بيعتي با صبح در ژرفاي شب


بيعتى با صبح در ژرفاى شب

ماه رمضان فرارسيد و آسمان زلال تر، اشيا لطيف تر و دل ها نرم تر شدند. آرامشى آمد و چشم ها ملكوتى شدند. شهوت ها وخواسته هاى ناروا، در دور دست از چشم مردم پنهان شدند؛ اما كاخ خليفه، از هميشه پر رفت و آمدتر بود. مأمون پس از مهيا كردن برنامه ها، دستور يك گردهمايى سرنوشت ساز را داد. او خوشبخت به نظر مى آمد. در ژرفاى درونش گمان مى كرد كه به پيروزى بزرگى دست يافته است. امام با چهره اى آرام و چشمانى كه از آن مهربانى اندوهگينانه اى مى تراويد، كنارش نشسته بود. دولت مردان با چهره اى گرفته حاضر بودند. در بالا دست آنان، فضل بن سهل وزير مأمون، فرزند فضل، يحيى بن اكثم قاضى ، بشر بن معمر و حماد بن نعمان نشسته بودند. مأمون برخاست. حاضران به احترام او برخاستند. پوست آهوى لوله شده اى را در دست داشت. آن را گشود:

ـ بسم الله الرحمن الرحيم. اين نوشته ايست كه عبدالله پسر هارون الرشيد اميرمؤمنان، آن را برا ى على پسر موسى بن جعفر نوشته است. از زمانى كه خلافت به امير مؤمنان رسيد، تلخى و سنگينى خلافت آن را حس كرد. پس، پيكرش خسته شد و چشمانش شب ها بيدار ماندند... براى وليعهدى در خاندانش از تبار عبدالله بن عباس و على بن ابى طالب، به جست و جو پرداخت. بهترين دو خاندان، على پسر موسى ، پسر جعفر، پسر محمد، پسر على ، پسر حسين، پسر على بن ابى طالب است. (97)

دل ها با شنيدن آن نام هاى پاك نهاد، احساس فروتنى كردند. مأمون، تك تك واژگان را شمرده مى گفت تا كاملاً آشكارا بيان شوند؛ به ويژه وقتى به اين فراز رسيد:

ـ ا و را رضا ناميدند؛ زيرا اميرمؤمنان از وى راضى است.(؟! ) پس به خاطر بركت نام على ، نخست با اميرمؤمنان و بعد از وى ، با على بن موسى الرضا بيعت كنيد؛ بيعتى كه داوطلبانه و با شور و شوق باشد.

مأمون نگاهى سريع به حميد بن مهران افكند و سپس گفت: « البته، مى دانيد كه منظور امير مؤمنان چيست... پس بشتابيد به سوى پيروى از خدا و از اميرمؤمنان؛ كه اگر شتافتيد، همين باعث امنيت شما مى شود.

خليفه، تاريخ را هم اعلام كرده است. اين را هفتم رمضان سال دويست و يك هجرى قمرى نوشتم.»

مأمون با ادبى دروغين گام پيش نهاد و ادامه داد: «با دست خودت پذيرش وليعهدى را بنويس.»

امام عهدنامه را گرفت و در آن فرازى نوشت كه انگيزه و اهداف مأمون را بر ملا مى كرد:

ـ سپاس خدايى را كه هر آن چه بخواهد، انجام مى دهد. فرمانش موقت نيست و كسى نمى تواند آن را نپذيرد... چشمان خائن را مى شناسد و از آن چه در دل ها پنهان شده، آگاه است. درود او بر پيامبرش (ص) كه آخرين پيامبرش و خاندان پاك و پاكيزه اش... من، على بن موسى الرضا مى گويم: همانا امير مؤمنانـكه خدايش وى را در هدايت يارى كند و براى رستگارى موفق بداردـحق ما را كه ديگران نشناختند، شناخت. پس آن خويشاوندى را كه گسسته شده بود، پيوند زد و هراسى كه ما را بگرفته بود، به آسودگى مبدّل ساخت...

او عهدش و مسؤليت بزرگ را براى من قرار دادـالبته اگر پس از وى زنده باشمـپس اگر كسى پيوندى را كه پروردگار دستور بستن آن را داده است، بگشايد و يا رشته پيمانى را كه آفريدگار پيوند آن را دوست دارد، ببرّد، پس حريم احترام او نزد خدا شكسته و رفتارى كه با وى ناروا بوده، روا شمرده است؛ زيرا كار چنين شخصى ، دست درازى به امام و شكستن ارج دين است. در گذشته امام على (ع) چنين كرد. او بر رخداد ماجرايى كه نبايد رخ مى داد، شكيبايى ورزيد و جنگيد؛ زيرا از گسستگى دين و پريشانى وحدت مسلمين و نزديكى مردمان جاهليت و چشم انتظارى فتنه فرصت طلبان مى هراسيد.

اگر مسئوليت كار مسلمانان را پذيرفتم و خليفه شدم، خدا را بر خود گواه مى گيرم كه براى عموم مردم و عباسيان بر پيروى پروردگار و پيامبرش رفتار كنم؛ تا خون ناروايى بر زمين نريزم و شهوت و ثروت حرامى را حلال نشمارم؛ مگر در مورد كسى كه فرمان الهى دستور چنين كارى را داده است. سعى مى كنم تا با تمام تلاش و توانم، بهترين كارگزاران را برگزينم.

اين ها را بر خود عهدى استوار قرار داده ام؛ عهدى كه پروردگار از من درباره آن ها پرسش خواهد كرد؛ چرا كه آن وجود والا فرمود: «به پيمان وفا كنيد. همانا از پيمان پرسيده خواهد شد.»

اگر(از اين عهدنامه) منحرف شدم، يا (آن چه را كه گفتم) دگرگون ساختم، شايسته تعويضم و مهياى تنبيه، به آفريدگار پناه مى برم از خشمش و براى پيروى و فاصله گرفتن از نافرمانيش، از وى توفيق و يارى مى طلبم... .

جامعه و جفر نشانگر جز اين (ناتمامى ولايتعهدى ) هستند و من نمى دانم سرنوشت من و شما چه خواهد شد؛ «همانا فرمانى جز فرمان خداوند نيست؛ به حق فرمان مى راند و او بهترين فرمانروا است.»

من، فرمان اميرمؤمنان را پذيرفتم... و خدا را بر خودش (در آن چه نوشتم) گواه گرفتم و گواهى پروردگار كافى است.

اين مطالب را با خط خودم در حضور اميرمؤمنانـكه خدا عمرش را دراز گرداندـنوشتم و در اين محضر، فضل بن سهل، سهل بن فضل، يحيى بن اكثم، بشر بن معمر و حماد بن نعمان حضور داشتند. رمضان سال دويست و يك هجرى . (98)

حميد بن مهران در فكر فرورفته بود. دغدغه ها او را در برگرفته بودند. على بن موسى (ع) مرد ساده اى نبود. او مى توانست از اين موضوع بهره بردارى كند و عليه رژيم چنان بشورد كه خلافت را براى هميشه از عباسيان به علويان منتقل كند. او فكر مى كرد: «مأمون نمى فهمد چه مى كند. به علاوه نمى تواند سرانجام ها را ارزيابى كند.»

يحيى بن اكثم متوجه شد كه امام هرگز از وليعهدى خشنود نيست و از مأمون هم اطمينان ندارد. اگر جز اين بود، اين نوشته هاى امام چه معنا داشت كه: «خداوند چشم هاى خائن و آن چه را در دل ها پنهان است، مى شناسد.» و يا: «اگر پس از وى زنده ماندم... ؟و يا: «جامعه و جفر برخلاف اين مطلب مى گويند.»

مأمون با لبخندى سرد، نگرانى هاى خود را پنهان مى ساخت. او وانمود مى كرد كه به فضل مى نگرد. فضل آماده بود تا بنويسد:

ـ رسم اميرمؤمنانـكه خدا عمرش را دراز گرداندـاين است كه مضمون كامل اين مكتوب را در حرم سرورمان محمد (ص)ـميان روضه و منبرـدر اجتماع عمومى و انظار هاشميان و ديگر بزرگان و لشكريان مى خواند. بدين گونه اميرمؤمنان اين پيشوايى را بر همه مسلمانان لازم ساخت تا شبهه اى كه براى نادان پديد آمده است، از ميان برود. «خداوند هرگز مؤمنان را به اين حال وانمى گذارد (99) كه مؤمن و منافق از يكديگر شناخته نشوند.»

اينك بايد قاضى مى آمد تا مى نوشت:

ـ يحيى بن اكثم بر مضمون كامل اين نوشتار گواهى مى دهد.»

بشر بن معمر نوشت: «بشر همانند اينان گواهى داد و با دست خودش اين گواهى را نوشت.»

پيش از آن كه مجلسيان پراكنده شوند، مأمون فرمان داد تا جشنى برپا كنند تا سران لشكرى و كشورى و همه طبقات مردم به همراه بزرگان دو خاندان علوى و عباسى در آن حاضر شوند.




پاورقي

97 ـ حياة الامام الرضا، ج2، ص 298.

98 ـ حياة الامام الرضا، ج2، ص299/ موسوعة احداث التاريخ الاسلامى،ج 2، ص 1268.

99 ـ قرآن كريم، سوره آل عمران، آيه 179.