بهشت دوم : تفاوت تدبر در قرآن و به سخن در آوردن آن


بهشت دوم : تفاوت تدبر در قرآن و به سخن در آوردن آن

در بوستان يكم شرايط و موانع شناخت قرآن بيان گرديد و روشن شد كه قرآن ريسمان الاهى است كه يك طرف آن به دست خداوند سبحان و طرف ديگرش به دست مردم است و محتواى آن مرزى نداشته ، قلمروش ‍ محدود نمى گردد و مسلم است كه شناخت چنين كتابى درجاتى دارد كه به مراتب خود كتاب مربوط مى شود، و هر كه داراى شرايط عمومى بوده ، از موانع پيراسته باشد، بر تدبر در قرآن و استنباط عقايد درست همراه با برهان هاى عقلى قرآنى و نيز روشن ساختن احكام عمليه و امثال آن توانمند مى گردد.

ملاحم و اخبار غيبى و تاءويل و آن چه به اين امور بر مى گردد، از آن دسته علوم قرآنى است كه از الفاظ استنباط نمى شود و از ظاهر اقوال روشن نمى گردد و صورت عبارات از آن حكايت ندارد و اشاره به آن ارشاد نمى كند. از اين رو، با صرف تدبر به آن ها نمى توان دست يافت . زيرا شخص ‍ متدبر تنها به مقدارى دست مى يابد كه ظاهر آيات بدان دلالت دارد، حتى اگر بعضى از آيات را به بعضى ديگر ضميمه كند و آن را مفسر آن بعض ديگر قرار دهد؛ اما آن چه از حوزه ى ظهور الفاظ بيرون باشد، براى وى استنباط پذير نيست . چون شخص متدبر در منطوق الفاظ قرآن غور مى كند، ولى در باطن آن كه غير از الفاظ آن است ، توان تاءمل ندارد.

توانمندى معصوم بر استنطاق قرآن

قرآن مانند انسان بسيار خردمندى است كه اسرار گونه گونى را در درون دارد و آن ها را تنها براى خواصى از ياران رازدارش آشكار مى كند و با مردم تنها درباره ى بعضى از مسائل سودبخش به حال آنان سخن مى گويد و مردم نيز به همان اندازه كه سخن گفته است ، بهره مند مى شوند؛ در حالى كه از باطن وى غافلند و نمى دانند كه در گنجينه ى سينه او چيست ؛ ولى اصحاب سر مى دانند كه وى حامل اسرارى است .

از اين رو پى در پى از او مى پرسند تا آن چه را در باطن دارد، آشكار كند و ضمير را از غيب به سوى شهادت بيرون آورد يا يارانش را به سمت باطنش ‍ ره بنمايد و آنان را از ظاهر به باطن سير دهد و از عالم شهادت به عالم غيب بالا برد، تا آن كه بر نهان ضميرش آگاهى يابند.

آنگاه با كمك گرفتن از آگاهى هاى پيشين سؤ الات ديگرى را بازگو مى كنند و آن معلومات را نردبانى براى رسيدن به مجهولات قرار مى دهند و هم چنان به اين سير ادامه مى دهند تا باطن آن را چون ظاهرش و سيرتش را مانند صورتش و قلبش را چون قالبش و تاءويلش را مانند تفسيرش و متشابهش را مثل محكمش و غيبش را نظير شهادتش بشناسند.

تفاوت بنيادين فهم قرآن به وسيله ى تدبر در آن و نيز فهم آن به واسطه ى استنطاق در اين نكته نهفته است . چون متدبرى كه توان به سخن در آوردن را ندارد، چون تشنه اى است كه فقط قدرت استفاده از آب چشمه ى جارى بر روى زمين را دارد، ولى توان دستيابى به ساير آب هاى زير زمينى را ندارد؛ بر خلاف پرسشگر كه مانند تشنه اى است كه به خزينه هاى آبى زمين آگاه است و از طريق آگاه است و از طريق حفر آن ، آب زير زمينى را بر روى زمين آورده ، آب راكد را جارى مى سازد و موجودات زنده ى زمين را با آن سيراب مى كند.

از آنجا كه ميان ظاهر جارى و باطن پنهان پيوند كاملى هست ، متدبرى كه قدرت پرسش گرى ندارد، به فكر خودش نمى تواند بسنده كند و از پرسش ‍ گر و استنباط كننده ى توانمند روى گرداند و از او بهره نبرد، چنان كه بعدا روشن خواهد شد.

ريشه تفاوت در آن است كه قرآن مجيد مردم را به تدبر در خود فرا مى خواند و به آن تشويق مى كند، چنان كه ترك تدبر را نكوهيده ، دورى از قرآن را سرزنش مى كند؛ اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها . (216) از اين آيه بر مى آيد: قلبى كه از جهل و گناه و ديگر قفل ها پيراسته باشد، بر تدبر در قرآن توانمند است .

گفتنى است : قرآن عينى و امام معصوم عليه السلام از قرآن علمى و نيز قرآن عملى از ايشان جدا نيست . امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: قرآن با مردم سخن نمى گويد و مردم نيز قدرت سخنگويى با او را ندارند؛ تنها كسى كه بر اين امر قدرت دارد و قرآن نيز با او سخن مى گويد، همان امام معصوم عليه السلام است ؛ خداوند، هنگامى رسول خدا را براى هدايت مردم فرستاد كه از حضور پيامبران زمان زيادى گذشته بود و ملت هاى جهان به خواب طولانى فرو رفته بودند و تار و پود حقايق از هم گسسته بود، محتواى رسالت او براى مردم تصديق كتاب هاى آسمانى پيش بود و نورى كه بايد از آن پيروى كنند، همان نور قرآن است .

پس ، آن را به سخن آريد، گر چه هرگز با زبان عادى سخن نمى گويد؛ اما من از سوى شما را آگاه مى سازم : بدانيد در قرآن علوم آينده و اخبار گذشته ، داروى بيمارى ها و نظم و حيات اجتماعى شما بيان شده است ؛ اءرسله صلى الله عليه و آله و سلم على حين فترة من الرسل ، و طول هجعة من الاءمم و انتقاض من المبرم ، فجاءهم بتصديق الذى بين يديه ، والنور المقتدى به . ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق ، و لكن اءخبركم عنه : اءلا ان فيه علم ما ياءتى ، و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم . (217)

ظهور كلام حضرت عليه السلام در اين است كه قرآن مقتداى نورانى است و تاريكى در آن راه ندارد، ولى به جهت شدت نورانيت و اشراقش ، انسان ها توان نظر كردن كامل در آن را ندارند، مگر انسان كامل معصوم عليه السلام كه ميان او و خداوند سبحان عود نورى وجود دارد.

مانع استنطاق

شدت نورانيت و تلاءلؤ قرآن است كه مردم ، تنها از پشت حجاب و پرده ى الفاظ و مفاهيم و صورت هاى ذهنى و امثال آن به قرآن مى توانند بنگرند. از اين رو به ملاحم و اخبار غيبى مستور در باطن آن آگاهى ندارند. زيرا آگاهى بر اين مطالب در گرو عبور از مرحله ى تدبر و رسيدن به مرحله ى به سخن در آوردن قرآن است و چگونه اين عمل برايشان ميسر شود؟

از طرف ديگر، آگاهى از باطن قرآن ، در گرو پايين آمدن قرآن از مقام سر به جايگاه ظهور و سخن گفتن از آن چيزى است كه در نهان خود دارد؛ چگونه نااهل به اين حقيقت راه مى يابد؟

سبب اين حجاب فاصله ى شدت نورانيت قرآن و ضعف عقل هاى مردمى است كه نهايت بهره ى ايشان از قرآن ، تدبر در آن است و از به سخن در آوردن قرآن كه در گرو طهارت است ، بهره اى ندارند. زيرا ظاهر قرآن زيبا و منظم است و با تدبر فهميده مى شود، ولى باطنش عميق و دور از دسترس ‍ است ؛ مگر اين كه قرآن را به سخن در آورد. با اين حال ، عمق باطن آن از تدبر در ظاهر زيبايش و استدلال به آن مانع نمى شود. امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: اى پرسشگرى كه از صفات خداوند پرسيدى ، بنگر به آنچه قرآن از صفات خداوند والا به تو مى نماياند؛ به آن اقتدا كن و از نور هدايتش بهره جو؛ فانظر اءيها السائل ، فما دلك القرآن عليه من صفته تعالى فائتم به و استضى ء بنور هدايته . (218) چون اقتدا به معانى قرآن نشانه ى حجيت ظاهر آن و نيز امكان تدبر در آن استنباط ظواهر آن از قرآن است .

از اين رو، مردم را به انديشيدن در آن فرا مى خواند؛ قرآن را بياموزيد كه آن بهترين سخن است و در آن بينديشيد كه آن بهار قلب هاست و از نورش شفا جوييد كه آن شفاى سينه هاست ؛ آن را نيكو بخوانيد كه سودمندترين قصه هاست ؛ ... و تعلموا القرآن فاءنه اءحسن الحديث و تفقهوا فيه . فانه ربيع القلوب ، و استشفوا بنوره فانه شفاء الصدور و اءحسنوا تلاوته فانه اءنفع القصص . (219)

چنان كه مردم را به بهره بردن از نصايح آن و هدايت به وسيله ى آن و گوش ‍ فرا دادن به سخنان صادق آن تشويق مى كند؛ بدانيد كه قرآن نصيحت كننده اى بى غرض ، و هدايت گرى دور از گمراه ساختن و سخنگويى صادق است . هيچ كس با آن همنشين نمى گردد، مگر آن كه چيزى به او افزوده يا چيزى از او كم شود: زياده اى در هدايت و كاستى در ضلالت ...؛ و اعلموا اءن هذا القرآن هو الناصح الذى لا يغش و الهادى الذى لا يضل والمحدث الذى لا يكذب و ما جالس هذا القرآن اءحد الا قام عنه بزيادة اءو نقصان ؛ زيادة فى هدى اءو نقصان من عمى ... . (220)

از آن جا كه تدبر در قرآن مورد ترغيب و نيز استنباط احكام از قرآن براى مردم شدنى و پسنديده است ، حضرت على عليه السلام امام حسن و امام حسين عليه السلام و همه ى فرزندان و اهل خود و هر كه را سخنانش به او برسد، به تقواى الاهى و نظم در امور (221) و اصلاح ميان افراد و عمل به قرآن سفارش مى كند؛ عملى كه بستگى به تدبر و استنباط احكام از آن دارد؛ خدا را خدا را درباره ى قرآن رعايت كنيد، مبادا ديگران در عمل به آن از شما پيشى گيرند؛ و الله الله فى القرآن ، لا يسبقكم بالعمل به غيركم . (222)

آرى ، ميزان فهم با تدبر در قرآن كم تر از ميزان فهم به وسيله ى پرسشگرى از آن است . زيرا متدبر بيش از آن چه از غيب به شهادت جوشيده است ، بهره نمى برد، در حالى كه پرسشگر قرآن ، آنچه را در گنجينه ى غيب است ، تا عالم شهادت استنباط و بيرون مى كشد، به گونه اى كه او غيب را مى بيند و ديگران نمى بينند. چون قرآن تنها با كسى كه توانايى سخنگويى با آن را داشته ، سخنانش را مى شنود، پنهانى سخن مى گويد و مخفيانه نجوا مى كند.

هر چند قرآن با كسانى كه داراى شرايط تدبر و نيز فاقد موانع آن هستند، با ظاهرى زيبا سخن مى گويد، ولى باطن عميق آن در برابر ايشان خاموش ‍ بوده ، سخن تازه اى نمى گويد و باب اين حديث تازه را تنها با كسانى مى گشايد كه آن را به سخن در آورند؛ يعنى قرآن با هر كه قدرت و صلاحيت آن را داشته باشد كه باطن پنهان آن را به سخن در آورد، سخن مى گويد. از اين جهت امير المؤ منين عليه السلام قرآن را چنين مى ستايد:... قرآن امر كننده و نهى كننده است . خاموش و سخنگو و حجت خدا بر خلق اوست ؛ فالقرآن آمر زاجر و صامت ناطق ، حجة الله على خلقه ... . (223)

















انسان كامل ، مترجم قرآن

چنان كه گذشت گويا كننده ى قرآن علمى بايد خود قرآن عينى باشد تا به سخن در آوردن قرآن براى او آسان بوده ، توان شنيدن مناجات قرآن و گوش ‍ دادن حديث نفس را داشته باشد و اين قرآن عينى همان عترت طاهره اى هستند و هنگامى كه مردم هدايت را پيرو خواهش هاى نفس كردند، آنان خواهش هاى نفس را فرمانبردار هدايت ساختند و زمانى كه مردم قرآن را تابع راءى خود كردند، آنان انديشه ى خود را پيرو قرآن ساختند.

قرآن در عين حال كه با تدبر كنندگانش با ظاهرى سخن مى گويد كه برايشان حجت است ، باطن خود را در برابر آنان خاموش مى گذارد. پس ناچار بايد مترجمى داشته باشد كه آن را گويا ساخته ، باطنش را از غيب به شهادت در آورد. از اين رو حضرت على عليه السلام مى فرمايد: اين قرآن خط پنهانى است در ميان دو جلد كه با زبان سخن نمى گويد و بايد مترجمانى داشته باشد و فقط مردانى هستند كه از آن سخن مى گويند...؛ هذا القرآن انما هو خط مستور بين الدفتين ، لا ينطق بلسان ، و لابد له من ترجمان ، و انما ينطق عنه الرجال ... . (224) مراد امام عليه السلام رد حجيت ظاهر قرآن نيست ، وگرنه براى دشمنان از قرآن دليل و حجت نمى توان آورد.

افزون بر آن كه رد حجيت ظاهر با اين سخن قرآن ناسازگار است كه تدبر در آن و استنباط از آن را روا شمرده است و خبر مخالف قرآن پذيرفتنى نيست ، چنان كه از حضرت رضا عليه السلام نقل خواهد شد. پس مراد امام على عليه السلام آن است كه بعضى از مطالب قرآن آشكار است و با تدبر، آن ها را مى توان دريافت ، ولى بعضى ديگر ظهور ندارد و در بطن آن است و تنها از طريق گويا ساختن قرآن به آن ها مى توان رسيد و اين گويا ساختن تنها در توان مفسران الاهى يعنى انسان كامل معصوم است ؛... اين قرآن است ؛ پس ‍ آن را به سخن در آوريد و هرگز سخنى نمى گويد، ولى من از آن به شما آگاهى مى دهم ؛ ... ذلك القرآن فاستنطوه و لن ينطق و لكن اءخبركم عنه . (225)

ضرورت رجوع مردم به امام

عترت طاهره كسانى هستند كه بر گويا ساختن قرآن و شنيدن نجواى آن و آگاهى بر باطن پنهان آن توانمندند و مفسران و مترجمان حقيقى قرآنند و بر مردم واجب است كه چون قرآن ، به ايشان نيز رجوع كنند. چون اين دو معصوم و قرآن هرگز از يكديگر جدا نمى گردند.

از اين رو حضرت على عليه السلام مى فرمايد: كجا مى رويد و چگونه باز گردانده مى شويد، در حالى كه علم ها استوار و نشانه ها آشكار و چراغ هاى روشن بر پاست ؟ چنين سرگردان به كجا مى رويد؟ چرا سرگشته و متحيريد، در حالى كه عترت پيامبرتان در ميان شما هستند و آنان زمام هاى حق و پرچم هاى دين و زبان هاى صدق هستند؟ پس آنان را در بهترين جايگاه قرآن جا دهيد و چون تشنگان سوزان بر اين چشمه ها هجوم آوريد؛ فاءين تذهبون و اءنى تؤ فكون و الاءعلام قائمة و الآيات واضحة و المنار منصوبة ؟ فاءين يتاه بكم ؟ و كيف تعمهون و بينكم عترة نبيكم و هم اءزمة الحق و اءعلام الدين و اءلسنة الصدق ؟ فاءنزلوهم باءحسن منازل القرآن و ردوهم ورود الهيم العطاش . (226)

راز انحصار عترت طاهره عليهم السلام در مترجم و گويا گر بودن قرآن آن است كه ميان درجات قرآن امتيازاتى هست ، ولى منزلت عترت طاهره عليهم السلام بهترين جايگاه قرآن است . زيرا درجات قرآن عبارت است از بالاترين مرتبه يعنى پيشگاه خداوند حكيم عليم تا پايين ترين مرتبه يعنى عالم لفظ. عبارت عربى آن نيكو است ، ولى به ناچار ميان مراتب آن تفاوت هايى است ؛ به گونه اى كه بالاترين مرتبه نيكوترين آن است . زيرا به خداوند عليم حكيم نزديك تر است .

جايگاه معصومان همراه با نيكوترين جايگاه قرآن

عترت طاهره عليهم السلام رازهاى نهانى قرآن را مى دانند و بر گويا ساختن اخراج غيب آن به شهادت توانمندند. زيرا جايگاه ايشان همان برترين جايگاه قرآن است و از تمايز ميان فهم قرآن از طريق تدبر و درك آن از طريق استنطاق ، معناى فرموده ى حضرت رضا عليه السلام روشن گردد.

در جلسه اى ماءمون از حاضران پرسيد: معناى آيه ى : ثم اءورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا (227) را براى من بازگو كنيد. علما در پاسخ او گفتند: منظور خداوند همه ى امت است . ماءمون گفت : اى ابا الحسن شما چه مى گوييد؟ حضرت رضا عليه السلام فرمودند: سخن آنان را نمى پسندم ، بلكه مى گويم : مراد خداى بزرگ از اين آيه عترت طاهره اند؛ لا اءقول كما قالوا، و لكن اءقول : اءراد الله تبارك و تعالى بذلك العترة الطاهرة .

ماءمون گفت : چگونه مراد عترت باشد، بدون در نظر گرفتن امت ؟ حضرت رضا عليه السلام پاسخ دادند: اگر امت مراد باشد، بايد همه آنان به بهشت بروند. به دليل فرموده ى خداوند؛ برخى از آنان بر خود ستم مى كنند و برخى ديگر ميانه رو و گروه سومى به توفيق الاهى جزو پيشتازان صحنه هاى زيبايى ها هستند، اين است همان تفضل بزرگ . سپس ايشان را در بهشت قرار داد و بهشت قرار داد و فرمود: باغ هاى جاويدانى كه در آن در آيند. پس وراثت تنها براى عترت طاهره است ؛ لو اءراد الاءمة لكانت باءجمعها فى الجنة لقول الله : فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير (228) ثم جعلهم فى الجنة فقال عز و جل : جنات عدن يدخلونها فصارت الوراثة للعترة الطاهرة لا لغيرهم .

سپس حضرت رضا عليه السلام فرمودند: ايشان كسانى هستند كه خداوند آنان را در كتابش چنين مى ستايد: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ‍ اءهل البيت و يطهركم تطهيرا . (229) و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره ى آنان فرمود: من دو چيز گرانبها ميان شما وا مى گذارم ؛ كتاب خدا و اهل بيتم ، اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى گردند تا بر كنار حوض نزد من آيند. پس مراقب باشيد كه پس از من چگونه با اين دو رفتار خواهيد كرد.

اى مردم ، شما به ايشان علم نياموزيد. زيرا اينان از شما داناترند؛ هم الذين وصفهم الله فى كتابه ، فقال : انما يريد الله ... و هم الذين قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : انى مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اءهل بيتى ، لن يفترقا حتى يردا على الحوض ، اءنظروا كيف تخلفونى فيهما، يا اءيها الناس لا تعلموهم فانهم اءعلم منكم ... .

در پايان حضرت رضا عليه السلام فرمود: خداى عزيز جبار در كتاب محكمش عترت را بر مردم برترى داده است ؛ ان الله العزيز الجبار فضل العترة على سائر الناس فى محكم كتابه . ماءمون گفت كجاى كتاب خدا آمده است ؟ حضرت رضا عليه السلام فرمودند: در اين فرموده ى خداى متعالى : ان الله اصطفى ادم و نوحا و ال ابراهيم و ال عمران على العالمين * ذرية بعضها من بعض ... . (230)

عترت ، وارثان قرآن

حضرت رضا عليه السلام براى اثبات اين كه عترت طاهره عليهم السلام وارثان قرآن و برگزيدگان الاهى و كسانى هستند كه در تقسيم غنايم كنار خداوند و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم سهم مى برند، به آيات متعددى استدلال فرمودند؛ مانند: انما غنمتم من شى ء فاءن لله خمسه و للرسول و لذى القربى (231) و نيز در برابر اطاعت مردم از ايشان با خدا و رسول به آيه ى : اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الاءمر منكم (232) و در تساوى ولايت خداوند و رسول صلى الله عليه و آله و سلم و عترت طاهره عليهم السلام به آيه ى : انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون (233) استناد كرده است .

آرى شگفت آور است كه خداوند نعمت هاى بزرگى بر اهل اين بيت عطا كرده است ؛ هنگامى كه سخن از صدقه به ميان مى آيد، خداوند خود و رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت ايشان را از بهره بردن از صدقه منزه مى داند و مى فرمايد: انما الصدقات للفقراء.... (234) پس ‍ مباحث پيش گفته توضيحى براى اين كلمات نورانى رضوى است كه درود خدا و ملائكه اش بر گوينده ى آن ها باد.

از آن رو كه پرسشگرى از قرآن نسبت به تدبر در آن امتياز دارد و نيز تدبر كننده در آن صرفا مانند شنونده است و توان سخن گويى با قرآن و گويا ساختن آن را ندارد و نيز گويا كننده ى قرآن فقط شنونده نبوده ، بلكه با آن گفت و گو و مشورت مى كند، با آن سخن مى گويد و از آن مى پرسد و پاسخ مى طلبد.

مشكلات را بر آن عرضه داشته ، تقاضاى حل آن ها را مى كند، از فضل آن مساءلت كرده ، به آن چنگ مى زند و از آن پس درجه به درجه با آن بالا مى رود، تا آن كه همراه با يكديگر به سر منشاء خود باز گشته ، به سوى خداى متعالى بالا مى روند و هر دو با هم در هر چه كه از آن پديد آمدند، ناپديد مى گردند؛ چنان كه مقتضاى معيت مطلقه اى كه از جدايى در هر مرتبه از مراتب نزول و صعود ابا دارد، چنين است .

نيز روشن گرديد كه تدبر در قرآن براى ساير مردم شدنى است ، اما گويا ساختن آن براى آن ها شدنى نيست ؛ بلكه گويا سازنده ى آن همان انسان كامل معصوم عليه السلام است .

با اين مقدمه ، روشن مى شود كه اولا ضرورتا مردم به ايشان نيازمندند؛ ثانيا عترت طاهره كه كامل ترين مردم اند، وارثان كتاب عزيزند؛ ثالثا ايشان اهل ذكر هستند كه بر مردم واجب است از ايشان بپرسند؛ رابعا ايشان پيشى گيرندگان در نيكى ها السابقون بالخيرات هستند و مانند اين اوصاف كامل كه خداوند در كتاب خود شمار اندكى از انسان ها را با آن ها ستوده است .

حضرت رضا عليه السلام مصاديق آن را در اين فرمايش بيان كرده اند: ما اهل ذكر هستيم و مردم بايد از ما بپرسند؛ نحن اءهل الذكر و نحن المسؤ ولون . وشاء مى گويد: به حضرت عليه السلام گفتم : پس شما سؤ ال شوندگان هستيد و ما سؤ ال كنندگان ؟ حضرت فرمودند: آرى . گفتم : پس بر ما واجب است كه از شما بپرسيم ؟ حضرت فرمودند: آرى ، گفتم : آيا بر شما واجب است كه به ما پاسخ مى دهيم ، وگرنه ، نه . آيا اين سخن خداوند را نشنيده اى كه اين عطاى ماست ؛ آن را بى شمار ببخش يا نگه دار؛ لا، ذاك الينا، ان شئنا فعلنا و ان لم نشاء لم نفعل ، اءما تسمع قول الله تبارك و تعالى : هذا عطاؤ نا فامنن اءو اءمسك بغير حساب . (235)

اين فرموده ى حضرت اگر بخواهيم پاسخ مى دهيم ، وگرنه ، نه كاشف از اختيار ايشان است كه در غير حوزه ى بيان احكام و تكليف است . زيرا در اين مورد جايى براى اختيار نيست و تعليم و امر به معروف و نهى از منكر بر ايشان واجب است . چنان كه از استشهاد ايشان به اين فرموده ى خداوند: هذا عطاؤ نا روشن مى شود. چون آيه به عطاياى استحبابى نظر دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ميان منت نهادن و اعطا و ميان منت نگذاردن و امساك مخير است ؛ ولى در اصل حكم و بيان رسالت چنين اختيارى ندارند و ابلاغ رسالت بر ايشان واجب است .

همچنين حضرت رضا عليه السلام مصاديق ساير اوصاف كمالى را كه قبلا اشاره شد، بيان فرمودند. احمد بن عمر در مورد اين آيه ين ثم اءورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا (236) از ايشان پرسيد، حضرت در پاسخ فرمودند: فرزندان فاطمه عليها السلام ، و پيشى گيرنده به خيرات و نيكى ها امام است و نيز ميانه رو كسى است كه امام را مى شناسد، ظالم به خويشتن كسى است كه او را نمى شناسد؛ ولد فاطمة عليها السلام ، و السابق بالخيرات الامام و المقتصد العارف بالامام و الظالم لنفسه الذى لا يعرف الامام . (237)

در امان بودن قرآن از راهيابى باطل به آن

اكنون كه تفاوت جوهرى تدبر در قرآن و گويا ساختن آن روشن گرديد، تمايز تفسير شخص تدبر كننده در قرآن و تفسير امام معصوم عليه السلام كه قرآن را به سخن در مى آورد، نيز روشن مى شود. چون متدبر، قرآن را با اسم و رسم كه تنها نشانى از امور عرضى است و نيز نشانه هايى كه غالبا ظن آور است ، محتواى قرآن را تفسير مى كند؛ اما استنطاق كننده ، قرآن را از طريق حد منطقى كه خبر از جنس و فصل ذاتى مى دهد، و نيز مقومات فاعلى و علت هاى هستى بخش كه يقين آورند، قرآن را تفسير مى كند.

حسن بن على عليه السلام مى فرمايد: ما حزب پيروز خدا و عترت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت پاك ايشان هستيم . ما يكى از ثقلين هستيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در امتش وا نهاد، همراه كتاب خداييم كه تفصيل هر چيزى در آن است و از پيش رو و پشت سر باطل به آن راه نمى يابد.

پس در تفسير آن بايد به ما اطمينان كنيد، ما تاءويل آن را با گمان دريافت نمى كنيم ، بلكه به حقايق آن يقين داريم . پس از ما پيروى كنيد كه طاعت ما واجب است . زيرا كنار اطاعت خداوند و رسولش بيان شده است ؛ نحن حزب الله الغالبون و عترة رسول الله الاءقربون ، و اءهل بيته الطيبون الطاهرون ، و اءحد الثقلين الذين خلفهما رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى اءمته ، والتالى كتاب الله الذى فيه تفصيل كل شى ء، لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه . فالمعول علينا فى تفسيره ، لا نتظنى تاءويله ، بل نتقين حقائقه ؛ فان طاعتنا مفروضة اذ كانت بطاعة الله عز و جل و رسوله مقرونة ... . (238)

راز حفظ قرآن از راه يافتن باطل به آن از هر طرف ، آن است كه خداى متعالى از پيش روى قرآن و نيز از پس آن ، مراقب است تا اين كه بداند فرو فرستندگان قرآن رسالت پروردگارشان را مى رسانند چنان كه بحث آن گذشت و راز يقين عترت طاهره به همه ى جزئياتى كه در قرآن آمده است ، همان معيت مطلقه اى است كه مقتضاى آن جدايى ناپذيرى قرآن از عترت طاهره در هر درجه اى از درجات قرآن است . چنان كه عترت طاهره نيز در هيچ جايگاهى از قرآن جدا نمى شود. از اين رو به آنچه در قرآن آمده است ، با علم آشكار آگاهى دارند و از آن بدون هيچ ترديدى خبر مى دهند.

بنابراين بايد در فهم قرآن و تفسير آن به عترت طاهره تكيه كرد و در تاءويل و سؤ ال از باطن قرآن نيز به ايشان اطمينان داشت . اقتضاى معيت آن است كه با سنت عترت طاهره ، همان گونه رفتار شود كه با همه ى شئون قرآن كريم معامله مى شود؛ بدين معنا كه در فهم آثار ايشان به قرآن رجوع كرده ، كلمات ايشان به قرآن عرضه شود، تا مخالف و مباين با آن نباشد و تبيين و تاءويل و تفسير به مخالفت و تباين با آن نينجامد. چون مباين قرآن باطل است و قطعا كسى كه هر جا حق باشد، او نيز هست به گرد حق مى چرخد گوينده ى اين كلام نمى تواند باشد. چون باطل ضد حق است .

همانندى سنت با قرآن در داشتن متشابهات

حضرت رضا عليه السلام به بعضى از لوازم همراهى قرآن و عترت طاهره چنين اشاره مى كند: كسى كه متشابه قرآن را به محكم آن برگرداند، به صراط مستقيم هدايت يافته است ؛ من رد متشابه القرآن الى محكمه هدى الى صراط مستقيم . سپس مى فرمايند: در روايات ما نيز چون قرآن ، متشابه و محكم هست . پس بايد متشابه آن را به تحكيم آن برگردانيد و بدون توجه به محكمات از متشابهات پيروى نكنيد، وگرنه گمراه مى شويد؛ ان فى اءخبارنا متشابها كمتشابه القرآن و محكما كمحكم القرآن ، فردوا متشابهها الى محكمها و لا تتعبوا متشابهها دون محكمها فتضلوا . (239)

قرآن از متشابهاتى در سايه ى محكمات ام الكتاب تركيب يافته است و حكمت آن بر بسيارى پوشيده است و با فرض آن كه عترت طاهره و سنت ايشان همراه قرآن است ، پس بايد روايات ايشان نيز از اين حكمت برخوردار باشد.

همان گونه كه فهم قرآن شرايط زمينه ساز و موانعى بازدارنده دارد، شناخت سنت نيز نيازمند اسبابى است كه زمينه ى شناخت را فراهم آورد و نيز موانعى دارد كه از راه شناخت را مى بندد كه از اين موانع به قفل هاى قلب ياد مى شود؛ چنان كه بعضى از قرآن بعض ديگر را تفسير مى كند و بعضى به وسيله ى بعض ديگر سخن مى گويد، بعضى از سنت نيز بعض ديگر را تصديق مى كند و چنان كه سنت عهده دار تفسير قرآن است ، پس از عرضه ى سنت به قرآن ، قرآن نيز آن را تاءييد كرده ، و آن را استوار مى سازد. چون قرآن ترازوى عدالتى است كه خداوند آن را از پيش رو و پشت سر نگهبانى فرموده است .

از اين رو جعل و افترا و تحريف به آن راه ندارد. زيرا قرآن سخنى نيست كه از سوى غير خدا به دروغ بافته شده باشد؛ برخلاف سنت كه جعل و افترا و تحريف در آن راه دارد. چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در سرزمين منى خطبه اى خواند و فرمود: اى مردم ، آنچه از من به شما رسيد، در صورتى كه با كتاب خدا موافق بود، من آن را گفته ام و آنچه مخالف كتاب خدا بود، من نگفته ام ؛ اءيها الناس ما جاءكم غنى يوافق كتاب الله فاءنا قلته ، و ما جاءكم يخالف كتاب الله فلم اءقله . (240) زيرا ظاهر كلام آن است كه جعل و تحريف در سنت شدنى است ، به خلاف قرآن كه تحريف و جعل در آن راه ندارد.

علت اين كه آنچه مخالف و مباين با قرآن باشد، گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و نيز گفتار هيچ يك از عترت طاهره نيست ، آن است كه اختلاف و تباين ميان كلام قرآن و كلام معصوم عليه السلام سبب جدايى ايشان عليهم السلام از قرآن و نيز جدايى قرآن از ايشان عليهم السلام مى گردد، در حالى كه اين دو قرآن و عترت هرگز از يكديگر جدا نمى شوند. زيرا آنچه با حق مباين است ، قطعا باطل است ؛ فماذا بعد الحق الا الضلال . (241)

همراهى هميشگى انسان كامل با قرآن

بى ترديد قرآن از آغاز تا فرجام نزول حق است ؛ و بالحق اءنزلناه و بالحق نزل (242) و ضرورتا باطل از حق جداست . اگر از عترت چيزى مباين و مخالف قرآن سرزند، ضرورتا از قرآن جدا مى شوند و بطلان اين افتراق و جدايى واضح است ؛ چنان كه ضرورت تلازم جدايى ناپذيرى قرآن و عترت روشن است . پس اگر افتراق باطل باشد تالى قياس مقدم آن ، يعنى سر زدن چيزى از عترت كه مخالف با قرآن باشد نيز باطل است بيان تلازم : اگر چيزى از عترت صادر شود كه با قرآن مخالف باشد، بايد ميان قرآن و عترت جدايى باشد، ولى با استناد به حديث ثقلين ، تالى باطل است ؛ يعنى جدايى نيست . پس قطعا مقدم هم باطل مى شود؛ يعنى از عترت طاهره عليهم السلام سخنى مخالف با قرآن صادر نمى شود.

از اين رو، حضرت رضا عليه السلام فرمود: اگر روايات با قرآن مخالف باشد، من آن را تكذيب مى كنم ؛ اذا كانت الروايات مخالفة للقرآن ، كذبتها . (243) اين حديث را هنگامى بيان فرمودند كه ابو قره در بحث امتناع رؤ يت خداوند به حضرت عليه السلام گفت : پس شما روايات را تكذيب مى كنيد؟ و ابو قره و مثل او اين مطلب را نمى دانست .

همتا و مصاحب قرآن همان انسان معصوم ، يعنى عترت طاهره عليهم السلام هستند، نه روايات . زيرا روايات چون قرآن معصوم و بى خطا نيستند تا صلاحيت آن را داشته باشند كه همتاى قرآن باشند و غير معصوم مصاحب معصوم نمى شود. زيرا لازمه ى معيت معيارى است كه زمينه ى آن را فراهم آورد و جامعى لازم است كه دو همراه در آن جمع شوند.

پس اگر روايات از دس و تحريف مصون نباشند، با قرآنى كه از هر جهت مصون و محفوظ است ، نمى تواند همراه باشند؛ اما عترت پيراسته از آلودگى هايى چون جهل و انحراف و طغيان و سهو نسيان كه به واسطه ى عنايت خداوند سبحان به اين مقام رسيده اند، شايستگى همتايى قرآن را دارايند. چنان كه قرآن نيز همتاى آن هاست و هرگز چيزى كه مباين و مخالف قرآن باشد، از آن ها سر نمى زند. زيرا معصوم عليه السلام صراحتا رواياتى را كه با قرآن مخالف است ، دروغ مى شمارد. چون در بعضى از روايات دست برده شده است .

نيز همان گونه كه دس و جعل به قرآن علمى راه ندارد، به قرآن عينى يعنى امام معصوم عليه السلام نيز نفوذ نمى كند.

بنابراين ، چنين رواياتى قطعا از امام معصوم عليه السلام صادر نشده است . زيرا آنچه با قرآن مباين است ، قطعا با عترت طاهره نيز مباين است و به علت يگانگى ملاك و معيت و تضاد، ضد يكى از دو همراه ضد ديگرى نيز هست . پس آنچه ضد قرآن است ، با عترت طاهره نيز ضديت دارد، حتى اگر ظاهرا به ايشان منتسب باشد.

همچنين شدنى نيست چيزى كه با يكى از دو امرى كه داراى تمام وجوه اشتراك حقيقى هستند، ضديت داشته باشد، ولى با امر دوم ضد نباشد؛ با آن كه ملاك اشتراك آن ها هم محفوظ است . چنان كه قرآن و عترت طاهره عليهم السلام نيز واجد كليه ى وجوه اشتراك حقيقى هستند و همواره اين ملاك اشتراك در ميان آن ها هست . پس نمى شود آنچه ضد قرآن است ، با عترت طاهره عليه السلام موافق و همراه باشد.






پاورقي

215-مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 341، ح 103.

216-سوره ى محمد، آيه ى 24.

217-نهج البلاغه ، خطبه ى 158.

218-نهج البلاغة ، خطبه ى 19، خطبه ى اشباح .

219-نهج البلاغة ، خطبه ى 110.

220-نهج البلاغة ، خطبه ى 176.

221-گفتنى است : مراد از نظم در امور، شناختن امام بر حق و سامان دادن جامعه ى اسلامى بر پايه ى فرهنگ امامت است . زيرا در سخنان ديگرى از اهل بيت عليهم السلام اين گونه آمده است : الامامة نظام الامة . بنابراين ، نبايد سخنان آن بزرگ رهبر الاهى را به امرى كوچك و انتظام امور عادى زندگى تفسير كرد؛ گر چه چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست ، يعنى اگر نظام امامت حكمفرما شد و در سايه ى آن ، احكام و آيين راستين آسمانى عملى شد، نظم در امور فردى و جمعى جامعه پديدار مى شود ويراستار.

222-نهج البلاغة ، نامه ى 47 وصيت امام على عليه السلام به حسنين عليه السلام .

223-نهج البلاغة ، خطبه ى 183.

224-نهج البلاغة ، خطبه ى 125.

225-نهج البلاغة ، خطبه ى 158.

226-نهج البلاغة ، خطبه ى 87.

227-سوره ى فاطر، آيه ى 32.

228-سوره ى فاطر، آيه ى 32.

229-سوره ى احزاب ، آيه ى 33.

230-سوره ى آل عمران ، آيات 33 - 34؛ مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص ‍ 114، ح 10.

231-سوره ى اءنفال ، آيه ى 41.

232-سوره ى نساء، آيه ى 59.

233-سوره ى مائده ، آيه ى 55.

234-سوره ى توبه ، آيه ى 60؛ مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، كتاب الاحتجاجات ، ص 120، ح 10.

235-سوره ى ص ، آيه ى 39؛ مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 350، ح 129.

236-سوره ى فاطر، آيه ى 32.

237-مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 366، ح 164.

238-بحار، ج 43، باب 17، ص 359، ح 2.

239-مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التفسير، ص 307، ح 5.

240-بحار، ج 2، ص 242، ح 39.

241-سوره ى يونس ، آيه ى 32.

242-سوره ى اسراء، آيه ى 105.

243-مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 1، كتاب التوحيد، ص 16، ح 7.