نخستين بهشت : راه شناخت قرآن


نخستين بهشت : راه شناخت قرآن

بهشت يكم . راه شناخت قرآن

در بوستان پيشين گذشت كه قرآن نور و كلام روشن الاهى است و از آن جا كه در نور، تاريكى و در كلام روشن ، ابهامى نيست ، قرآن از هر گونه ظلمت پاك و از هر نوع ابهامى پيراسته است . پس قرآن در روشن ساختن هر چه به آن رجوع شود، به سان نور روشنگر است و شدنى نيست كه در شناساندن راه نيل به آن ، ساكت و بدون پاسخ باشد. چون از بارزترين خاصيت نور، روشن كردن راهى است كه به خود آن نور مى انجامد و نيز شناساندن موانع دست يابى به آن است .

پس قرآن شرايط و موانع شناخت خود را به روشنى بيان كرده است . اكنون برخى از اين ها را بيان مى كنيم ؛ ولى پيش از آن ، ذكر مقدمه ى كوتاهى لازم است .

هم سنخ بودن معرفت و معروف

در هر شناختى معرفت و معروف از يك سنخند؛ به گونه اى كه اگر معروف شناخته شده محسوس باشد، شناخت حسى بس است و اگر معروف از نوع تخيلات يا توهمات باشد، معرفت خيالى و وهمى بس است و اگر معروف از نوع معقول باشد، تنها معرفت عقلى شايسته است ؛ هر چند از معرفت حسى و خيالى و وهمى نيز مقدمتا مى توان سود برد.

اگر معروف برتر از اين امور باشد، هيچ يك از اين معرفت ها براى آن بس ‍ نيست ، بلكه گريزى از داشتن شهود قلبى نيست ؛ در عين حال كه بايد از گرو حس و زندان خيال و قيد و بند وهم و حجاب علم حصولى عقلى و ديگر حجاب هاى ظلمانى و نورانى رها شد، تا ديدگان قلب حجاب هاى نورانى را پاره كند و به معدن عظمت بپيوندد و روح از بندگى مولاى باطل درونى هواى نفس و برونى شيطان آزاد گردد و به مقام عزت خداى سبحان چنگ بزند و به نور عزت او دست يابد كه آن شكوهمندترين درخشنده هاست .

پس از آن با خداى سبحان آشنا مى شود و از غير او او رو بر مى گرداند، در عين حال از خداى متعالى ترسان است ؛ ترس از آن كه مبادا با نظر كردن به غير او آلوده شود و به پليدى توجه به ديگران ، لكه دار گردد.

همسانى پيامبر و جانشينانش در ولايت

شناخت هر چيزى از سنخ همان چيز است و از آن جا كه قرآن ريسمان متصلى است از باطن عالم حس تا آسمان عالم عقل ، و پس از آن از عرش ‍ عقل تا قاب قوسين يا نزديك تر است ، چنگ زدن به هر حدى از آن ، فقط با دست معرفتى شدنى است كه هم سنخ آن حد باشد و شناخت نزديك ترين حد آن يعنى حس و نيز بالاترين درجه يعنى شهود محض ايمانى ، فقط براى داراى قلبى ميسور است كه ديده هايش را دروغ نمى پندارد و نيز ديده اى كه بيناييش كند نمى شود و هرگز طغيان نمى كند و آن همان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و عترت پاك او هستند؛ كسانى كه از يك نورند.

در مقام ولايت كه باطن هر مقام است اعم از نبوت و رسالت و امامت ميان رسول خدا و عترت ايشان تمايزى نيست ، بلكه تمايز در نبوت و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است .

چگونگى روابط علوم اعتبارى با حالات نفسانى انسان

افزون بر همه ى اين مطالب ، قرآن كريم داراى الفاظى است كه از معانى خاص حكايت مى كنند و طبيعتا شمار زيادى از علوم ادبى را در بر مى گيرد كه همگى از علوم اعتبارى هستند، مانند نحو و صرف و لغت و معانى و بيان و بديع ... ؛ هر چند اين علوم نيز با بعضى از امور نسبتا حقيقى ، چون حالات نفسانى ؛ مانند برانگيختن و باز داشتن و نشاط و گرفتگى و هيجان و سكون و شادى و نگرانى و اشتياق و كناره گيرى و اشتهار و گمنامى و... روابط رقيقى دارند، جز اين كه اساس اين علوم ادبى بر گرفته از اعتبارات عقلايى است كه از جهت وجود و عدم ، وسعت و ضيق به آن اعتبار وابسته است .

درجات اين قواعد اعتبارى نيز به حسب اختلاف در اعتبار مرتبه ى حس و خيال و وهم متفاوت است تا به آن درجه اى برسد كه از اعتبار منزه ، از قيد قرارداد اعتبارى تهى باشد، به گونه اى كه از عالم اعتبار به عالم واقع بالا رود.

در هر صورت ، تنها از طريق معرفت حقيقى است كه به معروف حقيقى مى توان دست يافت و براى شناخت معروف اعتبارى همان معرفت اعتبارى بس است هر يك به حسب حال خود.

پس از چينش اين مقدمه مى گوييم : قرآن شرايط شناخت خود از پايين ترين مرتبه تا بالاترين و مهم ترين مرتبه را بيان كرده ، مردم را به تحصيل آن شرايط تشويق مى فرمايد؛ چنان كه موانع شناخت خودش از رقيق ترين موانع تا شديدترين آن ها را روشن كرده ، مردم را از آن ها برحذر داشته است . بنابراين ، تمام مبحث در دو بخش خلاصه مى شود: 1. شرايط شناخت . 2. موانع شناخت .

بخش يكم : شرايط شناخت قرآن

از آن جا كه قرآن كلامى است با زبان خاص و كتابى است با لغت مخصوص ، و با توجه به اين كه نخستين ارتباط با هر كتابى از طريق خواندن آن كتاب است ، بايد شنونده و خواننده ى آن از كلمات و حروف و مفردات و تركيب هاى آن آگاه باشد، تا خواندن و شنيدن و گوش دادن به آن آسان گردد. بنابراين ، كسى كه زبان عربى نمى داند و آن ديگر را از ديگر زبان ها تشخيص نمى دهد، بر كمترين درجه ى ارتباط با قرآن و تلاوت آن توانايى ندارد، با آن كه در موارد متعددى خداوند سبحان مردم را به تلاوت قرآن امر فرموده است ؛ ... فاقرءوا ما تيسر من القران . (116)

حضرت رضا عليه السلام شب ها در بستر خواب ، مقدار زيادى قرآن مى خواند و هنگامى كه به آيات يادآور بهشت يا جهنم مى رسيد، بسيار مى گريست و از خداوند بهشت را مسئلت مى كرد و از آتش دوزخ به او پناه مى برد. (117)

شرط يكم : آگاهى كامل بر قواعد عربى

نخستين شرط براى تدبر در قرآن ، شناخت قواعد و علوم خاص زبان عربى است كه خداوند سبحان مى فرمايد: انا اءنزلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون (118) و كتاب فصلت اياته قرانا عربيا لقوم يعلمون (119) و قرانا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون . (120)

معناى غير ذى عوج بودن قرآن

نبودن كژى در قرآن بدين معناست كه قرآن از جهت لفظ و معنا صراط مستقيم است و منحرف كردن آن نيز شدنى نيست . چون تعبير غير ذى عوج مانند تعبير غير ذى زرع است ؛ يعنى با توجه به اقسام زمين كه داير و باير و موات و غير ذى زرع است و داير كشت پذير است و در آن زراعت مى شود. دومى نيز چنين است ، ولى زراعتى در آن نيست و سومى اصلا قابليت زراعت را ندارد و بايد اصلاح شود و چهارمى نيز چنين است ، به گونه اى كه شدنى نيست آن زمين را تغيير داد و اصلاح صنعتى در آن بى اثر است .

بنابراين ، شباهت قرآن به چنين زمينى از آن جهت است كه اساسا تحريف ناپذير است و هيچ تلاشى در كژ ساختن آن ثمر بخش نيست ؛ نه تنها اكنون ، بلكه در هيچ زمانى لباس تحريف بر تن نمى كند.

همچنين از آنجا كه قرآن به زبان عربى غير ذى عوج است ، بايد بر قواعد آن اطلاع كامل يافت تا نخست لفظ آن را فهميد، سپس به معنايش رسيد. گاهى خداوند اين زبان را به غير ذى عوج مى ستايد و گاهى به عربى مبين . بدين معنا كه زبان قرآن همه ى زبان ها را بيان مى كند، با آن كه زبان هاى ديگر از تفسير او ناتوانند. زبان قرآن روشنگر هر زبانى است ، ولى زبانى برتر از آن نيست كه روشنگر قرآن باشد. پس ، اين زبان خصوصيتى دارد كه در غير آن يافت نمى شود؛ لسان الذى يلحدون اليه اءعجمى و هذا لسان عربى مبين . (121)

معناى قرآن نيز معارف بلندى است و تنها عقل هايى بدان مى رسند كه از سطح حس و خيال و وهم گذشته اند. زيرا اين معارف داراى شاءن كتب مرفوعه اند و از جهت ذات صحف مطهره هستند؛ چنان كه الفاظ آن نيز به زبان عربى مبين است كه تنها اديبان و فصيحان و بليغان در قلمرو تخصص خودشان به قواعد آن دست مى يابند. هنگامى كه نخستين شرط، اطلاع از قواعد عربى مبين ، فراهم شد، نوبت به شناخت معانى قرآن و ساير شرايط آن مى رسد.

فرمان و تشويق خداوند به تلاوت قرآن

خداوند سبحان به تلاوت قرآن امر، مردم را به آن تشويق كرده است و آداب تلاوت ، مانند استعاذه و پناه بردن به خداوند از شر شيطان رجيم از آغاز تا پايان قرائت قرآن را بيان كرده است ؛ فاذا قراءت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم (122) به خداوندى پناهنده شو كه جز او پناهگاهى نيست ؛ و لن اءجد من دونه ملتحدا (123) تا شيطان بر تو چيره نگردد؛ انه ليس له سلطان على الذين امنوا و على ربهم يتوكلون * انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين همم به مشركون . (124)

آداب تلاوت قرآن

يكى از آداب تلاوت پناه بردن به خداوند است در حال قرائت ؛ نه تنها در شروع آن ، بلكه از آغاز تا پايان ، يكى ديگر از آداب تلاوت ترتيل است ؛ و رتل القران ترتيلا (125) و مانند آن از سنت هايى كه براى تلاوت ذكر مى شود.

فرمان خداوند به تدبر در قرآن

افزون بر ترتيل ، خداوند به تدبر در قرآن امر، و مردم را به آن تشويق كرده است و براى آن آداب و احكامى بيان فرموده است و آن را تكليف مهم الاهى قرار داده است ؛ كتاب اءنزلناه اليك مبارك ليدبروا اياته و ليتذكر اءولوا الاءلباب (126) و اءفلم يدبروا القول اءم جاءهم ما لم ياءت اباءهم الاءولين (127) و اءفلا يتدبرون القران و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا (128) و اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها (129) و ديگر آياتى كه به تفكر و تعقل و تعلم معارف قرآنى فرا مى خواند.

حقيقت معارف قرآنى

معارف قرآنى از امور محسوس و متخيل و موهوم نبوده ، نيز از امور اعتبارى و فرآورده ى دست بشرى نيست ، بلكه از امور وجودى حقيقى است كه حواس ، آن را درك نكرده ، خيالات و اوهام بدان نمى رسند. چون يگانگى و دانش و قدرت خداوند به هر چيزى احاطه دارد و حيات مطلقه اش كه مرگ آن را فرا نمى گيرد و نظاير اين اوصاف حقيقى كه قرآن در الهيات آن را بيان مى كند، همگى از دسترس وهم و خيال ، به ويژه حس ، دور است .

پس ، بدين جهت حكم كلام قرآن و متلكم آن خداوند يكسان است ؛ چنان كه حس ظاهر توان درك حقيقت وحى و نبوت و رسالت و امامت و خلافت و عصمت و ملائكه و روز قيامت - با مواقف آن - را ندارد، ولى شايد بعضى از اين امور، تخيل يا توهم شود، ليكن بايد توجه شود كه شناخت صحيح آن ها تنها با عقل محض يا شهود تام شدنى است .

نيز علوم قرآنى مانند علوم طبيعى يا تعليمى يا ادبى نيست كه به وسيله ى حس و تجربه يا اعتبار دست يافتنى باشد، گر چه معيار همه ى علوم و ادراكات حتى علوم طبيعى و ادبى در تحليل نهايى همان عقل است . زيرا مستند همه ى علوم است ، جز اين كه اين علوم در عرصه ى طبيعت و ادبيات داراى مبادى محسوس يا اعتبارى هستند.

از اين رو حس و اعتبار به آن ها دست مى يابد، ولى علوم الاهى كه بدان ها اشاره شد، از حس و اعتبار فراتر است ، حتى در مبادى خود از حس و اعتبار بى نياز است . پس ، از جهت شيوه با علوم تجربى و غير آن كه در بعد ذهن و خارج يا بعد خارج ، فقط با ماده سر و كار دارد نمى تواند مساوى باشد. زيرا علوم الاهى به طور كلى از ماده منزه است ، به گونه اى كه تعلق به ماده مانع درك آن ها مى شود؛ يعنى ماده نه تنها زمينه ساز نيست ، بلكه خود مانعى براى چنين علوم است كه در بيان موانع شناخت قرآن كريم به آن پرداخته مى شود؛ اكنون شرايط شناخت قرآن را بررسى مى كنيم .

شرايط شناخت قرآن

از جمله شرايط شناخت قرآن ، طهارت از هر پليدى و پاكى از هر گونه آلودگى است . خداوند سبحان مى فرمايد: انه لقران كريم * فى كتاب مكنون * لا يمسه الا المطهرون (130)؛ آن چه از كتاب مكنون از اجنبى پوشيده است ، براى انسان پيراسته از هر آلودگى نيل پذير است و آن كتاب مكنون نيز ظرف اين قرآن كريم و محيط به آن و باطن آن و معنا و مقصد آن است و براى حواس فهم پذير نيست .

اهل بيت عليهم السلام تنها عارفان به كنه قرآن

خداوند متعالى پس از بيان اين شرط مهم ، دارندگان اين شرط را نام مى برد؛ انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا (131) و چون تطهير در حقيقت براى نابود ساختن آثار پليدى است ، پس از آن كه خود آن رجس از بين رفت ، تطهير را پس از پاك سازى ذكر كرد؛ يعنى هيچ مجالى براى خود رجس و اثر آن در اهل بيت عليهم السلام وجود ندارد و به طور كلى ، اين در مقام دفع رجس است از اول رجس وجود ندارد، نه اين كه رجسى وجود دارد و خداوند آن را رفع مى كند. (132)

مقتضاى حصر در: لا يمسه الا المطهرون (133) آن است كه رسيدن به كنه قرآن كه همان كتاب مكنون است ، ويژه ى اهل بيت عليهم السلام است و اين ، همان همراهى حقيقى ميان ثقلين است كه از حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به دست مى آيد.

پس خود قرآن بيان مى كند كه كسى جز اهل بيت وحى و عصمت عليهم السلام چنان كه شايسته است ، آن را درك نمى كند و به كنه آن نمى رسد؛ چنان كه آنان نيز به حق اظهار مى دارند كه كنه قرآن و تاءويل آن را تنها راسخان در علم مى دانند و فقط آنان واجد چنين وصفى هستند - براى اين موضوع در كتاب هاى روايى ، مانند بصائر الدرجات (134) بابى ويژه تنظيم شده است - و بى ترديد اهل بيت عليهم السلام به ظاهر و باطن قرآن عالمند و كسى غير از اوصيا، همه ى قرآن را جمع نكرده است .

بنابراين ، كسى كه از هر جهت پاك باشد - خالص ترين آن ، طهارت از رؤ يت اخلاص است - و كسى كه از اين مرتبه والاى طهارت برخوردار شود و جزو بندگان مخلص خداوند باشد به رستگارى رسيده است . پس ‍ چنين كسى شايسته است كه به كتاب مكنون عالم گردد و نيز كسى كه از هر جهت طاهر نگرديده ، بلكه صرفا از بعضى جهات پاك است ، فقط به اندازه ى طهارت خود به قرآن عالم است .

چون رسيدن به كنه قرآن مشروط به طهارت كامل است كه از آن به عصمت تعبير مى شود و تنها عترت طاهره اند كه به عصمت الاهى معصومند. از اين رو خداوند سبحان ، رسول خود را مبين و مفسر قرآن قرار داد؛ و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم . (135)

آگاهى عترت از باطن قرآن

در مباحث پيشين گذشت كه ائمه عليهم السلام و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نور واحدند؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از جهت نبوت و رسالت نسبت به ائمه عليهم السلام امتياز دارد، ولى از جهت ولايت هيچ اختلافى با يكديگر ندارند. ايشان به تفسير و تاءويل و ظاهر و باطن قرآن عالم هستند. چنان كه اقتضاى همراهى و جدايى ناپذيرى ثقلين از يكديگر در همه ى مراتب وجودى چنين است .

پس رسيدن به كليه ى حدود الاهى شدنى نيست ، مگر با رجوع به عترت طاهره عليهم السلام چنان كه اعتماد بر روايات نقل شده از ايشان شدنى نيست ، مگر پس از عرضه ى آن ها به قرآن ، آن روايات متعارض باشند يا نه ؛ چنان كه امر به عرضه ى روايات به قرآن به صورت متواتر از رخ ود ائمه عليهم السلام نقل شده است و اين نيز مقتضاى اطلاق معيت ثقلين است .

كسى كه به اسلوب ثقلين آگاه باشد، به خوبى مى داند كه چگونه فهم هر يك در گرو فهم ديگرى است ، بدون آن كه اشكال دور پديد آيد؛ بدين بيان كه براى فهم قرآن بايد به كلام معصوم عليه السلام نگريست و براى درك كلام معصوم نيز بايد به قرآن رجوع كرد. افزون بر آن كه بر اثر و نتيجه ى تلازم ثقلين و امتناع جدايى آن دو از يكديگر نيز بر اين اسلوب متوقف است .

حضرت رضا عليه السلام نيز به اين مطلب كه علم به باطن قرآن و نيز تاءويل آن نزد دعوت طاهره عليهم السلام است ، اشاره كرده است . در پاسخ على بن محمد بن الجهم كه پرسيد: اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آيا شما به عصمت پيامبران اعتقاد داريد؟ حضرت فرمودند: آرى . وى پرسيد: پس در مورد آيه ى : و عصى ادم ربه فغوى (136) چه مى فرماييد؟ حضرت فرمودند: واى بر تو اى على ! تقوا پيشه كن و زشتى ها را به پيامبران نسبت نده و كتاب خداوند بزرگ را با راءى خود تاءويل مكن . خداى والا مى فرمايد: و ما يعلم تاءويله الا الله و الراسخون فى العلم ... (137)؛ و يحك يا على ، اتق الله و لا تنسب الى اءنبياء الله الفواحش ، و لا تتاءول كتاب الله عزوجل براءيك ، فان الله عزوجل يقول : و ما يعلم تاءويله ... . (138)

تشويق الاهى به تحصيل طهارت

حاصل سخن اين كه ، قرآن از صحف مطهره است ؛ فى صحف مكرمة * مرفوعة مطهرة * (139) و رسول من الله يتلوا صحفا مطهرة (140) و گذشت كه شناخت هر چيز از سنخ همان چيز است ، پس شناخت صحيفه ى مطهره قرآن ناگزير بايد از قيد وهم و آلودگى خيال و زنگار غفلت پاك باشد.

روشن است كه اهل توهم و تخيل و مبتلايان به زنگار غفلت به شناخت پاك دسترسى ندارند و خداوند متعالى پس از معرفى پاكان - عترت و معصوم عليهم السلام - مردم را به تحصيل طهارت تشويق فرموده است ؛ ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين (141) و والله يحب المطهرين . (142) چون حكم به محبوبيت انسانى كه خود را براى خدا سبحان پاك كرده است ، در حقيقت تشويق مردم به دست آوردن ملاك محبت است در حقيقت ، ملاك محبت چيزى جز طهارت نيست و خداوند سبحان راه هاى دستيابى به طهارت را بيان فرموده است .

راه هاى تحصيل طهارت

1. انفاق در راه خداوند؛ خذ من اءموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها . (143)

2. رعايت حجاب و عفاف ؛ و اذا ساءلتموهن متاعا فسئلوهن من وراء حجاب ذلكم اءطهر لقلوبكم و قلوبهن . (144)

3. وضو و تيمم براى اعمالى كه مشروط به طهارت است و ان كنتم مرضى اءو على سفر اءو چاء اءحد منكم من الغائط اءو لمستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا... و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم ... . (145) مراد از طهارت در اين آيه ، تنها نظافت و پاكيزگى ظاهرى نيست . زيرا از سويى در اين نوع از طهارت ، قصد قربت شرط است و از سوى ديگر، نظافت به وسيله خاك - در تيمم - حاصل نمى شود. چون خاك مالى كردن صورت و دو دست نظافت نيست .

پس منظور از آيه ، طهارت از آلودگى خواهش هاى نفسانى و نيز پاكيزگى از پليدى غرور و مانند آن است ؛ گر چه در بعضى از اين موارد به نوعى از نظافت ظاهرى هم مى انجامد.

طهارت بنيادين

يكى از راه هاى تحصيل طهارت رفت و آمد در مساجدى است كه بر اساس ‍ تقوا براى برپايى نماز و مانند آن بنيان نهاده شده است ؛ فيه رجال يحبون اءن يتطهروا و الله يحب المطهرين (146) و نيز آيات ديگرى كه اساس طهارت را عبادت و بندگى خداوند سبحان در خصوص اوامر و نواهى او نام مى برد. از اين رو، هر كس عابدترين و مطيع ترين انسان ها در پيشگاه خداوند باشد، مطهرترين و نيكوترين آنان است و نصيب و بهره ى او نيز از صحف مطهره فراوان تر است .

در مقابل ، كسى كه بر پايه ى استكبار، از عبادت خداوند خوددارى كند، در گمراهى مستى طبيعت ، آلوده به چرك و طغيان و پليدى فتنه و سرگردانى است . پس به سبب نداشتن شرط شناخت و طهارت به هيچ وجه بهره اى از آن صحف مطهره ندارد. چون خداوند مى فرمايد: ... و من يرد الله فتنته فلن تملك له من الله شيئا اءولئك الذين لم يرد الله اءن يطهر قلوبهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم . (147)

با توجه به اين كه اراده ى خداوند دو نوع است : تكوينى و تشريعى ؛ اولى تخلف ناپذير است و مراد آن قطعا محقق مى شود و دومى به جهت عصيان بندگان امكان تخلف و عدم تحقق دارد منظور از اراده در اين آيه ، اراده ى تكوينى است ، نه تشريعى . زيرا اراده ى تشريعى اطلاق دارد و همه ى مكلفان را در بر مى گيرد. چون خداوند متعالى با اراده ى تشريعى عمومى اش خواسته است همه ى بندگان را پاك كند.

به همين دليل بندگان را به طور مساوى در معرض تكاليفى قرار داده كه سبب تطهير آنان مى شود؛ ولى بعضى از انسان ها از انجام دادن تكاليف سرپيچى كرده اند و زندگى دنيوى آنان را فريفته است و حيات اخروى را در مقابل دنيا از دست داده اند.

اينان كسانى هستند كه اراده ى تكوينى خداوند به تطهير قلب هاى آنان تعلق نگرفته است ؛ معناى اراده در آيه ى تطهير نيز اراده ى تكوينى است . چون اراده ى تكوينى خداوند به تطهير عترت طاهره عليهم السلام اختصاص ‍ يافته است ، ولى اراده ى تطهير از طريق قوانين تشريعى ، عام و شامل غير عترت نيز هست .

بنابراين ، خداوند به اراده ى تشريعى اش خواسته است كه همه ى بندگان تطهير شوند، ولى متعلق اراده ى تكوينى او در خصوص طهارت ، ويژه ى عترت طاهره عليهم السلام است . شاهد اين مدعا كه مراد از طهارت در اين آيات ، طهارت معنوى است ، اين آيه است : لم يرد الله اءن يطهر قلوبهم .... (148) چون متعلق تطهير، قلب ها و باطن اين افراد است ، نه بدن ها و ظواهر آنان .

همچنين خداوند سبحان از طريق اراده ى تشريعى عمومى خواسته است كه همه ى بندگان از حضيض پستى عالم طبيعت بالا آمده ، به فرا طبيعت پرواز كنند.

بدين جهت آنان را به امور عبادى مكلف فرموده تا به سوى خداوند كه كمال محض است ، تقرب جويند و به سوى او بالا روند؛ صعودى كه ويژه ى گروه خاصى نيست ، بلكه به همه ى بندگان در همه ى زمان ها و مكان ها، از طريق اذن تشريعى عمومى ، اجازه ى تكامل داده شده است ، جز اين كه خداى متعالى مساجد و مشاهد مشرفه را خاص نه هاى خاصى قرار داده است و تكوينا اجازه داده تا اين اماكن بدون وجود مانعى ، رفعت و بلندى يابد؛ ... فى بيوت اءذن الله اءن ترفع . (149)

بنابراين ، رفتن به مساجد و آمد و شد در مشاهد مشرفه سبب برترى ممدوح مى شود؛ يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اءوتوا العلم درجات . (150) از اين رو انسانى كه نسبت به اوامر ثقلين فرمانبردار باشد، به اذن خدا رفعت يافته ، عقلش به صحفى دست مى يازد كه از مرز حس و خيال و وهم و عالم طبيعت بالاتر است .

پيراستگى از پستى طبيعت

از مطالب گذشته روشن مى شود كه براى شناخت قرآن شرط ديگرى لازم است و آن رفعت و پيراستگى از پستى طبيعت است . بى ترديد عترت طاهره عليهم السلام و دوستان و پيروانشان رفعت يافتگان الاهى اند و راه به دست آوردن آن رفعت ، رفتن به مساجد و مشاهد شريفه و اطاعت از اوامر كتاب و عترت است و حقا آنان كه از اين خانه هاى بلند مرتبه رو گرداندند و اوامر كتاب و سنت را گردن ننهادند، كسانى هستند كه اراده ى تكوينى خداوند به رفعت ايشان از حضيض طبيعت تعلق نگرفته است ، گر چه اراده ى تشريعى او برترى آنان را خواسته است ؛ و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اءخلد الى الاءرض و اتبع هويه . (151)

اين آيه به داستان بلعم باعور اشاره دارد كه وى مورد عنايت خداوند واقع شد و نشانه هايى به او عطا شد، ولى با سوء استفاده از اين مقام ، از زيانكاران گرديد چون از جهت اراده ى تشريعى ، خواست خداوند رفعت يافتن او بود و نمونه اى از آيات و نشانه هايش را نيز به او بخشيد، ولى او از آيات الاهى بريده شد و به زمين ميل كرد و شرط اراده ى تكوينى خداوند براى رفعت را به دست نياورد.

از اين رو، خداوند تكوينا رفعت او را اراده نكرد. زيرا اگر اراده ى تكوينى خداوند به بزرگى او تعلق گرفته بود، تحقق آن اراده ، قطعى و تخلف ناپذير بود؛ ليكن عدم تحقق رفعت بلعم باعور نشانگر آن است كه اراده ى خداوند از نوع تشريعى بود، نه تكوينى .

همچنين روشن شد كه استنباط اين شرط از روى وصف رفعت است كه خداوند براى آن صحف الاهى بيان داشته است و چنان كه گذشت شناخت هر چيز از سنخ همان چيز است . پس شناخت صحيفه ى عالى رتبه ناگزير عارف بلند مرتبه مى طلبد - چنان كه در شرط بودن طهارت براى معرفت بيان گرديد - زيرا ستودن صحيفه به رفعت ، مانند آن است كه گفته شود: اين صحيفه تنها در معرض دستيابى كسانى است كه خداوند آنان را به مرتبه ى عالى بالا برده است .

كرامت و ارجمندى

يكى از شرايط شناخت قرآن كرامت و پيراستگى از فرومايگى هاست . زيرا كرامت يكى از اوصاف صحف الاهى است كه قرآن اشرف آن هاست . فى صحف مكرمة *... باءيدى سفرة * كرام بررة . (152) چنان كه خداوند قرآن را نيز به كرامت ستوده است ؛ انه لقران كريم . (153) پس قرآن ، مظهر اسم كريم است و كريم يكى از اسماى حسناى خداوند است ؛ قال هذا من فضل ربى ليبلونى ءاءشكر اءم اءكفر و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان ربى غنى كريم . (154)

راه ارشاد به تحصيل صفتى برتر

ستودن كتابى به وصف خاص ، انسان را به لزوم تحصيل شرايط مربوط به شناخت آن كتاب و نيز موانع شناخت آن راه مى نمايد. مثلا توصيف قرآن به عربى مبين (155) نشانه ى آن است فقط كسى كه به دستور زبان عربى آشناست ، توان شناخت قرآن را دارد و نيز ستودن قرآن به كرامت نشان آن است كه معرفت قرآن براى انسان كريم ميسر است . چون رسول كريم و نيز قرآن كريم فقط از روى كرامت سخن مى گويند. پس كسى كه سهمى از كرامت ندارد، چگونه قدرت شناخت كرامت را داراست ؟

تقوا، مدار كرامت

خداوند سبحان مدار كرامت را تقوا مى داند. چون با پيدايش تقوا كرامت نيز پديد مى آيد و با دوام آن نيز كرامت استمرار مى يابد. چنان كه با شدت و قوت تقوا، كرامت نيز تشديد و تقويت مى شود؛ ان اءكرمكم عند الله اءتقيكم (156) و با نابودى تقوا، كرامت نيز به طور كلى نيست مى شود. زيرا هنگامى كه از طريق طغيان ، تقوا از بين رود، از طريق اهانت ، كرامت زائل مى شود؛ ... و من يهن الله فما له من مكرم . (157) خداوند فقط متقيان را كرامت مى بخشد و اگر كسى به جهت طغيان و سركشى از تقوا جدا شود، با سوء اختيار خود كرامت را به خوارى جايگزين ساخته است و از كتابى كه بر گرد كرامت و كرامت نيز بر گرد آن مى چرخد، هيچ بهره اى ندارد.

بنابراين ، كرامت و پيراستگى از پستى هاى دنيوى ، شرط مهم شناخت قرآن كرمى است . زيرا ستودن قرآن به كرامت مانند اين سخن است كه قرآن را تنها كسانى حس مى كنند كه خداوند به آنان نسبت به دنياى پست كرامت بخشيده باشد.

پس كسى كه دنيا او را فريفته است و بهره اش را به فرومايگى و پستى فروخته است و آخرتش را به بهاى اندك خريده و سركشى كرده ، در هواى نفس خود فرو رفته است ، چيزى از كتاب كريم را به ارث نمى برد، گر چه آن را تلاوت كند و ببوسد و بعضى اوقات آن را بر سر نهد راز مطلب همان است كه به آن اشاره شد.

آشنايى با غيب و باور كردن آن

يكى ديگر از شرايط شناخت قرآن شناخت غيب و ايمان اجمالى به آن است . زيرا قرآن - چنان كه گذشت - از غيب و باطن عالم خبر مى دهد. از اين رو كسى كه وجود را مساوق با ماده مى داند و هر موجودى را مادى مى پندارد و بر آن است كه هر چه ماده ندارد، موجود غير حقيقى ، بلكه خرافه اى است كه وهم آن را داراى دو نوع ساخته و دست خيال آن را بافته است ، چنين كسى از كتابى چون قرآن كه موجود را داراى دو نوع غيب و شهادت مى داند بهره اى نمى برد. زيرا اعتقاد او با محتواى آن كتاب مخالف است .

كسى كه بعضى از موجودات را غير مادى مى داند و ملاك شناخت را تنها به حس محدود نمى كند، بلكه معيار اصيل شناخت را عقل يا شهود دانسته ، حس و تجربه را مددكار آن دو مى داند و نيز منشاء ارزش و اعتبار حس و شهادت را همان عقل مجردى مى داند كه خود نيز از عالم طبيعت نهان است ، چنين كسى از قرآن بهره مى برد. چون اعتقاد وى درباره ى موجودات با محتواى قرآن هماهنگ است .

خداوند سبحان راز بهره نبردن از قرآن را براى كسى كه وجود را منحصر به ماده مى داند، چنين بيان مى كند: ... و لكن اءكثر الناس لا يعلمون * يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون . (158) آنان به باطن زندگى دنيا آخرت علم ندارند و با وجود آن كه آخرتى هست ، توجهى به آن ندارند، بلكه از آن غافلند. بدين جهت به رسولش ‍ صلى الله عليه و آله و سلم امر فرمود كه از اين افراد روى گردان باشد. چون آگاهى آنان براى شناخت قرآن به حد نصاب لازم نمى رسد؛ فاءعرض ‍ عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا * ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اءعلم بمن ضل عن سبيله و هو اءعلم بمن اهتدى . (159)

مصحح اين اعراض و رويگردانى و موجب دورى گزيدن نيكوى او، آن است كه قرآن براى هدايت مردم در هر شهرى و عصرى نازل شده است ، ولى معارف قرآن كه مبتنى بر غيب است ، براى كسانى كه به چيزى ايمان نمى آورند، مگر آن كه آن را حس كرده ، آشكارا بنگرند و تنها محسوسات و مشاهدات خود را باور دارند، سودى ندارد. از اين رو خداى متعالى مى فرمايد: هدى للمتقين * الذين يؤ منون بالغيب . (160)

مراتب شناخت غيب و ايمان به آن

اين شرط معرفت يعنى شناخت غيب و ايمان به آن چون ساير پيش گفته داراى مراتبى است . هر كه تمام آن درجات را داشته باشد، بهره ى او از قرآن بيش تر است و هر كه بعضى از آن مراتب را دارا باشد، به همان اندازه از قرآن بهره مى برد. چنان كه قرآن عينى يعنى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم براى همه ى فرستاده شد؛ و ما اءرسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا ، (161) ولى تنها مؤ من به غيب از وجود ايشان بهره مند مى شود. از اين رو خداى متعالى مى فرمايد: لقد من الله على المؤ منين اذ بعث فيهم رسولا . (162)

اكنون انسان آگاه زيرك به اهميت اين شرط در مقايسه با ساير شرايط پى مى برد، به گونه اى كه اگر گفته شود: اين شرط از آن جا كه به عقل نظرى مربوط است ، مهم ترين شرط است ، سخن گزافى نيست . زيرا شرايطى كه مربوط به عقل عملى است ، در رتبه ى شرايطى نيست كه مربوط به عقل نظرى است ، چنان كه خود عقل عملى نيز در رتبه ى عقل نظرى نيست .

براى مثال ، طهارت از آلودگى تعلق به دنيا و نيز گسستن از اين دنياى كوچك و پيراستن از پستى وابستگى به ماده و تجملات و جواهرات و زيبايى هاى آن و امثال اين گونه اوصاف نفسانى كه مربوط به عقل حقيقى است و به واسطه ى آن خداى رحمان عبادت و بهشت كسب مى شود. همه ى اين امور از شئون عقل عملى است كه در مقايسه با شناخت غيب و ايمان به آن كه از شئون عقل نظرى است ، از اهميت كم ترى برخوردار است .

اعتراف به وجود غيب ؛ پايه ى شناخت

اساس شناخت و معيار عقلى ، آن پذيرفتن انواع دوگانه ى موجودات است ؛ غيب و شهادت . بى ترديد وحدت خداوند و ساير اوصاف ذاتى او نسبت به عالم طبيعت غيب است و از پليدى و آلودگى طبيعت منزه است و نيز ملائكه و وحى و نبوت و رسالت و خلافت الاهى و عصمت و علم به غيب و خبر دادن از آن و مثال اين گونه امور كه همگى از معارف قرآنى است ، به عالم غيبى مربوط مى شود كه حواس آن را درك نمى كند و دست تجربه و اعتبار اجتماعى به آن نمى رسد و بافته هاى خيال و احساسات وهم ، كرامت آن را لمس نمى كند.

بنابراين ، اساس علوم قرآنى بر پايه ى مجردات غايب از اوهام و به طريق اولى غايب از حس استوار است و مهم ترين شرط لازم براى شناخت قرآن آن است كه عقل پيراسته از طبيعت ، معيار شناخت قرار گيرد و پذيرفته شود كه مطلق وجود، تنها در طبيعت خلاصه نمى شود، بلكه دو نوع طبيعى و فرا طبيعى دارد. در اين صورت است كه تدبر در قرآن و استنباط از آن و اعتماد و استناد و استدلال به آن و بهره گيرى از هدايت آن ممكن مى گردد؛ اين مهم نيز پس از به دست آوردن ساير شرايط است .

نمونه هايى از معارف غيبى انكار شده

اكنون نمونه هايى از معارف غيبى قرآن را مى آوريم كه ملحدان به انكار آن ها پرداخته اند و از آن ها شگفت زده شده اند و بيزارى جسته اند و از آن معارف غيبى به اسطوره ياد كرده اند. زيرا اين گمان بر اوهام شان چيره شده كه موجود فقط شى ء محسوس است و هر چه را كه حس به ذات و جوهر آن نمى رسد، فرض وجودش محال است ، و نيز هر چيزى كه مانند جسم ذاتا يا به سبب چيزى كه در آن است ، مانند احوال جسم ، اختصاص به مكان يا وضعيتى نيابد، بهره اى از وجود ندارد.

اين ملحدان مى گويند: و ما يهلكنا الا الدهر (163) و نيز مى گويند: لن نؤ من لك ... اءو تاءتى بالله و الملئكة قبيلا (164) خدا را بياورى تا ما او را روياروى ، همچون ماده ببينيم و نيز ملائكه را بياورى تا آن ها را در مقابل خود بنگريم .

روشن است كسى كه نهايت درجه ى علمش اين مقدار اندك است كه موجود را در محسوسات منحصر مى سازد، چگونه او خدا را مى تواند درك كند؟ خدايى كه لا تدركه الاءبصار و هو يدرك الاءبصار و هو اللطيف الخبير (165) و نيز چگونه شدنى است چنين كسى نشئه ى نهايى را بشناسد كه ملائكه ديده نمى شوند، مگر اين كه در همان نشئه باشد يا اگر هنوز به آن عالم نرفته ، در آن حالت ويژه باشد، چنان كه خداى متعالى مى فرمايد: يوم يرون الملئكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا .(166)

آنان نيز مى گفتند: لو لا نزل هذا القران على رجل من القريتين عظيم . (167) زيرا آن ها به زمين متمايل بوده ، گمان كرده اند كه اصالت براى ماده است و هر كه مالك تجملات و زينت آن باشد. او بزرگ است و نبوت هم مقام مادى بسيار بزرگى است كه ناگزير از آن بزرگ مادى است .

روشن است كه محدوده ى علمش اين اندازه ناچيز است ، چگونه مى تواند درك كند كه نبوت يك شاءن الاهى و داراى عظمت معنوى است و فقط صاحب خلق عظيم و ملكات نفسانى عظيمى چون عصمت ، به آن دست مى يابد. از اين رو، با بى خردى مى گويد: لن نؤ من حتى نؤ تى مثل ما اءوتى رسل الله . (168) چنان كه خداوند از آنان حكايت مى كند: بل يريد كل امرى منهم اءن يؤ تى صحفا منشرة (169)، و نيز مى گفتند: ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين (170) و ءاذا متنا و مكنا ترابا ذلك رجع بعيد؛ (171) يعنى از حد امكان و از فهم عقلى ما دور است كه انسان ها پس از مرگ دوباره زنده و برانگيخته شويم . از اين جهت چنين افرادى از معاد وحشت داشته ، از آن تعجب مى كنند و مى گويند: هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزفتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد . (172)

آرى كسى كه حوزه ى علمش اين اندازه تنگ باشد، چگونه مى تواند درك كند كه انسان با مردن نيست مى شود، بلكه متوفى مى گردد و در زمين گم نمى شود، بلكه از خانه اى به خانه ديگر مى رود.

موارد فوق نمونه هايى است كه به مبداء و معاد و وحى و نبوت مربوط مى شود و مبناى همه ى آن ها عدم انحصار معيار شناخت در حس ، و موجود در محسوس است . از اين رو، ملحدانى كه گمان مى كنند هر چه حس به آن نمى رسد، ممتنع الوجود است و هرگز پديد نمى آيد، در برابر معارف غيبى چنين مى گويند: ان هذا الا اءساطير الاءولين . (173)

معارف غيبى از امور مشترك ميان پيامبران

از آنجا كه اين معارف غيبى از امور مشترك در نبوت همه ى پيامبران است ، گفته هاى ملحدان نيز از مشتركات همه ى ملحدان جاهليت مادى است . بدين جهت سخن باطل آنان در موارد متعددى در قرآن كريم آمده است كه در هر عصرى در برابر هر پيامبرى ، ملحدان چنين مى گفتند. به گونه اى كه امروز با وجود پيشرفت صنعت و الترونيك ، نهايت شبهات مادى گرايان و مشكل ترين مسائل اعتقادى آنان از گفته هاى پيشينيانشان تجاوز نمى كند؛ هر چند اختلاف زبانى و رنگى دارد، ولى قلب هايشان مانند يكديگر است .

از اين رو، چنان كه گذشتگان رويگردان از راه خداوند چنين مى گفتند: يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول (174)، جانشينان طالح و بدكار آنان نيز مى گويند: اين ها چيزى جز تحجز و ارتجاع و افتراهايى شبيه به اين دو نيست ؛ مانند اين سخن كه : دين افيون توده هاست .

اكنون سخن در مقام يكم و شرايط شناخت قرآن پايان يافت . پس از آن به مقام دوم و موانع شناخت قرآن اشاره مى شود؛ چنان كه به بعضى از اين موانع در كنار ذكر شرايط اشاره شد. زيرا هر چه شرط شناخت است ، در حقيقت از مقابل آن ، مانع شناخت به دست مى آيد. از اين رو، گاهى يك وصف كمالى شرط معرفت ناميده مى شود و مقابل آن ، مانع معرفت به شمار مى آيد؛ چنان كه از آيات مورد بحث در دو مقام روشن مى شود.

بخش دوم . موانع شناخت قرآن

همان گونه كه وجود خارجى اشيا به شرايط خاصى نياز دارد كه زمينه ساز آن است و نيز موانعى دارد كه از وجود آن جلوگيرى ، و آن را باطل مى كند؛ علم هم داراى شرايطى است كه آن را محقق مى سازد و نيز موانعى بازدارنده دارد. زيرا نظام علت و معلول ويژه ى عين و خارج نيست ، بلكه هر موجودى را كه وجودش عين ذاتش نباشد، نيز در بر مى گيرد. هر ممكن الوجودى پيرو اين قانون است كه وجودش در گرو شرايط خاص و عدم موانع مربوط به خود است . چنان كه حضرت رضا عليه السلام مى فرمايند: هر چه در غير خود قوام يابد، معلول است و وجود هر معلولى در سايه ى وجود شرايط و فقدان موانع محقق مى شود؛ كل قائم فى سواه معلول . (175)

در مباحث پيشين ، شرايط مهم براى شناخت قرآن مطرح گرديد و در ضمن آن ، به طور اجمالى موانع شناخت نيز به دست آمد؛ ولى قرآن كريم در بيان موانع شناخت به بيان اجمالى بسنده نكرده است ، بلكه با اشاره ى تفضيلى و يكايك به آن موانع ، آشكارا انسان را از آن ها بر حذر داشته است ؛ اما همان گونه كه شرايط دو نوع است : يكى مربوط به عقل نظرى و ديگرى مربوط به عقل عملى است ، موانع نيز دو قسم است ، يكى جهل در مقابل علم و ديگرى جهل در مقابل عقل كه در زبان ثقلين به اين بيان به ياد شده است : آنچه با آن خداى رحمان عبادت شده ، بهشت به دست مى آيد يا همان عقل عملى كه سبب مهار كردن غرايز سركش و خواهش هاى طغيانگر مى شود.

اكنون موانع مزبور را بدون ذكر تفصيلى همه ى تفاوت هاى دو صنف ، متذكر مى شويم ؛ هر چند اشاره ى اجمالى به آن ها ممكن است . همان گونه كه در بحث شرايط گذشت .

مادى گرايى ، مهم ترين مانع شناخت قرآن

يكى از موانع - بلكه مهم ترين آن - عدم آگاهى از دو قسم موجود است ؛ موجودات غيبى و شهودى . جاهلان چنين مى پندارند كه موجودات منحصر است در مواردى كه با حس ديده مى شود، از اين جهت هنگامى كه معارف غيبى به ويژه معاد را مى شنوند، گمان مى كنند كه اين امور نيز بايد از امور طبيعى باشد كه حواس ، آن ها را درك مى كند و چون آن را در عرصه ى دنياى محسوس نمى يابند، آن را نمى پذيرد؛

و اذا تتلى عليهم اياتنا بينات ما كان حجتهم الا اءن قالوا ائتوا بابائنا ان كنتم صادقين * قل الله يحييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم الى يوم القيمة لا ريب فيه و لكن اءكثر الناس لا يعلمون . (176)

ندانستن غيب بودن قيامت كه حواس دنيايى به آن نمى رسد و قيامت پس از دگرگونى دنيا ظهور مى يابد، سبب مى شود كه در پيشگاه پروردگارشان چنين احتجاجات باطلى را عرضه كنند و اين جهل و نادانى در مقابل علم و آگاهى است ؛ چنان كه در ذيل آيه ى كريمه چنين آمده است : و لكن اءكثر الناس لا يعلمون (177)، و اين مانع ، درد بزرگى است كه سبب كفر مى شود، به ويژه در عصر پيشرفت صنعت و مشاهده ى آثار طبيعى آن در آسمان و زمين و دريا و خشكى و... .

تفكر مادى ، موجودات را در محسوس خلاصه مى كند؛ يعنى اگر چيزى در آسمان و زمين هست ، بايد حس از آن آگاه باشد و اگر در هيچ يك از آن دو حس نشد، محكوم به نيستى است و اعتقاد به وجود شى ء غير محسوس در حقيقت افسانه اى بيش نيست . چنان كه فرعون مى گفت : يا هامان ابن لى صرحا لعلى اءبلغ الاءسباب * اءسباب السموات فاءطلع الى اله موسى و انى لاءظنه كاذبا ؛ (178) در حالى كه از وجود غيبى خداوند سبحان كه از طريق وهم واقعا حس ، فهميدنى نيست ، غافل بوده ، نمى داند كه و هو الذى فى السماء اله و فى الاءرض اله . (179)

پس همان گونه كه خدا در زمين الاه است و با حس ديده نمى شود، در آسمان هم الاه است و با حس دست يافتنى نيست . ساختمان بلند بيهوده است و تلسكوپ و ديگر ابزار دانش هاى مادى ، براى ديدن او فايده اى ندارد. چگونه به وسيله ى حس مسلح يا غير مسلح مى توان بر خدايى احاطه پيدا كرد كه فيضش در درون هر چيزى ، حتى ساختمان بلند هست ، بدون آن كه با آن ها آميخته باشد و از هر چيزى بيرون است ، بدون آن كه از آن ها جدا شود!

نتيجه : ندانستن غيب بودن خداوند سبحان از حواس ، سبب مى شود كه فرعون چنين سخن بيهوده اى بگويد و اين جهل مانع شناخت قرآن است كه ندا مى كند خداى متعالى را با چشمان نمى توان درك كرد.

بنابراين ، دقيقا آنچه براى متفكر مادى شرط شناخت است ، همان مانع شناخت خداوند و اسماى حسناى غيبى اوست . حضرت رضا عليه السلام در پاسخ كسى كه از چگونگى و كجايى خداوند پرسيد، فرمودند: واى بر تو! پندار تو غلط است . مكان آفرين مكان بردار نيست و چگونگى بخش ، كيفيت ندارد. او با كيفيت و مكان شناخته نمى شود و با حس درك نمى گردد و با چيزى سنجيده نمى شود؛ و يلك ان الذى ذهبت اليه غلط، هو اءين الاءين بلا اءين و كيف الكيف بلا كيف ، و لا يعرف بكيفوفية و لا باءينونية و لا يدرك بحاسة و لا يقاس بشى ء .

مرد پرسيد: اگر به وسيله ى هيچ حسى درك نمى شود، پس وجود ندارد، لا شى ء و معدوم است ! امام در پاسخ وى فرمود: وقتى حواس تو از درك او ناتوان باشد، ربوبيت او را نمى پذيرى ، ولى ما هنگامى كه حواس مان از درك او ناتوان مى گردد، يقين مى كنيم كه او پروردگار ماست ، درست بر عكس اشياى ديگر كه تنها در صورت مشاهده و حس كردن به وجود آن ها يقين پيدا مى كنيم ؛ و يلك لما عجزت حواسك عن ادراكه اءنكرت ربوبيته ، و نحن اذا عجزت حواسنا عن ادراكه اءيقنا اءنه ربنا خلاف الاءشياء . (180)

ناتوانى حس از درك خداوندى كه غيب و از عالم طبيعت پيراسته است ، سبب مى شود كسانى كه به اصالت حس و ملاك بودن آن براى شناخت معتقدند، خداوند را انكار كنند، در حالى كه عقل محض پس از اثبات و تبيين ضرورت وجود خدا، و ضرورت تنزه او از ماده و ملحقات آن و ضرورت تجرد او از طبيعت و آثار و احكام آن ، يقين مى كند كه او مانندى ندارد.

غالب معارف قرآن درباره ى وجود پروردگار متعالى و اسماى حسناى اوست كه حس از درك آن عاجز است . در اين صورت ، متفكر مادى كه پايه ى آگاهى هايشان بر حسى استوار است كه از شناخت آن معارف عاليه ى غيبى ناتوان است ، چگونه آن معارف را بشناسد و بدان ها اعتراف كند؟ چگونه آنچه را حضرت رضا عليه السلام در شاءن او چنين فرمود؛ مى تواند درك كند؛ تعابير از وصف او عاجز، و ديدگان ضعيف و تيره ، و شمارش صفات درباره ى آن به حيرت گرايد، بدون حجاب و نهان است ، و بدون پرده در پرده اى پنهان است ، بدون ديدن شناخته مى شود و بدون تصوير ستوده ، بدون جسميت وصف مى شود: لا اله الا الله الكبير المتعال عجزت دونه العبارة و كلت دونه الاءبصار و ضل فيه تصاريف الصفات ، احتجب بغير حجاب محجوب و استتر بغير ستر مستور، عرف بغير رؤ ية و وصف بغير صورة و نعت بغير جسم ، لا اله الا الله الكبير المتعال . (181)

پس روشن شد كه تفكر مادى و جهل به اين كه معيار شناخت منحصر در حس نبوده ، موجود نيز منحصر در محسوس نيست و نيز غيب اسطوره اى نيست كه دست خيال آن را بافته باشد، مانع گوش دادن به صداى نبوت و مشاهده ى جمالى وحى و بوييدن بوى رسالت و چشيدن طعم دين است .

گناه ، مانع شناخت قرآن

يكى از موانع آن ، گناه است كه با پيروى هواى نفس و آرزوهاى بلند همراه است كه گاهى از آن به رجس و گاهى به رجز ياد مى شود. گناه سبب تنگى قلب و مهر خوردن آن و چركى سينه و طبيعت آن و انحراف روح و بسته شدن آن مى گردد. زيرا گناه حجابى است ميان انسان گناهكار و حق كه بارزترين مصداق آن ، قرآنى است كه خداوند آن را به حق فرو فرستاد و به حق فرود آمد و نيز گناه ضد پاكى است و با كرامت و بزرگوارى منافات دارد و با تقوا تباين و جدايى داشته ، خلاف رفعت و هر صفت كمال است .

در بخش يكم گذشت كه طهارت شرط شناخت قرآن است ، پس گناه مانع آن است . چون پليدى را با پاك ، كارى نيست و نيز لئامت و پستى بر گرد كرامت و بزرگوارى نمى چرخد و طغيان و سركشى همراه تقوا نمى گردد و فرومايگى با بلندى سازگار نيست و به طور كلى ناقص تا زمانى كه ناقص ‍ است ، كرامت كامل را حس نمى كند و انسان گناهكار چون فرد ناقصى است كه كرامت و بلنداى قرآن را درك نمى كند.

تدبر قلب مجرد در قرآن

خداوند سبحان مى فرمايد: اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها (182) گذشته از حجيت ظاهر قرآن و امكان استنباط معارف از آن و نيز تشويق و ترغيب به تدبر و انديشيدن در قرآن ، از اين آيه بر مى آيد كه متدبر در قرآن همان قلب مجرد است ، نه قالب يا حس مادى و نيز قلب را درى است كه گاهى باز مى گردد و گاهى بسته مى شود و نيز قلب داراى قفل ويژه اى است كه با آن بسته مى شود و كفر و نفاق و امثال اين حجاب هاى ظلمانى قفل هاى قلب هستند كه انسان را از تدبر در قرآن باز مى دارند.

در مقابل ، ايمان و خلوص و امثال آن اوصاف وجودى كمالى ، كليدهاى قلب اند كه آن را باز كرده ، زمينه ى تدبر در قرآن را فراهم مى آورند؛ به شرط آن كه پرده ى گناه كه قفل قلب است ، وجود نداشته باشد.

اگر گناهكار، به جهل مقابل علم گرفتار نباشد و به انحصار شناخت با معيار حس و نيز انحصار موجود در محسوس معتقد نباشد و غيب را خرافه اى غير موجود نپندارد و در قرآن تدبر كند، به اندازه ى لازم از معارف قرآنى بهره مى برد و حجت بر او تمام است ، هر چند به دريافت معارف بلند قرآنى موفق نمى شود و باب غيب به روى او گشوده نمى گردد تا آن كه غيب را روياروى مشاهده كند. چون اگر گناه از جهت گناه بودنش مانع درك مقدار لازم از معارف باشد، عليه كفار و منافقان نمى تواند حجت باشد. زيرا فرض ‍ آن است كه آنان به سبب گناهكار بودنشان از مقصود براهين قرآنى براى توحيد و نفى شرك و امثال آن آگاه نمى شوند.

از طرفى اگر فرض شود علم به حق بر ايمان به آن و ترك و گناه وابسته است ، دچار دور باطل شده ايم .

پس منظور از مانع شناخت بودن گناه اين است : هنگامى كه گناهكار رو به سمت باطل داشته ، به آن مشتاق شود، فريب آن را بخورد، به سمت تدبر و انديشه در قرآن تمايل ندارد، همان قرآنى كه وى را به حق و شادمانى به آن دعوت كرده ، به پرهيز از باطل و فريب نخوردن از آن هدايت مى كند. شايد بدين جهت بعضى از گناهكاران انگشتان خود را در گوش قرار داده ، لباس ‍ خود را بر سر مى كشند تا صداى دعوت پيامبر را نشنوند.

خداوند از قوم حضرت نوح عليه السلام چنين حكايت مى كند؛ و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اءصابعهم فى اذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصروا و استكبروا استكبارا (183) و از اين قبيل است آيه ى اءلا انهم يثنون صدورهم ليستخفوا منه اءلا حين يستغشون ثيابهم يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه عليم بذات الصدور . (184) زيرا اين پنهان شدن گاهى به سبب نادانى به عدم انحصار موجود در محسوس و اسطوره نبودن غيب است و گاهى به سبب بيزارى از شنيدن حق ، به گونه اى كه با شنيدن سخنان حق بر بيزارى او افزوده مى شود، مانند شخص زكام كه از بوى مشك گرفته مى شود.

فرموده ى حضرت رضا عليه السلام به بعضى از اين مطالب اشاره دارد. درباره ى كسانى سخن مى گويد كه از انتخاب خدا و اختيار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت ايشان رو برگردانده ، به اختيار و انتخاب خود تكيه مى كنند، در حالى كه قرآن به ايشان ندا مى دهد: و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة سبحان الله و تعالى عما يشركون (185) و نيز مى فرمايد: اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها... . (186)

آنجا كه حضرت عليه السلام استدلال مى كند كه قفل قلب ها و گناهان آن ، ايشان را از تدبر در آيات باز مى دارد؛ آياتى كه دلالت مى كند بر اين كه تعيين و نصب امام در دستان آنان و به اختيار ايشان نيست ، در صورتى كه اگر در قرآن تدبر كنند، قطعا در مى يابند كه تعيين امام عليه السلام به اختيار و انتخاب خداوند سبحان است .

گناه ، حجاب شهود

همان گونه كه گناه و پليدى و چرك و آلودگى و امثال آن عناوينى كه در زبان ثقلين آمده است ، از تاءمل و انديشه در نظام خلقت و تفكر در آيات تكوينى منع مى كند، همچنين انسان را از تدبر در محتواى آيات تدوينى قرآن و استنباط از آن باز مى دارد. حضرت رضا عليه السلام در پاسخ كسى كه پرسيد: چرا كه خداوند سبحان محجوب و مخفى است ؟ چنين فرمود: پوشيده بودن از خلق به سبب كثرت گناهان آنان است ، ولى او در هيچ لحظه اى از شب و روز چيزى بر او پوشيده نيست ؛ ان الاحتجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم ، فاءما هو فلا يخفى عليه خافية فى آناء الليل و النهار . (187)

بدين معنا كه گناه براى بعضى حجاب مشاهده ى فكرى و براى بعضى ديگر حجاب شهود قلبى است . زيرا فطرتى كه خداوند، مردم را بر اساس آن آفريد، حق را مى بيند و آن را به ديگران نشان مى دهد، ولى گناه چون غبارى بر آن آينه ى صاف فطرت است ؛ به گونه اى كه از سويى حجاب شناخت فطرى است و از سوى ديگر مانع شناخت فكرى و از سوى سوم مانع شناخت شهودى كامل مى شود. از اين رو در مباحث گوناگون ، گناه را مانع و پرده دانستن كاملا صحيح است .

تفاوت جهل و گناه در منع از شناخت قرآن

شايد ميان جهل و گناه اين تفاوت باشد كه جهل مانع شناخت است و گناه مانع اعتراف ؛ جهل پرده ى تعليم و ياد گيرى است و گناه پرده ى تزكيه و پاكسازى ؛ جهل در قلب را به روى حكمت مى بندد و گناه در آن را به روى موعظه قفل كرده ، آن را به غفلت فرا مى خواند.

بدين سان يكى جهل به عقل نظرى و ديگرى گناه به عقل عملى مربوط مى شود؛ با توجه به اين كه هر دوى آن ها در موارد گوناگون ارتباط تنگاتنگى با يكديگر دارند و از آن جا كه قرآن از طرق گوناگون ارتباط ظريفى نيز ميان اين راه هاى مختلف هست ، يعنى حكمت و موعظه ى حسنه و مجادله ى نيكو مردم را به راه خداوند دعوت مى كند، هر يك از اين راه ها شرطى دارد كه سبب تحقق آن مى شود و نيز مانعى دارد كه تحقق آن را منتفى مى سازد.

پس جهل سخت ترين مانع در برابر علم و حكمت نظرى است و گناه ضخيم ترين حجاب در مقابل موعظه و حكمت عقلى است . چنان كه تعصب جاهلى ، دين را نابود مى سازد و به شدت از جدال احسن باز مى دارد؛ همان گونه كه ناشنوايى مانع شنيدن نداى وحى و نابينايى ، پرده اى براى نگاه كردن در قرآن و نيز گنگ بودن ، مانع خواندن آن است ، چنان كه سنگينى سينه و تاريكى قلب و خاموشى نفس نيز مانع و پرده ى اعتراف ، و از موعظه پذيرى و تزكيه و امثال آن ، از اهداف عالى رسالت ، باز دارنده است .

سخن حضرت رضا عليه السلام به اين مطلب اشاره دارد: ليكن مردم شوريده عقل گرديدند و از آنجا كه نمى دانستند، نسبت به حق كر و كور شدند؛ و لكن القوم تاهو و عموا و صموا عن الحق من حيث لايعلمون ؛ و اين است فرموده ى خداى بزرگ : و من كان فى هذه اءعمى فهو فى الاخرة اءعمى و اءضل سبيلا (188) يعنى نسبت به حقايق موجود نابيناست ؛ و ذلك قوله عز و جل : و من كان فى هذه ... يعنى اءعمى عن الحقايق الموجودة ... .

مردم در اين زمينه اختلاف داشتند، به گونه اى كه متحير و سرگردان شدند و بارى نجات از تاريكى به تاريكى پناه آوردند؛ بدين گونه كه خداوند را با صفات خودشان وصف كردند و بيش از پيش از حق دور شدند، ولى اگر خداى بزرگ را به صفات ويژه ى خودش و مخلوقات را به صفات خودشان مى ستودند، قطعا با فهم بيش تر و يقين فزون تر سخن مى گفتند و اختلاف پديد نمى آمد، ولى چون اسباب سرگردانى خود را خواستند، درمانده شدند، با آن كه خداوند هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند؛ و انما اختلف الناس فى هذا الباب حتى تا هوا و تحيروا و طلبوا الخلاص من الظلمة بالظلمة فى وصفهم الله بصفة اءنفسهم ، فازدادوا من الحق بعدا؛ و لو وصفوا الله عز و جل بسفاته و وصفوا المخلوقين بصفاتهم لنالوا بالفهم و اليقين و لما اختلفوا، فلما طلبوا من ذلك ما تحيروا فيه ارتبكوا و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم . (189)

از اين بيان شريف حضرت بر مى آيد: چنان كه گوش و چشم و حواس ‍ ظاهرى دچار نابينايى و ناشنوايى و تحير مى گردند، قلب و بصيرت و ديگر مشاعر باطنى نيز گرفتار اين عوارض مى شوند و نادانى به تحير و دورى از حق در شناخت خداوند مى انجامد؛ خداوندى كه موجود مطلق و به دنيا و آخرت محيط است و بى مانند و فاقد شريك و نيز بدون دومى است ؛ بدين معنا كه او را استوارى داده ، يارى اش رساند و نگهدارى اش كند. چون جهان هستى نيازمند كسى است كه آن را استوار سازد و نگه دارد؛ ولى آفريدگار غنى محض هيچ نيازى ندارد.

غرض از آن كه ، براى شناخت قرآن از غيب سخن مى گويد، شرطى وجود دارد و نيز مانعى كه از شناخت جلوگيرى مى كند و انسان هاى جاهل با اخلال در شرط شناخت ، سرگردان و نابينا و ناشنوا مى گردند؛ ليكن اگر شرايط را فراهم آورند، قطعا به فهم و يقين مى رسند. سخن حضرت رضا عليه السلام فوايد بسيارى را در بر دارد كه در مباحث آينده به آن اشاره مى شود؛ ان شاءالله .

تقوا شرط گشوده شدن درهاى روزى عينى و علمى

از محتواى فرمايش حضرت رضا عليه السلام و قرآن استفاده مى شود كه نزول بركات عينى و علمى در گرو تقوا و خالص ساختن عمل براى خداوند است و با گناه و رو برگرداندن از ذكر و ياد خدا، بركات نيست مى شود. پس ، همان گونه كه تقوا شرط باز شدن درهاى رزق عينى است ؛ و لو اءن اءهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الاءرض و لكن كذبوا فاءخذناهم بما كانوا يكسبون (190)، شرط گشوده شدن درهاى رزق علمى نيز است ؛ ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا... . (191)

نيز تكذيب و طغيان ، مانع باز شدن درهاى غير رزق عينى است ؛ و لكن كذبوا فاءخذناهم بما كانوا يكسبون (192) همچنين مانع باز شدن درهاى رزق علمى است كه مهم ترين و سودمندترين آن شناخت قرآن است ؛ ساءصرف عن اياتى الذين يتكبرون فى الاءرض بغير الحق و ان يروا كل اية لا يؤ منوا بها و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك باءنهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين (193) و صرف الله قلوبهم باءنهم قوم لا يفقهون . (194)

اين همان قفل قلب است كه مانع تدبر در قرآن مى شود. حضرت رضا عليه السلام براى بيان اين كه منصب امامت از طريق نصب و تعيين است ، نه از روى اختيار و وكالت به اين فرموده ى خداوند استدلال مى فرمايند: اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها . (195) زيرا ظهور آيه در اين است كه قلب داراى قفلى است كه از درك حق و شناخت قرآن جلوگيرى مى كند.

شايد از اين آيه ى كريمه نيز چنين استفاده شود كه محروميت از رزق علمى مربوط به قفل و بستگى قلب است ، نه اين كه در رحمت الاهى بسته باشد. چون اين در همواره باز است و هميشه فيض علمى چون فيض عينى از آن فرود مى آيد.

پس تفاوت از ناحيه ى گيرنده ى فيض است ، نه فيض رسان . زيرا خداوند دائم الفيض بر مردمان است ؛ هر چند گناهكار قلب بسته از آن محروم است . چنين گناهكارى به ميزان علمى خود شادمان است و گمان مى برد كه درست عمل مى كند، ولى در حقيقت در حجابى به سر مى برد كه از آن بى خبر است و اين حجاب با سوء اختيار خود دريافت كننده ى فيض پديد آمده است ؛ بيان اين مطلب در آينده مى آيد.

چگونگى استناد مهر خوردن قلب ها به خداوند

هر موجودى كه وجودش عين ذاتش نباشد واجب الوجود نباشد بايد علتى داشته باشد كه آن را پديد آورد و بدون آن تحقق نمى يابد و هر سببى چون كليدى است كه مسبب خود را مى گشايد و بدون آن كليد گشايشى نيست ، بلكه بسته بودن است و نيز سلسله ى اسباب به مسبب نهايى و خداوند سبحان مى رسد كه كليد باز و بسته كردن آسمان ها و زمين در دست اوست .

از اين رو هر گاه كارى را اداره كند، آن را وسيله ى سبب آن كه كليد خاص ‍ است ، عملى مى كند و اگر چيزى را اراده نكند، در سبب مخصوص آن را باز نمى كند و هيچ كس توان برگرداندن خواستن يا نخواستن او را ندارد؛ و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو . (196) بدين معنا كه خزانه ها و نيز كليدهاى غيبى آن ها براى خداوند مشهود است و تحت قدرت اوست ؛ و هو الفتاح العليم . (197) به گنجينه و به كليد آن و مورد لزوم گشودن يا نگشودن آن آگاه است ؛ له مقاليد السموات و الاءرض يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انه بكل شى ء عليم (198) و ما يفتح الله للناس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له من بعده و هو العزيز الحكيم . (199)

زيرا ظهور آيه در اين است كه اراده ى خداى متعالى مطلقا نافذ است ، بدون آن كه كسى اراده اش را تغيير دهد و نيز گشايش ، امرى وجودى است كه سبب فرستادن رحمت مى گردد و مقابل آن ، امساك يعنى نفرستادن فرستادن هيچى و پوچى و امثال آن مراد نيست است كه امرى سلبى است .

پس هر گاه بخواهد درهاى گنجينه هاى خود را مى گشايد و هر گاه بخواهد از فرستادن رحمت خوددارى مى ورزد. اين امور از آيات گوناگون قرآن كريم استفاده مى شود، شايد در مباحث آينده به آن اشاره شود.

عينيت اراده ى خداوند با حكمت و صواب

مراد از اين سخن آن است كه قلب به جهت آن كه داراى ويژگى هايى است ، امرى ممكن و نيازمند به سبب است . پس بايد سبب خاصى داشته باشد كه به وسيله ى آن قلب گشايش يابد و از خيرات فيض برد. زيرا بدون آن سبب گشوده نمى شود و از فيوضات محروم مى گردد و اين ، همان سببى است كه كليد قلب و كليد اوصاف كمالى است و به دست خداوند سبحان است .

بنابراين ، اگر خداوند اراده كند كه قلب را بگشايد، آن را باز مى كند و علم و ايمان و امثال آن را در آن مى افكند، وگرنه بر آن مهر مى زند و آن را قفل مى كند و از معرفت و شناخت آيات و امثال آن باز مى دارد. همه ى اين امور به مشيت اوست كه عين حكمت و صواب است و هرگز در آن ظلم و گزافه اى وجود ندارد.

اختيار دار گشادگى سينه و بسته شدن آن

هر چند گناهكار محجوب و قلبش در پس برده است ، چنان كه خودشان اعتراف مى كنند؛ و قالوا قلوبنا فى اءكنة مما تدعونا اليه و فى اذاننا وقر (200)، ولى اين امر به دست خداوند است ؛ و جعلنا على قلوبهم اءكنة اءن يفقهوه و فى اذانهم وقرا (201) و نيز قلبش به مهر الاهى مهر خورده است ؛ اءفراءيت من اتخذ الهه هويه و اءضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه . (202)

پس چنين نيست كه قلب گناهكار خود به خود مهر خورده باشد يا اين كه خود يا فرد ديگرى از موجودات امكانى در مهر زدن او دخالت داشته باشد. زيرا صورت يكم - مهر خوردگى خود به خود و بدون هيچ سببى حاصل شود - با نظام على و معلولى حاكم بر كل جهان ناسازگار است . چون هر موجودى كه وجود يا عدمش عين ذاتش نباشد و به تعبير ديگر واجب الوجود يا ممتنع الوجود به ضرورت ازلى نباشد بلكه ممكن الوجود باشد، چنين موجودى در هر دو حالت وجود و عدم ، به سببى تكيه مى كند كه او را هست سازد يا او را در عدم بگذارد.

پس همان گونه كه گشايش قلب و شرح صدر بدون سبب نيست ، مهر خوردن بر قلب و تنگى سينه نيز بدون سبب نيست .

فرض دوم - استناد مهر خوردگى به خود گناهكار يا فرد ديگرى از موجودات عالم امكان بدون آن كه به خداوند سبحان برسد - نيز با اصل مسلم نظام علت و معلول ناسازگار است ؛ يعنى اصل لزوم منتهى شدن سلسله علت هاى وجودى به مسبب الاءسباب بالذات و نيز لزوم قطع سلسله علت هاى فاعلى عدمى به خداوند متعالى بالعرض . زيرا شدنى نيست كه وجود چيزى به علل طولى مستند باشد كه انتهاى آن خداى متعالى است ، ولى عدم آن چيز به نبودن عللى مستند نباشد كه فرجام فقدان آن ها خوددارى از فيض و صادر نشدن فيض از خداست . چون هر چيز سبب خاصى دارد كه كليد آن چيز است و همه ى كليدها به دست خداوند سبحان است .

پس فتح و گشايش به افاضه ى خداست ، همان گونه كه ختم و مهر زدن نيز به سبب امساك خداوند از فيض است و همه ى اين موارد به جهت مشيت حكيمانه ى اوست كه اقتضايش چنين است كه ابتدائا هيچ كس گمراه نمى شود و هرگز بر قلب كس مهر زده نمى شود و قلب كسى در پس پرده نمى رود، مگر به جهت مجازات و عقوبت ؛ بر خلاف هدايت الاهى و شرح صدر از جانب او و نيز ديگر نعمت هاى بزرگ الاهى كه هم عنوان جزا و پاداش حسن دارد، هم منت و نعمت ابتدايى و لطف اوست كه بدون در نظر داشتن عمل پيشين بنده ، به او عطا مى شود؛ هر چند همه ى نعمتها و منتهاى الاهى ابتدايى است و نعمت ها در عوض عملى از ناحيه ى بنده ، داده نمى شود، بلكه خداوند بدون در نظر گرفتن چيزى بر بندگانش ‍ منت مى گذارد.

بدين سان معناى آيه ى فمن يرد الله اءن يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد اءن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كاءنما يصعد فى السماء كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون . (203) روشن مى گردد. زيرا ظهور اين آيه در آن است كه تنگى سينه مانند شرح آن ، به دست خداوند سبحان است ، چنان كه ظهور آيه در اين است كه شرح صدر نعمت الاهى مطلقى است كه مشروط به استحقاق نيست . زيرا گاهى شرح صدر پس از رياضت و عمل صالح حاصل مى شود و گاهى پيش از عمل صالح به دست مى آيد.

كيفر دهى با گرفتگى سينه

تنگى سينه عقوبت و مجازاتى الاهى است كه مشروط به عمل ناشايست است ؛ يعنى كس كه پس از تمام شدن حجت رسا بر وى ، از ياد خداوند رو مى گرداند و خداوند نيز به او مهلت توبه و برگشتن به سوى مبداء فاطر بديعش را مى دهد، ولى با سوء اختيار خود بر اين اعراض پا مى فشارد، در چنين وضعى خداوند سينه اش را تنگ مى سازد و اين پليدى را بر او مى نهد. چون او ديگر ايمان نمى آورد؛ كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون (204)، بدين معنا كه تنگى به سينه و پيرو آن ، گمراهى نوعى پليدى است كه به دست خداوند نهاده مى شود، ولى خداوند اين پليدى را تنها بر كسانى مى نهد كه ايمان نمى آورند. چون رجس پيامد عمل ناشايست ايشان و عقوبت و مجازاتى براى آنان است .

ويژگى جهل مقابل علم

امورى از قبيل قرار دادن پليدى در انسان و نيز تنگ ساختن سينه و گمراه كردن فرد، امورى وجودى نيستند كه خداوند آن ها را افاضه كند، بلكه صرفا به معناى امساك رحمت و باز نكردن درهاى نعمت است ؛ و ما يمسك فلا مرسل له من بعده .... (205)

از اين رو استناد فعل انجام دادن به اين عناوين نشانه ى حقايق وجودى بودن آن ها نيست . زيرا وجودى يا عدمى بودن چيزى ، يعنى در عالم موجود است يا فقط از امرى وجودى انتزاع شده است ، مسئله اى عقلى و نيازمند برهان عقلى است كه براى هر دو طرف ، وجود يا عدم ، بيان مى شود.

براى مثال ، جهل مقابل علم امرى عدمى است ؛ يعنى جهل عدم علم است به چيزى . پس اگر در عرف گفته مى شود: فلانى جاهل است يا جهل به او رسيد يا به جهل مبتلا شد، نمى توان نتيجه گرفت كه جهل امرى وجودى است . زيرا مسئله عقلى است نه لفظى .

افزون بر آن كه ، اگر عرف هم از عدمى بودن بعضى از صفات اطلاع يابد، به آن امور بسان امور سلبى مى نگرد و نفسى را در ضمن آن لحاظ مى كند. در اين صورت ، هر چند از نظر عرف قضيه ى فلانى جاهل است موجبه ى محصله است جمله به صورت اثباتى بيان مى شود، ولى در حقيقت قضيه ى موجبه ى معدولة المحمول است كه در آن محمول به معناى نفى و عدم علم است .

اكنون كه روشن شد براى فهم دقيق قرآن ، شرط زمينه ساز و مانع باز دارنده وجود دارد و نيز روشن شد كه جهل و گناه و هر چه به اين دو مربوط مى شود، مانع تدبر و انديشه در قرآن و پرده اى در برابر فهم عميق آن است ، معناى اين سخن الاهى آشكار مى شود: فما لهؤ لاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا (206) و لهم قلوب لا يفقهون بها (207) و و لكن المنافقين لا يفقهون (208) و و طبع الله على قلوبهم فهم لا يعلمون (209) ، چنان كه حضرت رضا عليه السلام به بعضى از اين آيات و مشابه آن ها، استدلال كردند.

پليدى مانع تدبر و تفقه

آنچه انسان را از تدبر در قرآن باز مى دارد و انسان را از قرآن گريزان مى كند و او را نسبت به آن منزجر و از فهم آن جلوگيرى مى كند، از رجس و پليدى است ؛ هر چند شايد فرد آلوده ، به ظاهر در قرآن تدبر كند يا آن را بشنود و به آن گوش فرا دهد، ولى از آن بهره اى نمى برد و هر كس به اندازه ى ابتلايش به اين رجس ، از فهم و درك آن محروم است .

هر كس به طور كلى از پليدى و از همه ى انواع رجس ، در علم و در عمل ، پاك باشد، قطعا در قرآن مى انديشد و حقيقتا آن را درك مى كند.

به راستى عترت طاهره عليه السلام همان كسانى هستند كه به طور كلى خداوند، پليدى را از آنان زدوده ، چنان آنان را پاك كرده است كه هيچ شائبه رجسى در آنان نيست . چنان كه خداى متعالى از اين فيض دائمى با صيغه ى مضارع ياد مى كند كه نشانه ى استمرار است . پس ، آيه دلالت مى كند كه خداوند همواره اين سروران را شرح صدر داده ، قلوب اين پيشوايان را گشوده ، فضل دائمش را بر اين واليان فرستاده ، پليدى را از ايشان زدوده ، ايشان را پاك گردانيده است .

آرى معصومان عليهم السلام كسانى هستند كه به همه ى شرايط شناخت قرآن آراسته ، از همه ى موانع شناخت آن پيراسته اند. از اين رو، قرآن را به گونه ى بايسته مى شناسند و به سان شايسته در آن مى انديشند و نيز به نحو شايسته قرآن را مس مى كنند. اينان راسخان در علم و درهاى حكمت و روشنايى بخش ظلمت هستند.

در حقيقت ، آنان مايه ى حيات علم و مرگ جهل ، و اساس دين و پايه ى يقين اند و ايشان بزرگان ايمان و گنجينه هاى خداى رحمان و امينان خداوند بر بندگانش هستند و نيز بر پا دارندگان حق در قلمرو زمين و شاهدان بر خلق و استوانه هاى الاهى و شناسانندگان خداوند براى بندگان اند، كسانى كه ستون حق را به پا داشته ، سپاه باطل را شكست داده اند.

حضرت رضا عليه السلام از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى فرمايند: من از كسانى هستم كه خداوند در كتابش فرمود: آنان هدايت يافتگان هستند، از هدايتشان پيروى كن ؛ اءنا من الذين قال الله فى كتابه : اءولئك الذين هدى الله فبهديهم اقتده (210) و نيز حضرت رضا عليه السلام فرمودند: هنگامى كه شدت و سختى به شمار روى مى آورد، به واسطه ى ما از خداوند كمك بگيريد و اين فرموده ى خداوند است كه براى خداست اسماى نيكو، پس او را با آن ها بخوانيد: اذ نزلت بكم شدة فاستعينوا بنا على الله ، و هو قول الله عز و جل : و لله الاءسماء الحسنى فادعوه بها (211) نيز درباره ى آيه ى يا اءيها الذين امنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (212) حضرت رضا عليه السلام فرمودند: صادقين همان ائمه اند و صديقون كسانى هستند كه به طاعت ايشان مفتخرند؛ الصادقون هم الاءئمة و الصديقون بطاعتهم . (213)

همچنين درباره ى آيه ى : و علامات و بالنجم هم يهتدون (214) حضرت رضا عليه السلام فرمودند: ما علامات هستيم و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ستاره است ؛ نحن العلامات و النجم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم . (215)