زمين، زورق سيم گون سپهر


زمين، زورق سيم گون سپهر

پاسى از شب گذشته بود و مهتاب، زمين را رنگ زده بود. امام از پنجره كاخ به باغ سيم گون مى نگريست؛ به درختان بالا بلند و جويبار آوازخوان. دو چهره رو به روى هم بودند: امام و ماه. موجى از عواطف در چشمان امام ديده مى شد. همان واژگانى از لبانش شنيده مى شد كه در حال نيايش و يا تفكر بسيار بر زبان مى راند:

« اى گنج بينوايان!

اى نجات دهنده كشتى شكسته!

تو كسى هستى كه سياهى شب

و روشنايى روز

و مهتاب

و پرتو خورشيد

و صداى برگ درختان

و طنين آب

در مقابلت فروتنى كرده اند.

يا الله... يا الله... يا الله!»

امام چهره برگرداند. او با خليفه قرار ملاقات داشت.

خليفه زمان ملاقات را آن شب معين كرده بود؛ چه شبى ! چه شب پر دغدغه اى . به زودى حضرت با كسى ديدار مى كرد كه تكيه بر پوسته قرآن زده بود و نمى توانست در ژرفاى آن غوطه ور شود. در اين جهان گسترده، مفاهيم بى كران چنان در قالب هاى كوچك جا مى گيرند كه آفريده هاى بزرگ در چشم كوچك آدمى ؛ تا چشم، تنها پنجره اى باشد بر گلستان انديشه؛ آفريده اى كه پروردگار رازش را در آن نهفته است. افرادى مانند اباقره، در حقيقت قربانيان اين نگرش كوته بينانه به قرآن بودند. قربانيان دسيسه اى كه در سايه سار درخت نفرين شده خاندان اموى رشد كرد؛ درختى كه در دل دوزخ روييد.

هنگامى كه مرد گندم گون ظاهر شد، پير و جوان، همه برخاستند. چشم ها، دل ها و تمام توجه ها معطوف او شد. مأمون احساس كرد كه نيرويى ناپيدا مى خواهد بر او چيره شود. آن شخصيت والا در نقطه اى از كمال مطلق جا گرفته بود. احساس كمال در چشمانش مى درخشيد. اباقره به سان روباهى ، آماده بود تا با يك پرسش، امام را شكست دهد. با اين كه امام نزديك خليفه نشسته بود، اما به نظر مى رسيد كه دو جبهه وجود دارد و مأمون فرمانده جبهه ضد امام است. از اين رو،عموى حضرتـمحمد بن جعفر (ع)ـاندكى نگران بود. اباقره لباسش را مرتب كرد تا آغاز براى درگيرى ، نخستين پرسش را مطرح سازد.

ـ بگو، خدا با چه زبانى با حضرت موسى (س) سخن گفت؟

ـ خدا بهتر مى داند كه چه زبانى بوده است؛ سريانى يا عبرى ؟

اباقره زبانش را بيرون آورد و گفت: «منظورم اين زبان گوشتى است!»

ـ خدا به دور است از آن چه مى گويى ! پناه بر خدا از اين كه پروردگار همانند آفريده هايش باشد و يا مانند مردم سخن بگويد. او وجودى والا، بى نظير از نظر وجود، گوينده و انجام دهنده است.

ـ چگونه؟

ـ سخن آفريننده با آفريده شده، غير از سخن گفتن آفريده ها با يكديگر است. او با يارى سقف دهان و زبان حرف نمى زند؛ اما مى گويد: «بشنو!» پس با اراده اش با موسى سخن گفت و به او فرمان داد؛ بى آن كه واژه اى را بر زبان آورد.

ـ درباره كتاب ها چه مى گويى ؟

ـ تورات، انجيل، زبور، فرقان و هر كتابى كه فرو فرستاد، سخنان خداست كه همانند نور و هدايت براى راهنمايى مردم فرستاد. همه پديد آمدند...

ـ همه كتاب ها(ى آسمانى ) از بين مى روند؟

ـ همه مسلمانان بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه جز خدا، همه چيز نابود مى شود و غير از خدا، همه چيز آفريده خداست. تورات، انجيل، زبور و فرقان اثر خداوندند. آيا نشنيده اى كه مردم مى گويند: «خداى قرآن!» و قرآن روز رستاخيز مى گويد: « خداوندگارا! اين فلانى است؛ روزها ( با خواندن من) او را تشنه و شب ها (به خاطر من بيدار مانده) او را بيدار نگه داشته ام. پس ميانجى گرى او را درباره من بپذير!» ؟

همچنين تورات، انجيل و زبور، همه (بعد از آفرينش) پديد آمدند. آفريننده اى دارند بى نظير كه مردم خردمند را هدايت مى كند. كسى كه گمان مى كند كتابهاى آسمانى از آغاز با خداوند بوده اند، فكر مى كند كه خدا، ازلى و يكتا نيست؛ چرا كه كلام با او بوده و ابتدا ندارد و از خدا بى نياز است...

ـ اگر خداوند فقط در آسمان ها نيست، چرا مردم در هنگام نيايش، دستان خود را به سوى آسمان مى گشايند؟

ـ مردم پروردگار را به شيوه هاى گوناگون نيايش مى كنند. پروردگار پناهگاه هايى (براى مردم) دارد كه به آن پناه مى برند. از مردم خواسته است تا با گفتار، دانش، كردار، جهت گيرى و مانند آنها نيايش كنند. از آنان خواسته است تا با نماز گزاردن به سوى كعبه، انجام حج و عمره عبادت كنند... از آفريده هايش خواسته است كه در هنگام درخواست، دعا و خواهش، دستان خويش بگشايند و با حالت تهيدستى به سوى آسمان بالا برند تا نشانه بندگى و فروتنى باشد.

ـ چه كسانى به خدا نزديكند؟ فرشتگان يا مردم؟

ـ اگر منظورت از نظر مسافت است، همه چيزها و اشياء نسبت به او مساوى به شمار مى آيند. اين، كار اوست و با انجام برخى از كارها، از كارهاى ديگر غافل نمى شود. كيهان را همان گونه مديريت مى كند كه فرودست آن را. براى آغاز آن چنان برنامه ريزى مى كند كه براى پايانش؛ البته بدون آن كه برايش رنج، دشوارى ، هزينه، خستگى و يا نياز به مشورت داشته باشد. اگر قصدت ابزار است، آن كه بيشتر از همه از آفريدگار پيروى مى كند و به پروردگار از همه نزديك تر است. شما روايت كرده ايد كه نزديك ترين حالت بنده به خدا، سجده وى است. نقل كرده ايد كه چهار فرشته با هم رو به رو شدند؛ يكى از آنها از فراز آفرينش و ديگرى از فرودست آن؛ يكى از شرق آفرينش و ديگرى از غرب آن. آن ها از يكديگر پرسش هايى كردند. هر يك گفتند: «از نزد خدا آمده ام و مرا براى فلان كار فرستاد.» اين نشان مى دهد كه جايگاه پروردگار قابل تشبيه و همانندى نيست.

ـ آيا اين حديث دروغ است كه مى گويد: «هرگاه خداوند خشمگين مى شود، فرشتگانى كه عرش را حمل مى كنند، مى فهمند؛ زيرا سنگينى اش را حس مى كنند، پس به سجده در مى آيند و چون خشم برطرف مى شود، به جايگاه خويش بر مى گردند؟»

حضرت از رواياتى كه در بستر زمان ساخته شدند تا چهره دين را بيالايند، غمگين بود. پس با صدايى اندوهگين و خشمناك فرمود: « به من بگو، پروردگار والا از روزى كه ابليس را نفرين كرد تا امروز و تارستاخيز، از او و ياورانش خرسند است يا خشمگين؟»

ـ از آن ها برآشفته است.

ـ پس چگونه به خويش جرأت مى دهى خدايت را به دگرگونى از حالى به حالى ديگر توصيف كنى و حالت هايى را كه براى بندگان رخ مى دهد، به او نسبت دهى ؟ خدايى كه با نابود شوندگان نابود نمى شود و با دگرگون شوندگان دگرگون نمى شود، دور از كاستى هاست.

اباقره سر به زير افكنده بود. گويى به پرسش ها، شبهه ها و استدلال هاى ويران شده اش مى نگريست. برق پيروزى در چشمان عموى امام درخشيد؛ اما خليفه با آن كه شادمانى دروغينى را نشان مى داد، همچنان مبهوت بود.

* در ادامه اين مناظره علمى ، امام وارد مباحث پيچيده فلسفى مى شود كه چون در حوصله افراد معمولى نيست، آن را حذف مى كنيم و علاقه مندان به پيگيرى اين مباحث ارزشمند را به كتاب « تحليلى از زندگى امام رضا (ع)» نوشته « محمد جواد فضل الله»، ترجمه « سيد محمد صادق عارف» از انتشارات «آستان قدس رضوى » ارجاع مى دهيم (مترجم).