امام رئوف


روزي خانمي را ديديم که هاج و واج مانده بود.به جاي اينکه لباسها را به تن کند آنها را زير و رو مي کرد و با تعجب نگاهشان مي کرد.ناگهان اشک از گوشه چشمش جاري شد.خدام فکر کردند از اينکه گفته اند لباس هايش مناسب اينجا نيستند ناراحت شده است.بنابراين يکي از خانم ها را جلو فرستادند تا علت گريه زن را سوال کند.او گفت: خوشا به حالتان چه امام رئوفي داريد کاش پيش از اينها ايشان را مي شناختم نمي دانم چرا پس از هشت سال چنين تصميمي گرفتم.خادم پرسيد: مگر هشت سال پيش چه اتفاقي افتاده بود؟ زن گفت: هشت سال قبل که رفته بودم کربلا، شب خواب ديدم مشرف شده ام حرم آقا سيد الشهدا(ع).زيارت کردم و از حرم بيرون آمدم.داخل صحن متوجه شدم که صفي از خانم ها جلوي يک پنجره اي که حدود يک متر بلندتر از کف نصب شده است ايستاده اند.بين خانم ها لباس توزيع مي کردند.من هم در صف ايستادم نوبت به من که رسيد.اسمم را پرسيدند و من هم گفتم.آن آقا فرمودند: اينجا در حرم امام حسين (ع) سهميه نداريد.سهميه ي شما در ايران در شهر مشهد و در حرم مطهر حضرت رضا(ع) است.من ناراحت شدم و از حرم بيرون آمدم.با خودم مي گفتم امام رضا(ع) کجاومن کجا؟ پاکستان کجا و ايران کجا؟ در حالي که خودم را نکوهش مي کردم از خواب بيدار شدم و تا امروز که قسمتم شد بعد از هشت سال به اين بارگاه ملکوتي بيايم يادي از آن خواب نکردم.ولي امروز اين لباس ها دوباره من را به ياد همان خواب انداخت ، باورم نمي شود اين همان لباس هايي است که در عالم خواب به من دادند؛ همان لباس هايي است که حواله اشان را به مشهد داده بودند.