ره آورد سفر


نويسنده: محمدتقي داروگر

شفا يافته: محمد ر.

متولد: 1356

ساكن: آزادشهر مازندران



هيجده بهار از عمر محمد نميگذشت. گرچه جوان بود، ولي با دنياي جوانيش، فاصله زيادي داشت دوران جواني و شور و حال مربوط به آن كه معمولا سرشار از تحرك و نشاط است، براي او بيمعني بود. 16 سال بود كه بيماري «شب ادراري» به جانش افتاده و سايه به سايه با او همراه، بيماريي كه به جز اضطراب و شرمندگي چيزي را برايش به دنبال نداشت، و او فرو رفته در لاك خودد و غصهدار از اين مصيبتي كه گرفتارش گرديده، دارو و درمان پزشكان راه به جايي نميبرد و او خسته از اين همه طبابت و دلگير از ان همه نگاههاي ملالت بار.

رنج و ناراحتي و وضعيت ناهنجار بيماريش، او را خانه نشين كرد و از جامعه منزوي تنها دلخوشيش خانه بود و جان پناهش خانواده.

دلش گرفته و غمگين بود؛ بارها و بارها در انزواي خويش طلب مرگ از خدا كرده بود.

توسط دوستان، خبر تدارك اردويي زيارتي – سياحتي متشكل از جوانان شهر جهت زيارت امام علي بن موسي الرضا (ع) به مشهد مقدس به محمد رسيد و از او دعوت شد تا به جمع اين كاروان بپيوندد. تابستان سال 1373 بود، عشق زيارت و شوق ديدار محمد را به وجد آورده و بر سر انتخاب ميان دوراهي قرار گرفته بود، با اين بيماري كجا ميتوانست برود. دلش ميخواست به مشهد مشرف شود زيرا هفت سال تمام بود كه به زيارت آقا نيامده بود ولي چه كند كه بيماري و اضطراب ناشي از آن، در مسافرت هم گريبان او را رها نميكند.

روز موعود نزديك ميشود، مادرش دلواپس اين سفراست، اما پدر با توكل بر خداوند، از محمد ميخواهد كه در اين اردو شركت كند شايد خيريتي باشد و محمد نيز سر بر اطاعات از فرمان پدر با يك دنيا اميد به جمع مسافران ميپيوندد.

اعضاي خانواده او را بدرقه ميكنند و انبوه آنها مسافرين را همچون نگيني در آغوش ميكشد، التماس دعاي حاضرين و ... اتوبوس با سرعت، از ديدهها دور ميگردد.

غم جانكاهي بر دل محمد مينشيند، مدتها بود كه از خانه و شهر خود بيرون نيامده بود. اين مسافرت، خيلي برايش سنگين جلوه مينمود. نگاهش در امتداد جاده راه ميرفت زير لب زمزمه ميكرد و ذكر ميگفت.

حرف پدر بر ضمير دلش نشسته بود، «شايد خيريتي ...»

ساعتها گذشت و اتوبوس در پيچ و خم جاده، راه ميپيمود. هر يك از مسافرين به كاري مشغول بودند صداي صلوات هر چند دقيقه يك بار بلند ميشد، يكي مطالعه ميكرد ديگري از خاطرات سفر صحبت ميكرد و آن يكي از زيارت معشوق و ...

محمد سعي ميكرد تا خواب به سراغ چشمانش نيايد و همچنان به گفتن ذكر مشغول.

براي خشنودي آقا امام رضا، صلوات.

اللهم صل علي محمد و آل محمد ...

مسافران عزيز به سلامت – خدانگهدار – التماس دعا و ...

طبق دعوت قبلي در مشهد به منزل پدر دو تن از شهداي جنگ تحميلي وارد شدند و پس از استراحت كوتاهي روانه صحن و سراي ملكوتي امام رضا (ع) گرديدند شور و هيجان عجيبي به وجود آمده بود.

چشمان اشكبار محمد، به پرچشم سبز بالاي گنبد طلا افتاد حالش منقلب شد و كبوتر دلش همراه با كبوتران حرم به پرواز درآمد. در آستانه ورودي در ايستاد و با دلي شكسته عرض ارادت كرد.

به واسطه حصول توفيق آستان بوسي و حضور اشك شوق از چشمانش جاري شد. سلام بر تو اي امام رئوف – سلام بر تو اي شمس الشموس سلام بر تو اي پناه بيپناهان – سلام بر تو اي حجت خدا – سلام بر تو، اين نور خدا ...

حال و هواي عجيبي به او دست داده بود، از دوستانش جدا شد، قصد تشرف به داخل را نمود. در آستانه در ايستاد و اذن ورود طلبيد، به خيل زائران مشتاق پيوست، به خواندن زيارتنامه مشغول است، گويي كسي در گوشش چنين نجوا ميكرد:

« اي محمد! هر آن چه ميخواهي از اين بزرگوار بگير، قبله حاجات و معدن جود و كرم، اين جاست».

و دو ركعت نماز عشق ...

صدايش، در ميان شيون و زاري حاجتمندان و ناله دلهاي ريش از گرفتاريهاي روزگار، و استغاثه و عرض نياز محتاجان، گم شد و نگاهش به دستان پيله بسته پيرمردي كه شبكههاي ضريح را محكم گرفته بود خيره.

و محمد همچون رودي جاري شد و به درياي بيكران معرفت پيوست و در موج جمعيت، غرق،

آري، او آمده بود امامش را واسطه قرار دهد تا از خداي خود بخواهد و شفايش را بگيرد.

او را به جان و پهلوي شكسته جدهاش زهرا (س) و به جان اجداد طاهرينش (ع) قسم داد به جوانيش رحمي نمايند و از غصه نجاتش دهند.

در پايان زيارتش، با امام عهد و نذر ميبندد كه اگر از بيماري رهايي يابد، سال ديگر هم وظيفه خود ميداند كه براي شكرگزاري به افتخار آستان بوسي نايل گردد، و به دنبال تحصيل علوم ديني برود.

سپس با آرامشي خاص راهي محل اقامت ميشود دوستان را يك به يك ميبيند كه از زيارت ميآيند زيارت قبول ميگويند. آن شب دعاي توسل برگزار ميكنند و محمد هم نوا با عاشقان معرفت:

يا علي بن موسي الرضا، يا بن رسول الله يا حجت الله علي خلقه، يا سيدنا و مولانا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الي الله و قدمناك بين ...

و او حكمت گمشده خويش را پيدا كرده بود پس از اقامت چند روزه در مشهد همه روزه به زيارت مولايش ميشنافت، و از زيارت سير نميشد. گويي خواب از چشمان محمد رخت بر بسته بود.

و او در حالي به همراه كاروان، به شهر و ديار خود برگشت كه به فضل خداوند و عنايات امام بيماري از وجودش رخت بربسته بود و او شادمان از اين موهبت.

... و بالاخره در آذرماه 1374 محمد براي عرض تشكر به پيشگاه هشتمين اختر تابناك آسمان امامت و ولايت، حضرت رضا (ع) نايل ميآيد و بر ميگردد تا در شهر و ديار خويش به تحصيل علوم ديني بپردازد.

و اكنون محمد يك طلبه است – طلبهاي در يكي از حوزههاي علميه.

... و به راستي مراد چه نيكو عنايت ميكند و مريد چه زيبا نذرش را ادا.