در اشتياق سبزي انديشه هاي زرد


در اشتياق سبزى انديشه هاى زرد

مأمون در چهره ميهمانش خيره مى نگريست. ميهمانش سليمان مروزى ، آن فيلسوف خراسانى بود كه شهرتش از زادگاهش مرو فراتر رفته بود. تاكنون با كسى بحث نكرده بود كه وى را شكست نداده باشد. مأمون با دلى آكنده از اميد گفت: «مى دانى چرا به دنبالت فرستادم؟»

ـ نه، اى اميرمؤمنان.

ـ پسر عمويم على بن موسى الرضا، از حجاز نزدم آمده. او به علم كلام و متخصصين اين رشته علاقه مند است. چاره اى ندارى جز اين كه روز هشتم ذيحجه با او به مناظره بنشيني.

ـ اما اى اميرمؤمنان، دوست ندارم در حضور شما با او بحث كنم.

ـ چرا؟

ـ چون اگر شكست بخورد، علويان مرا نخواهند بخشيد.

ـ از چيزى نترس به دنبال تو فرستاده ام؛ چون از دانش و مهارتت آگاهم. اگر با يك سئوال هم شده است، او را شكست بده.

ـ بايد نتايج بدى اين كار را هم قبول كنم. پس زمانى را معين كن.

ـ روز هشتم خوب است،

ـ با جان و دل سرورم. براى پس فردا حاضرم.

چون مروزى از كاخ بيرون رفت، خليفه وزيرش را صدا زد و از او خواست تا مجلسى از دانشوران ترتيب دهد تا او شاهد جنگ تفكرها باشد. هدف مأمون، كاستن تدريجى مقام امام در چشم مردم بود. اگر امام در مجلسى كه بزرگ ترين دانشمندان حضور داشتند از پاسخ در مى ماند. مأمون مى توانست خود را از وجود امام خلاص كند. با اين كار، او به مردم نشان مى داد كه علويان هم مانند مردم معمولى هستند؛ يعنى آن ها هم دنيا را دوست دارند و بسيارى از مسائل علمى را نمى دانند!

هنگامى كه حاجى ها از مكه به سوى سرزمين منا رهسپار مى شدند، مجلس مأمون از دانشمندان و دولت مردان موج مى زد. امام و سليمان در برابر هم نشستند. براى لحظه اى سليمان به مأمون نگريست. خليفه رو به امام كرد و گفت: « ايشان سليمان مروزى هستند.»

حضرت لبخند زد. مأمون رو به سليمان كرد و گفت: « از آن چه به خاطرت مى رسد از ابوالحسن بپرس. فقط بايد خوب بشنوى و جانب انصاف را رعايت كنى .»

سليمان لباسش را مرتب كرد و پرسيد:« درباره كسى كه اراده خداوند را مانند (زنده بودن)، (شنونده بودن)، (بيننده بودن) و توانايى پروردگار را نام و صفت وى مى داند، چه مى گويى ؟»

ـ شما مى گويى : « اشياء آفريده و گوناگون شدند؛ چون خداوند خواست.» نمى گويى : « چيزها آفريده و گوناگون شدند، چون او شنونده و بيننده است و اين خود نشان مى دهد كه اراده و خواستن، مانند شنيدن، ديدن و توانايى نيست (زيرا اين سه مورد اخير، صفت خداوند هستند و صفت از ابتدا همراه پروردگار بوده است؛ اما اراده يكى از افعال الهى است كه بعدها به وجود آمده؛ يعنى حادث است نه ازلى .)

ـ خداوند از همان وقتى كه خدا بود، اراده مى كرد (پس اراده ازلى و بى آغاز است.)

ـ اى سليمان! اراده خداوند عين وى است يا غير از او؟

ـ غير اوست.

ـ پس به اين موضوع عقيده دارى كه: همراه خداوند از همان ابتدا، چيزى (اراده اى ) بود كه در عين حال ازلى و بى آغاز بود! (و اين خود تناقض گويى است.)

ـ من چنين چيزى نمى گويم.

ـ آيا اراده، بعدها پديد آمد؟

ـ خير؟

مروزى در بن بست گرفتار شد. از طرفى مى گفت: «اراده همانند خداوند بى آغاز نيست!» واز طرف ديگر مى گفت:«از همان ابتدا با خداوند بود و بعدها پديد نيامد.»

مأمون برگشت وبا تلخى به سليمان گفت.«انصاف داشته باش. نمى بينى صاحب نظران در اطرافت نشسته اند؟» خليفه رو به امام كرد و محترمانه گفت: «اى ابالحسن! با او مناظره كن؛ او متكلم خراسان است.»

اين بار امام رو به حريف خود كرد و پرسيد: « آيا اراده بعدها پديد آمد؟»

ـ خير!

ـ اى سليمان اراده بعدها به وجود آمد؛ چون هيچ چيز (مانند پروردگار) بى آغاز نيست. اما اگر بعدها به وجود نيامد پس ازلى است.

ـ اراده از خداوند است؛ همان گونه كه شنيدن، ديدن و دانش جزو خداوند است.

ـ اراده خود خداست؟

ـ نه.

ـ پس اراده كننده مانند شنونده و بيننده نيست. (110)

ـ همان طور كه مى گويد: «خودش را شنوا، بينا و يا دانا كرد»، مى شود گفت كه خودش را اراده كرد.»

امام با پرسشى راه را بر او بست.

ـ خودش را اراده كرد يعنى چه؟ خواست چيزى شود؟ اراده كرد زنده، شنوا، شنونده، بيننده و توانا شود؟!

سليمان دستپاچه شد؛ اما خويش را نباخت.

ـ بله.

ـ پس با خواست و اراده خودش اين كارها را كرد؟

مروزى در چاله تناقض افتاد.

ـ بله.

امام ضربه اى ديگر فرود آورد:

ـ پس اين كه مى گويى : «تصميم گرفت زنده، شنونده و بينا شود، معنايى ندارد»؛ چون اين كارها با خواست خودش نبود.

مجلسيان به خاطر ضد و نقيض گويى او از خنده روده بر شدند. امام لبخندى زد و رو به حاضران گفت: « بر او سخت نگيريد!»

رو به حريف سرگردانش كرد و گفت: « اى سليمان! مى توانم از تو سؤالى بپرسم؟»

ـ بپرس جانم به فدايت.

ـ به من بگو آيا شما و پيروانت با زبانى با مردم حرف مى زنيد كه آن زبان را مى فهميد يا نمى فهميد؟

ـ به زبانى حرف مى زنيم كه مى فهميم چه مى گوييم.

ـ آن چه مردم مى دانند اين است كه: « اراده كننده غير از اراده شده است و اراده كننده پيش از خواسته شده بايد وجود خارجى داشته باشد. فاعل بايد قبل از مفعول باشد.»

اما اين مطلب اين حرف شما را باطل مى كند كه مى گوييد: « اراده كننده و اراده شده يكى هستند.»

سليمان با پاسخى كه داد، در گودال انكار مسائل مسلم عقلى افتاد. او گفت: « فدايت شوم مردم از اين موضوع سر در نمى آورند!»

امام گام پيش نهاد تا از فطرت وانديشه آدمى ستايش كند. او گفت: « پس شما ادعاى بى شناخت مى كنى . گفتى كه اراده، مانند شنيدن و ديدن است. اگر چنين است، اين حرف شما قابل فهميدن نيست.»

سليمان در برابر حقيقت، ساكت و ناتوان ايستاده بود. حضرت براى نابودى قلعه استدلال او، از وى پرسيد: اى سليمان! آيا اراده، كار خداوند است يا نه؟»

ـ آرى ! كار خداوند است.

ـ پس از اول نبود و بعد پديد آمد؛ چون همه افعال و كارها حادثند، نه ازلى .

مروزى با گفتن جمله بعدى بار ديگر به تناقض گويى افتاد.

ـ اراده كار او نيست!

ـ آيا از همان ابتدا كه خدا بود، اراده نيز بود؟

سليمان به قلعه اى ديگر گريخت. او گفت:«اراده همان ايجاد كردن چيزى است.»

اين همان حرفى است كه تو پيروانت بر ضرار (111) وپيروانش زشت و ناروا شمرديد.آنها مى گويند:«آنچه خداوند در آسمان و زمين و دريا، مانند: سگ و خوك و ميمون و انسان آفريده همان خداوند است. اراده خداوند (يعنى همين ها) هستند كه زنده مى شوند؛ راه مى روند، مى خورند، مى آشامند، لذت مى برند، ستم مى كنند، كارهاى زشت انجام مى دهند، كافر ومشرك مى شوند و سرانجام مى ميرند.»

مروزى ، نيرنگ بازانه به قلعه اى پناه برد كه خوى وى لحظاتى قبل آن را فروريخته بود. او گفت: « اراده خداوند، مانند شنيدن، ديدن و دانش (صفت) است.»

ـ آيا شنيدن، ديدن و دانش بعدها پديد آمدند يا از ابتدا مثل خداوند ازلى بودند؟

ـ از ابتدا بودند.

ـ چه طور مى گويى از ابتدا بوده اند؟! يك بار گفتى كه اراده نكرد. بار ديگر گفتى كه بعدها اراده كرد. اينك مى گويى كه از ابتدا بود؛ نه اين كه بعدها پديد آمده باشد.

سليمان سرگردان شد.

ـ اين تناقض گويى مثل اين است كه يكبار مى گوييم فلانى مى داند و يك بار مى گوييم نمى داند.

ـ اين مورد با آن مورد فرق مى كند؛ زيرا نفى آن چيزى كه به آن علم داريم، غير از نفى خود علم است؛ اما نفى چيزى كه نسبت به آن اراده اى تعلق گرفته، خواه ناخواه نفى خود اراده است؛ زيرا اگر چيزى را نخواستند، يعنى نسبت به آن درخواست كننده اى نبود؛ اما گاهى علم هست؛ گرچه به موضوع خاصى تعلق نگيرد... همان طور كه گاهى انسان بينا است؛ هرچند كه به شى ء خاصى نگاه نمى كند.

سليمان شكست خورده پاسخ داد: « اراده بعدها پديد آمد!»

ـ پس (بر خلاف گفته قبلى است) بعدها پديد آمد و مثل ديدن و شنيدن نيست كه از صفات الهى هستند و از ابتدا بوده اند.

ـ اراده، صفت خداوند است ( و از ابتدا بود)!

ـ تا كى اين حرف را تكرار مى كنى ؟! بالاخره صفت خداوند ازلى است يا بعد به وجود آمد؟

ـ بعدها پديد آمد!

ـ الله اكبر! پس اراده بعدها به وجود آمد و اگر صفت پروردگار بود، قديم و ازلى بود و ديگر چيزى اراده نشده بود؛ چون آن چه ازلى و بى آغاز است، بعدها پديد نمى آيد.

سليمان شكست خورده، اين در و آن در مى زد.

ـ اراده، مثل ديدن و شنيدن و علم (ازلى و بى آغاز) است!!

مأمون كه از شكست سليمان خشمگين بود، با فريادى كه بر سر او كشيد راه گريزى برايش گشود:

ـ واى بر تو سليمان! چه قدر اشتباه مى كنى و اين در و آن در مى زنى ؟! اين بحث ها را رها كن و موضوع ديگرى مطرح ساز! تو توانايى بحث در اين موضوع را ندارى و نمى توانى پاسخ قانع كننده اى ارائه بدهى !

امام رو به مأمون كرد و گفت: «اى اميرمؤمنان! رهايش كن. بگذار بپرسد. اين كار شما بهانه اى برايش مى شود (تا بگويد اگر اجازه بيشترى براى حرف زدن داشتم، امام را قانع مى كردم.) »

و رو به حريف گفت: «حرف بزن سليمان!»

ـ اراده، مانند شنيدن و ديدن و دانش (بى آغاز) است.

ـ منظورت چيست؟ يعنى تمام اراده هاى گوناگون خداوند، يك معنى دارند يا چند معنى دارند ؟

ـ يك معنى .

ـ وقتى يك معنى داشته باشد، پس اراده برخاستن و اراده نشستن، با اراده زندگى و اراده مرگ و ميراندن يك معنى دارند.

سليمان بار ديگر گريخت.

ـ معناهاى گوناگونى دارند!

ـ منظورت چيست؟ اراده كننده همان اراده است يا چيز ديگرى است؟

ـ همان اراده است.

ـ اگر اين طور است، پس چرا اراده كننده از نظر شما متعدد است؟

ـ سرورم! اراده همان شخص اراده كننده نيست!

ـ پس اراده بعد از اراده كننده پديد مى آيد.

ـ اراده يكى از نام هاى اوست.

ـ اراده كننده خودش نام خودش را اراده گذاشت يا ديگرى ؟

ـ ديگرى .

ـ حق ندارى نامى را كه خودش بر خودش نگذاشت، تو بر او بگذارى

ـ خودش خويشتن را (اراده كننده) ناميد.

ـ صفت كه خود شخص نيست. اين كه خدا (اراده كننده) هست، يعنى عين اراده است و نه اين كه اراده از نام هاى اوست.

ـ اراده او دانش اوست.

ـ يعنى اگر خداوند به چيزى علم پيدا كرد، آن را مى خواهد؟

ـ آرى .

ـ اگرآن را اراده نكرد، يعنى به آن آگاهى ندارد؟

ـ آرى .

ـ امام بر انديشه رنجور سليمان حمله ور شد.

ـ به چه دليل اراده پروردگار همان آگاهى او است؟ گاه مى شود كه او به چيزى آگاهى دارد، اما قصد انجام آن را ندارد. مگر نه اين كه در قرآن خودش فرمود: « و اگر بخواهيم، هر آن چه را كه به تو وحى كرده ايم، از ميان مى بريم.» (112) پس او مى داند كه وحى را چگونه از بين ببرد؛ در حالى كه هرگز چنين نكرد.

ـ چون خداوند كار را به پايان رسانده است، ديگر چيزى بر آن نمى افزايد.

ـ اين ديدگاه يهوديان است (كه پروردگار پس از آفرينش جهان، ديگر نمى تواند در آن دست ببرد و تغييرش دهد.) اگر حرفت صحيح است، پس اين آيه چه معنا دارد كه: « مرا به دعا بخوانيد تابرايتان اجابت كنم.» (113)

ـ منظور خدا اين است كه او بر انجام اين كار توانا است.

ـ آيا آفريدگار والا، وعده اى مى دهد كه به آن پايبند نيست؟! خودش مى فرمايد در آفرينش هرچه بخواهد، مى افزايد. (114) و: « خداوند آن چه را بخواهد، يا مى زدايد و يا مى نگارد و ام الكتاب نزد اوست.» (115)

سليمان گويى چنگ به پركاهى افكنده بود، صدايش را بلند كرد و گفت: « اراده همان توانايى است.»

امام فرجامين ضربه را فرود آورد. او گفت: « خداوند سبحان بر انجام كارهايى تواناست كه هرگز انجام آنهارا اراده نخواهد كرد. چاره اى هم جز اين نيست. پروردگار والا و خجسته فرمود: « و اگر بخواهيم، هر آنچه را كه به تو وحى كرده ايم، از ميان مى بريم.» اگر اراده همان قدرت بود، بايد به خاطر قدرتش نابودى وحى را اراده كرده باشد.»

مروزى شكست خورده خاموش ماند. مأمون از هراس اين كه خود شكست خورده بعدى نباشد، پيروزى را از آن تمام هاشميان اعلام كرد و گفت:« اى سليمان! ايشان، دانشمندترين هاشمى است!»




پاورقي

110 ـ مباحثى كه در اين فصل درباره صفات خداوند مطرح شده، از مباحث پيچيده

و دشوار فلسفه الهى است و پذيرش هر كدام از دو قول [نظريه امام (ع) يا

نظريه مخالف وى]، مستلزم ديدگاهى كاملاً برخلاف ديدگاه مقابل درباره

خداشناسى است. [فايده اين بحث دقيقاً در همين نكته خلاصه مى

شود.]علاقمندان اين موضوع مى توانند به كتاب « آموزش فلسفه» اثر استاد

مصباح يزدى، ج 1، ص367 تا 395 مراجعه فرمايند(مترجم).

111 ـ ضراربن عمرو در قرن دوم هجرى مى زيست و بنيانگذار فرقه ضراريه بود.

112 ـ قرآن كريم، سوره اسراء، آيه 86.

113 ـ قرآن كريم، سوره غافر، آيه 60.

114 ـ قرآن كريم، سوره فاطر، آيه 1.

115 ـ قرآن كريم، سوره رعد، آيه 37.