چهره تو قبله هر شاعر است


چهره تو قبله هر شاعر است

انسان در طبيعت چه موقعيتى دارد؟ آيا مى توان مسير رسيدن به اين موقعيت را دگرگون ساخت؟تا چه اندازه؟ چرا گاهى كه انسان در برابر چيزى ناتوان مى شود و دستانش را به سوى آسمان مى گشايد، سرنوشت به او پاسخ مثبت مى دهد؟ آيا انسان جزء كوچكى از طبيعت اطراف خويش است و به اندازه خود در آن تأثير مى گذارد؟ يا محورى از محورها و حتى محور اساسى آن است؟ چرا تنها در لحظه هاى ناتوانى رو به نقطه اى مى كند كه آسياب هستى به گرد آن مى چرخد؟

مردم از نگاه كردن به آسمان و ابرها دست كشيدند. ديگر بوى بادهايى كه درگذشته از شمال به شرق مى وزيدند، استشمام نمى شد. وقتى يك سوم از زمان بهار به خشكسالى گذشت، مردم اميدشان را از دست دادند. به زودى خشكسالى مى شد و گرسنگى مى آمد. بعد دغدغه ها و هراس بود و لرزش پايه هاى كاخ اخلاق. به مرور تمام قضيه هاى مدفون در ژرفاى بشر آشكار مى شدند؛ غريزه هايى هم چون حرص وآز، سرقت، نيرنگ بازى و...

در دل تاريكى اين شب سراسر ظلمانى و نااميدى ، خبر تصميم امام براى خواندن نماز باران در روز دوشنبه، هم چون آفتابى بود كه نور و گرما پراكند. پيش از آن روز، مردم زير لب كرامت هاى اين خاندان بزرگ را نجوا مى كردند.

وقتى در روز دوشنبه آفتاب بالا آمد، مردم مرو و آبادى هاى اطراف به سوى صحرا روانه شدند. آن ها منبرى از چوب گردو هم با خود آوردند.

امام (ع) آمد. چهره اش آينه پيامبران بود. از چشمانش عشق و مهربانى مى تراويد.

در نزديكى منبر، مردى ايستاده بود كه ذره اى از شخصيت سياسى مرد دومـو بعدها شخصيت اولـدر وى ديده نمى شد. او، حامل بسيارى از رازهاى هستى بود. يكى از شاعران، (123) از ديدن چهره اى كه نورهاى آسمانى بر جبينش طواف مى كردند، حيرت زده شد. ناگهان صداهايى به آسمان اوج گرفتند كه از دل ها مى جوشيدند و نه از حنجره ها:

الله اكبر... الله اكبر... لا اله الا الله.

دل ها خدا را ستايش مى كردند؛ زيرا انسانى را مى ديدند كه خدا تطهيرش كرده بود تا الگوى بشريت باشد. نگاه بعضى از مردم هر گاه به او مى افتاد، مى گريستند. آيا در وى پاكى ، صفا و آرامش گمشده اى را مى يافتند؟ سرانجام حضور آن روح پاك چنان چيره شد كه همه جا سكوت فراگرفت. تنها بادها خاك را جارو مى كردند. امام براى نماز برخاست. آبشارى از واژگان آسمانى جارى شد. دستان ناتوان بالا رفتند و از آفريدگار بخشش و باران براى مردم، چارپايان، كشتزاران و زمين تشنه طلب كردند. نماز پايان يافت. امام از منبر بالا رفت و بر بلندترين پايه، رو به سمت كعبه ايستاد. چشمانش به آسمان آبى خيره شدند. با صدايى به سان صداى ناودان در فصل باران، براى مردم از خدا رحمت طلب مى كرد. او براى انسان هايى كه نمى توانستند به ژرفاى رازهاى هستى راه يابند، براى انسان هاى غافل، انسان هايى كه تنها در لحظه هاى بحرانى به ياد آفريدگار مى افتادند و براى همه، آمرزش طلب كرد.

ـ خداوندگارا! تو حق ما اهل بيت را بزرگ شمردى . همان گونه كه فرمان داده بودى ، مردم به ما رو آوردند و اينك اميد بخشش و مهربانى از تو دارند... آن ها چشم انتظار نيكى و نعمت تو هستند. آنان را سيراب كن.

آن انسان پاك دل حس كرد كه آسمان پذيرفته است. بادها در وراى ارتفاعات دور دست مى وزيدند و ابرها را مى بافتند و نسيم مرطوب از ناحيه شمال به مشام رسيد.

چند تكه ابر موج گونه بر فراز تپه هاى دور آشكار شدند. اندك اندك بادها، ابرهاى خاكسترى تيره را بالاتر بردند.ابرهايى پديد آمدند كه انگار افقى خفته بودند. سرهاى ابرها مانند تپه هاى پنبه اى ، مثل تعداد انبوهى گلابى روى هم قرار داشتند، بادها ابرهاى سنگين را تنيدند؛ ابرهايى را كه نهانخانه هزاران آذرخش بودند. نسيم ديگر نوزيد. باران ريز و نرمى شبيه شبنم باريدن گرفت. بوى خاك باران خورده برخاست... هوا لطيف شد؛ تو گويى آن ابرهاى بارانى كه فاصله آسمان و زمين را بر هم زدند، فاصله ميان انسان و خدايش را نيز از ميان برداشتند.

امام هم چنان به افق دور دست مى نگريست؛ به ارتفاعات ابرساز. يك بار ديگر كلام آن انسانى كه آسمان آن را تطهير كرده بود، در فضا جارى شد:

ـ اى مردم! به خاطر نعمت هايى كه پروردگار به شما داده است، تقوا پيشه كنيد. با سركشى هاى خويش، نعمت ها را نرانيد؛ بلكه با پيروى از خداوند و سپاس نعمت هايش، آن ها را پايدار سازيد. بدانيد كه پس از ايمان به پروردگار و اعتراف به حقوق اولياء الهى از خاندان محمد (ص)، هيچ چيز ديگرى سپاس از خدا نيست مگر يارى رساندن به برادان دينى . در مسائل اين جهانـكه عبورگاه آنان به سوى بهشت خداوندى استـكسى كه چنين كند از بندگان ويژه او خواهد بود... .

باران قطره قطره بر چهره ها مى نشست و آن ها را مى شست. زمين كم كم سيراب مى شد. سخنان آن مرد حجازى ، دل ها را از پليدى ها تطهير مى كرد و هويت انسانى را به بشر باز مى گرداند.

ـ درباره اين موضوع، رسول خدا (ص) سخنى فرموده است كه اگر كسى در آن بينديشد، نبايد بخشش خداوندى را باور نداشته باشد.

گفتند: اى رسول خدا! فلانى از دست رفت؛ زيرا چنين و چنان گناهانى را از دست داده است.

پيامبر (ص) فرمود: «خير! بلكه نجات يافت! پروردگار فرجامش را با كار نيك به پايان مى برد. به زودى گناهانش را پاك و آن ها را به نيكى تبديل مى كند!... (زيرا او براى فرد مؤمنى ، بى هيچ چشم داشتى و بدون اطلاع او، كار مهمى انجام داد.).»

روزى در دره اى ، آن شخص دين باور وى را ديد و گفت: «خدا پاداشت دهد و روز رستاخيز، تو را گرامى دارد و بر تو سخت نگيرد.» آفريدگار دعاى او را پذيرفت. پس، پايان كار اين بنده به خاطر دعاى آن مؤمن، به نيكى پايان مى يابد.

اين گفته پيامبر (ص) به گوش مرد گنهكار رسيد. او از اشتباه خود برگشت و در صدد جبران برآمد. هفت روز نگذشته بود كه مشركان به شهر و مدينه هجوم آوردند. رسول خدا گروهى را براى مقابله با آنان فرستاد. مرد توبه كار كه يكى از آنان بود، در اين نبرد به شهادت رسيد. (124)

امام ساكت شد و به آسمان سنگين از ابر خيره ماند. آسمان گرفته بود و از آذرخش هايى خبر مى داد كه در راه بودند. آرامشى به سان آرامش پيش از طوفان بر آسمان چيره بود. كم كم انبوه ابرهاى پر آب آشكار شدند. ابرها به شكل پايه هاى پررنگ و تيره سندان بودند و به زودى باران با آذرخش در هم مى آميخت و آب هاى پاكيزه از دل ابرها جارى مى شد.

مدتى نگذشت كه دانه هاى باران با دانه هاى اشك شوق درهم آميخت. مردم برگرد مردى حلقه زدند كه آسمان، كرامت بزرگى از وى آشكار ساخته بود. شاعرى كه با ديدن اين صحنه دلش شوق پرواز گرفته بود، آرام آرام زير لب سرود:

مردم با ياد چهره ات به ياد پيامبر مى افتند و (لا اله...) مى گويند

چون ميان صف ها آشكار شدى ، مردم تكبير گفتند

تا به نمازگاه رسيدى

نور هدايت از تو جلوه گر و آشكار است

بسان انسان فروتن در برابر خدا راه رفتى

نه گردن فرازانه و نه خودخواهانه

اگر مشتاقى ، شور و شوق داشت و مى توانست بيش از توانايى خود كارى انجام دهد،

(منبر)بود كه به سوى تو به راه مى افتاد. (125)

طبيعت، پيوند انسان با هستى شده بود. آذرخش ها مى درخشيدند و باران سيل آسا مى باريد. بركه ها لبريز شدند. مرو و ديگر آبادى هاى دور و نزديك، از آب پاكيزه تن شستند. شبح گرسنگى به سان شيطانى هراسان گريخت.

تارهاى عنكبوت در خانه اى كه سست ترين خانه بود، به لرزه درآمدند.


پاورقي

123 ـ ابن شهر آشوب مازندرانى در كتاب « مناقب آل ابى طالب»، شعر يمين بن

معاويه عائشى ـ معروف به بحرى ـ را آورده است. تنها نكته اى كه مى توان به

عنوان اشكال مطرح كرد اين است:« تصاوير شعر نشان گر رسيدن امام به مصلى

است.» اين موضوع با واقعيت تاريخى سازگار نيست. به نظر اين جانب، شعر

درباره امام رضا (ع) سروده شده است؛ اما نه به مناسبت « نماز عيد» بلكه

براى « نماز باران»كه در نيمه ذيحجه همان سال بر پا شده است. ممكن نيست ـ

آن چنان كه برخى گفته اند ـ بحرى اين شعر را براى متوكل عباسى گفته باشد؛

خليفه اى كه به انحراف اخلاقى، آهن دلى و ضديت با دين و مردم معروف بود.

احتمال بسيار زيادى هم هست كه بحرى، نام دگرگون شده بحترى باشد. يا در

روزگارى كه شاعران آزاده آواره بودند ـ كه دعبل يكى از آن هاست ـ بحترى

شعر را به خودش نسبت داده باشد. مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص372/ موسوعة

احداث التاريخ الاسلامى، ج2، ص1161/ حياة السياسية الامام الرضا. ص355

124ـ حياة الامام الرضا، ج2، ص356.

125 ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص372.