بسان ميوه ها در فصل چيد


بسان ميوه ها در فصل چيدن

تاريخ همچنان نظاره گر شعله هاي آتش حوادث بود. رشيد پس از ربع قرن خوشگذراني چشم از جهان فرو بست. فضل برمكي در زندان مرد. رشيد پيش از فروكش كردن شعله هاي شورش در خراسان، جان سپرد و او را در طوس به خاك سپردند.

در خراسان مأمون منتظر بود تا ببيند كه روزگار چه درآستين دارد. امين بر تخت خلافت نشسته بود و با تحريك فضل بن ربيع و زبيده با آن نفس گمراه كننده اش، براي عزل برادرش از خلافت برنامه ريزي مي كرد، او، پسرش موسي را وليعهد خود اعلام كرد و لقب ناطق حق بخشيد.

مأمون، سكه اي را كه نام امين بر خود داشت، نپذيرفت و از درخواست هاي پي در پي برادرش براي رفتن به بغداد سر باز زد. در بغداد، صدها كارگر در اطراف كاخ ، شكارگاه احداث كردند و كشتي سازان، به كار ساختن كشتي هاي تازه خليفه پرداختند؛ ساختن كشتي هايي مانند كشتي هاي رؤيايي . درياي مديترانه، كشتي هاي مسلمانان را براي باز پس گيري جزيره قبرس بر خويش حمل مي كردند. شمشيرهاي اسلام ، اندلس و طرطوشه را از لوئيس پس مي گرفتند و در مرزها، نبردهاي شديدي جريان داشت. خشكسالي ، از قحطسالي شديدي خبر مي داد.

شورش در حمص بر ضد امين و انقلاب هايي در افريقا بر ضد اغالبه سر برآوردند. چشم هايي كه در آرزوي ديدن آزادي بودند، علوي آواره اي را مي جستند كه دهانه آتشفشان انقلاب را بگشايد. همه چيز زير پاها مي لرزيد.

از هنگامي كه آرامش كوچيده بود، ديگر هيچ چيز ثابت نبود. انديشه ها زير زرق و برق هاي حرص و آز زمين مي خوردند. برخي از نمايندگان امام هفتم (ع)، درگذشت امام و جانشيني پسرش رضا (ع) را انكار مي كنند تا پول هايي را كه نزدشان به امانت بوده ببلعند.

علي بن موسي الرضا (ع) امامتش را اعلام كرد تا برنامه هاي مذهب واقفيه(8) را براي نابودي مذهب اهل بيت (س) خنثي سازد.

سرانجام، ميان دو برادرـامين و مأمونـجنگ درگرفت. امين، سپاه عظيمي را گردآورد و براي بازپس گيري خراسان گسيل داشت. مأمون نيز لشكري به فرماندهي طاهر بن حسين فراهم آورد و به مصاف او فرستاد. دو لشكر در جنوب تهران به هم رسيدند و جنگي شديد در گرفت. اين، سپاه امين

بود كه شكست خورد.

هنگامي كه آسياب جنگ به چرخش در آمد، شورشي در دمشق به فرماندهي سفياني و با كمك قبايل يمن بر پا شد. سپاه ديگري هم به فرماندهي انباري از بغداد خارج شد و در همدان روياروي لشكر مأمون قرار گرفت. بار ديگر مأمون پيروز شد و البته اين بار به طور رسمي اعلام كرد.

سرنوشت بغداد در كف ديوي قرار گرفت. سپاه خراسان به سوي بغداد روان شد. شهرها، بسان ميوه هاي رسيده در فصل چيدن، يكي يكي سقوط مي كردند. سپاه امين براي دفاع از پايتخت ، عقب نشيني كرد. صد هزار تن يا بيشتر از دزدان و نيرنگبازان، براي دفاع از شهر تهديد شده داوطلب شدند. پيشاهنگان سپاه طاهر بن حسين، به بغداد رسيدند و موضع گرفتند.

منجنيق ها، شهر محاصره شده و مواضع مدافعان را زير آتش گرفتند. بغداد در ميان دو آتش از شمال و جنوب قرار گرفت. دجله بي اعتنا به آنچه كه در اطرافش مي گذشت، به راه خود مي رفت. نسيم مهر ماه، از زمستاني سرد خبر مي داد. باد بر خلاف خواست كشتي هاي (9) امين مي وزيد.

شب بر بغداد در حالي پرده تاريكي مي افكند كه منجيق هاي آتشين در آسمان شهر محاصره شده، مانند تيرهاي عذاب فرو مي ريختند. امين در كاخش بر ساحل دجله نشسته بود و زمزمه آب دجله بسان آواي موسيقي جاري بود. پيكان هاي آتشين در نزديكي قصر فرود مي آمدند و برخي دختركان كاخ هراسان مي گريختند. زبيده، به نگراني پسرش مي انديشيد كه به زودي به پايان مي رسد. تيري آتشين، فرو مي افتد تا جرقه هاي آخرين شب نشيني شاهانه امين را به آتش كشد و بر سلطنت او پرده فراموشي بيفكند. خليفه شكست خورده، برخاست تا با سرنوشت رو در رو شود. وزيرشـفضل بن ربيعـگريخته و او را تنها رها كرده بود. به زودي ، بغداد به دست مأمون سقوط مي كرد و او، از درياي بي كران لذت ها بهره مي گرفت. خليفه و خانواده اش به قلعه منصور رفتند و حلقه محاصره لحظه به لحظه تنگ تر شد.

در دل تاريكي ، آتشي كه منصور، مهدي و رشيد بر پا ساخته بودند، از كاخ شعله مي كشيد. امين، از فراز قلعه كاخ منصور به شعله ها مي نگريست و مي ديد كه چگونه رؤياهايش در آتش مي سوزند. در درون پسر رشيد، خواسته هاي ديوانه كننده تاخت و تاز مي كردند. خاطره ها، او را به دوران زندگي پدر خوشگذرانش و آنچه مادرشـزبيدهـنقل كرده بود، مي برد؛ اما اينك، منجنيق ها آرزوها و رؤياهاي او را مي سوزاند. شعله هاي آتش، حتي زندگي او را نيز مي بلعيدند؛ زندگي اي كه هنوز به سي سالگي نرسيده بود.

در لحظه تلخ نااميدي و زماني كه فرماندهان در تاريكي شب مي گريختند، امين نامه اي به هرثمهـفرمانده نيروهاي شمال بغدادـنوشت و از او خواست تا در برابر چشم پوشي امين از خلافت، به وي امان دهد. اما جواب گرفت كه: «آب از سر گذشته است؛ اما با اين، همه من سعي مي كنم برايت امان نامه اي بگيرم تا جانت در امان بماند. امشب به نزدم بيا تا در اين باره با هم گفت و گو كنيم.» (10)

در آن شبـكه يكي از شب هاي پاياني محرّم بودـنسيم مهر ماه مي وزيد و با خود بوي نخل هايي را مي آورد كه بسان مژگان پري دريايي ، دجله را در بر گرفته بودند. خليفه، لباسي سفيد و روي آن، طيلسان مشكي پوشيده بود تا به عنوان پادشاه عباسي جلوه بيشتري داشته باشد. نخل ها، شايد هيأت كوچكي بودند كه از جوانان و دختركان بودند كه در دجله به سوي حرّاقة الاسد ره مي سپردند. امين تصميم گرفته بود كه سوار كشتي شاهنشاهي خود شود؛ چه بسا با شكوه همچون شير جلوه گر شود. شير دريايي ، موج هاي دجله را به سوي شمال مي شكافد. امين به كنيزكي اشاره كرد تا اشعار ابو نواس راـكه در هنگام افتتاح اين كشتي شگفت انگيز سروده بودـبخواند. واژگان شاعر در كنار دجله به پرواز درآمد:

آفريدگار كشتي هايي در اختيار امين قرار داد

كه همچون آنها را در اختيار داود قرار نداد

هنگامي كه شير در خشكي مي دود

او در آب سوار آن است

مردم با شگفتي بر تو مي نگرند

وقتي تو را بر آن مي بينند،

چنان كه گويي تو را روي كشتي به شكل عقاب مي بينند؛

عقابي با چنگال ها و بال هايي كه

موج ها را مي شكافد. (11)

امين به شوق آمد تا غلامش را به آغوش كشد(12)، اما چنين نكرد و تصميم گرفت كه اين كار را در هنگام برگشتن انجام دهد.

پاسي از شب مي گذشت و ديگر منجنيق ها بغداد را نمي كوبيدند. براي مدتي آرامش بر آن شب بحراني فرمانروايي مي كرد. زبيده حس مي كرد كه حوادث به سرانجامي خوش خواهد انجاميد؛ هر چند كه نگراني ويرانگري بر دلش سايه افكنده بود. دل مادر اشتباه نمي كند!

شير دريايي همچنان از ميان امواج به راه خود به سوي بصره ادامه مي داد. ناگهان از دل شب و از ميان امواج اشباح هراس انگيزي آشكار شدند.

همان اشباحي كه دريانورداني كه از اقيانوس هند مي آمدند، از آنان حكايت ها نقل مي كردند. همه چيز در يك لحظه اتفاق افتاد. كشتي افسانه اي لرزيد و خليفه جوان، خود را در چنگ ديوهاي نيرومند اسير يافت. فريادهاي آميخته با هراس از دختركان برخاست. كشتي راه خود را به سمت جنوب كج كرد و به طرف جايي رفت كه نيروهاي طاهر بن حسين مستقر بودند.

خليفه خوش گذران در اوج نااميدي خود را به آب هاي دجله افكند؛ اما سرانجام در دل آن شب توفاني سر ششمين خليفه عباسي از بدن جدا شد تا پيكرش بر برج بغداد به دار آويخته شود. (13)








پاورقي

8 ـ فرقه اى شيعى است كه در طول تاريخ با توجه به قدرت يا ضعف موقعيت امام تازه، پنهان يا آشكار مى شدند.
شالوده

اين مكتب دروغين، درنگ بر امام پيشين و نپذيرفتن امام تازه بود. اوج اين

انديشه، پس از شهادت امام هفتم (ع) است. گروهى از بزرگان شيعى، درگذشت

ايشان را انكار كردند و در نتيجه، امامت رضا (ع) را نپذيرفتند. انگيزه

اصلى طرح اين فكر، حرص و آز اقتصادى بود؛ زيرا اين بزرگان، نمايندگى امام

هفتم را در جمع آورى خمس و زكات و ماليات هاى شرعى داشتند. آن ها با انكار

در گذشت امام پيشين و نپذيرفتن امامت بعدى، خود به حيف و ميل اين ثروت

پرداختند. البته، پشتيبانى حكومت هاى ستمگر براى از ميان برداشتن كيش

خاندان اهل بيت را نبايد ناديده انگاشت. چه بسا همين نكات باعث شد كه امام

هشتم (ع)، ضمن اعلام امامت خويش، پيشگويى كرد كه هارون نمى تواند به وى

آسيبى برساند و فرمود:« اگر هارون بتواند مرا ـ ولو به گونه اى سطحى ـ

زخمى كند، پس من [در اعلام امامت خويش] دروغگويم.» حضرت زمانى اين حقيقت

گويى غيبى را بيان فرمود كه خون علويان از شمشير هارون مى چكيد.
عيون اخبارالرضا،ج2، ص219/اعيان الشيعة،ج4، ص97/ حياة الامام الرضا،ج1، ص41.

9 ـ امين دستور داده بود تا براى تفريح او پنج كشتى به شكل شير، فيل،

عقاب، اسب و مار بسازند. هزينه ساخت آن ها بسيار سنگين بود. تاريخ ابن

وردى، ص317.

10 ـ اخبارالطوّال، ص 400.

11 ـ تاريخ ابن وردى،ج1، ص317.

12ـ امين براى يافتن دلقك ها و خنياگران، افرادى را به سرزمين هاى گوناكون

مى فرستاد! وزيران و خاندانش را تحقير مى كرد. شيفتگى او به پسر بچه ها

بيشتر از بانوان بود!
تاريخ خلفاء، ص201.

13 ـ تاريخ ابن وردى،ج1، ص317. درباره نوع كشته شدن امين، اختلاف نظر وجود

دارد؛ اما آن چه صحيح تر به نظر مى رسد، اين است كه او در دجله افتاد.