

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: خداوند شما را برحذر داشته از دشمنى كه مخفيانه در سينه ها راه مى يابد و نجواكنان در گوش ها مى دمد. پس از آن گمراه و پست مى سازد و به انسان نويد داده ، او را به خواهش وا مى دارد و زشتى هاى گناهان را آرايش مى بخشد؛ و حذركم عدوا نفذ فى الصدور خفيا، و نفث فى الآذان نجيا، فاءضل و اءردى و وعد فمنى و زين سيئات الجرائم ، (277) ولى انسان محقق كه در مدرسه ى اين فرموده الاهى : ليس باءمانيكم و لا اءمانى اءهل الكتاب (278) تربيت يافته ، كسى است كه آرزوها را دروغ مى پندارد و با هواى نفس مى ستيزد و با شريف ترين شيوه اظهار بى نيازى مى كند و با خواهش هاى نفس مى جنگد، چنان كه با دشمن خود جهاد مى كند تا آن كه عقلش را اسير هواى نفس نسازد و هواى نفسش ‍ امير عقلش نگردد.

امير المؤ منين عليه السلام فرمودند: ... برترين بى نيازى ترك آرزوهاست ، و چه بسيار عقولى كه اسير هواى نفس اند؛ و اءشرف الغنى ترك المنى ، و كم من عقل اءسير تحت هوى اءمير . (279)

براى مصون ماندن از آرزو و در دام دشمن آشكار افتادن چاره اى جز عبادت و تفاخر به عبادت نيست . زيرا افتخار كردن به فروتنى در پيشگاه خدا ستوده است ؛ چنان كه حضرت على عليه السلام مى فرمايد: معبود من ! مرا همين عزت بس كه بنده ى تو باشم و همين افتخار مرا بس كه تو پروردگار من باشى ، تو چنان هستى كه من دوست دارم ، مرا نيز همان گونه قرار ده كه تو دوست دارى ؛ الهى كفى بى عزا اءن اءكون لك عبدا، و كفى بى فخرا اءن تكون لى ربا، اءنت كما اءحب فاجعلنى كما تحب . (280)

از همين سخنان ، معناى فرموده ى حضرت رضا عليه السلام روشن مى شود. ماءمون به ايشان گفت : اى پسر رسول خدا! فضل و علم و زهد و ورع و عبادت شما را شناختم و شما ما را نسبت به خلافت شايسته تر از خود مى بينم . حضرت عليه السلام فرمودند: من به عبوديت خداى بزرگ افتخار مى كنم و به سبب زهد در دنيا اميد نجات از شر دنيا را دارم و به واسطه ى ورع از محرمات رسيدن بهره ها اميدوارم و به جهت تواضع در دنيا، اميد رفعت نزد خداى والا را دارم ؛ بالعبودية لله عز و جل اءفتخر، و بالزهد فى الدنيا اءرجو النجاة من شر الدنيا، و بالورع عن المحارم اءرجو الفوز بالمغانم ، و بالتوالضع فى الدنيا اءرجو الرفعة عند الله عز و جل . (281)

نتيجه ى بحث

تعاليم قرآن بر اساس تحقيق و پرهيز از آرزوها پايه گذارى شده است و حضرت رضا عليه السلام نيز چون ساير عترت طاهره ، سيرت علمى و عملى خود را بر پايه ى اين اصول بنا نهاده اند: تحقيق برهانى و تحكيم مبانى آن ، ضعيف شمردن آرزوها و شكستن اركان آن ها، آگاهى بخشيدن به فريب خوردگان آن ها، هوشيار ساختن آنان براى فريب نخوردن از نسبت خويشاوندى و نژاد و تبار و جز اين ها كه پيش خداوند پذيرفته شده نيست و همه ى اين امور به بركت عمود نورى است كه ميان آن حضرت عليه السلام و خداوند سبحان قرار دارد، چنان كه پيش از اين به طور مشروح بيان شد.


پاورقي

244-مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، باب النوادر، ص 284، ح 104.

245-سوره ى حج ، آيه ى 3.

246-سوره ى حج ، آيات 8 - 9.

247-سوره ى احزاب ، آيات 66 - 68.

248-سوره ى اعراف ، آيات 38 - 39.

249-سوره ى بقره ، آيات 166 - 167.

250-غررالحكم و دررالكلم .

251-سوره ى ق ، آيه ى 37.

252-سوره ى بقره ، آيه ى 62.

253-سوره ى بقره ، آيه ى 111.

254-سوره ى بقره ، آيه ى 113.

255-سوره ى بقره ، آيه ى 120.

256-سوره ى مائده ، آيه ى 18.

257-سوره ى بقره ، آيه ى 140.

258-سوره ى بقره ، آيه ى 135.

259-سوره ى بقره ، آيه ى 111.

260-سوره ى بقره ، آيه ى 111.

261-سوره ى بقره ، آيه ى 113.

262-سوره ى مائده ، آيه ى 68.

263-سوره ى بقره ، آيات 145 - 146.

264-سوره ى مؤ منون ، آيه ى 101 - 103؛ مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 232، ح 418.

265-سوره ى نساء، آيه ى 123.

266-مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 231، ح 416.

267-مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 232، ح 417.

268-سوره ى هود، آيه ى 45.

269-سوره ى هود، آيه ى 46.

270-مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 231، ح 415.

271-سوره ى زخرف ، آيه ى 26.

272-سوره ى سباء، آيه ى 49.

273-سوره ى حجرات ، آيه ى 13.

274-بحار، ج 46، ص 177، ح 33؛ ج 93، ص 224، ح 21.

275-مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب الامامة ، ص 98، ح 35.

276-سوره ى نساء، آيه ى 119.

277-نهج البلاغة ، خطبه ى 83.

278-سوره ى نساء، آيه ى 123.

279-نهج البلاغة ، حكمت 211.

280-بحار، ج 74، ص 400، ح 23.

281-مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، باب ما وقع بينه و بين الماءمون ، ص 67.