حضور به يادماندني 2


نويسنده: محمدتقي داروگر

نام شفا يافته: محمد حشمتي، دانشجو

تولد: 1335 اهل سنقر کرمانشاه

نوع بيماري: صرع



امامعلي، پدري زحمتکش براي خانواده هشت نفرياش بود او در روستاي باولد از حومه سنقر کرمانشاه زندگي ميکرد و از طريق کشاورزي بر روي زميني در روستا به امرار معاش پرداخته و در جهت تأمين زندگي پر عائلهاي تلاشي بيوقفه مينمود. دستهاي پر آبله و چهره آفتاب سوختهاش گواه بر رنج و مرارت او در عرصه کار و زندگي بود. امامعي شغل کشاورزي را مقدس ميدانست زيرا معتقد بود که کشاورزي پيشه انبياء و امامان و اولياي خداوند است و مايه ارتزاق بشر. هنگامي که در هواي گرم مشغول کار بود و عرق خستگي بر پيشانيش نقش ميبست و آن گاه که عرق پيشاني او بر روي دستهاي پينه بستهاش ميچکيد، در فکر فرو ميرفت و لحظاتي لبخند مسرتآميزي بر لبانش نقش ميبست و خداي را شکر ميگفت که حاصل تلاشش بينتيجه نيست و نخواهد ماند، زيرا، خود را عضوي از پيکره اجتماع ميدانست و شادمان از اين که توانايي انجام اين امر خدا پسندانه را دارد تا هم نوعانش هم از دسترنج او بهره ببرند و هم يادآور نعمات الهي باشند اما، در پشت اين اسطوره تلاش، غمي پنهان سينه ستبر او را در بر ميگرفت سينهاي که آماج طوفان سهمگين و حوادث ملامت بار زندگي بود و جايگاه ذخيره صبر.

آري، غم او محمد بود فرزند 20 سالهاش که از سن هشت سالگي به بيماري صرع (غش) مبتلا گرديده بود. همه سختيهاي ناشي از کار را به جان ميخريد اما وقتي به چهره پاره تنش که مانند شمعي ذوب ميشد نگاه ميکرد گويي که او هم وجودش در معرض سوختن و ذوب شدن بود.

بيچاره محمد که از رنج اين بيماري همچون درختي خشک و پژمرده در باغچه حيات زندگي، نفسهاي کند خود را از ناي درون به عالم برون به سختي بر ميآورد و چشمان بيفروغش بر آيندهاي مبهم و تاريک دوخته بود.

سردردهاي پي در پي امام محمد را بريده بود با همه اينها مشکلات نتوانست او را از مدرسه و تحصيل باز دارد.

محمد را دکترهاي زيادي ويزيت کرده بودند، انجام آزمايشات و نوارهاي مغزي و ... همه گواهي ميداد بر وجود بيماري شديد صرع که سالها در اعماق وجود او رخنه کرده و با دارو و درمان سر ناسازگاري داشت. تجويز مسکنهاي قوي هم براي او کار ساز نبود. پدر، مادر، خواهر، برادر، اقوام و خويشان همه از اين وضعيت به ستوه آمده و اندوه و تأسف ميخورند. در دعاعا، نمازها، منظور نظر همه محمد بود و براي سلامتياش لحظه شماري ميکردند. محمد از دوران کودکياش، لذتي نبرد، همه چيز براي او بيگانه بود، حتي لبخند. پزشکان شهر، او را ميشناختند و از مداواي او ناتوان.

دارو، درمان ... همه و همه براي محمد بينتيجه بود، او تصميم خود را گرفته بود، از همه طبيبان قطع اميد کرده موضوع و قصد خود را براي رفتن به مشهد و زيارت حضرت رضا (ع) با خانوادهاش در ميان گذارد، گويي پدر و مادرش هم با او همدلند.

آري او بهبودي خود را در وادي ديگري ميديد. سفر به دياري که آغوش بر روي همه حاجتمندان و آرزومندان گشوده دارد، سفر به شهري که بوي عشق از تراب آن استشمام ميشود، شهري که زمين و آسمانش ملکوتي است و غرق نور، شهري که جان پناه بيپناهان است و درماندگان.

و او چه زيبا تصوري بر اين شهر دارد.

شب سيزدهم آبان ماه 74 بود که محمد زائر کوي رضا گرديد، آبشار صفا بر نهر سينهاش سرازير شد. حال و هواي حرم او را گرفت خود را به پشت پنجره فولاد ميرساند، قطرات اشک از نهانخانه دلش سر برون آورده و بر حوضچه ماهي شکل چشمانش نشست و از آنجا بر صورت لاغر و خشکيدهاش فرو ميريزد.

ساعت يک نيمه شب بود. خواب همچون شبهي بر چشمان محمد وارد و او را مسحور خود نمود و پلکهاي او را بر هم ميدوخت.

در عالم خواب ديد آقايي با لباس روحاني و عبايي سبز بر دوش به ديدنش ميآيد و بر بالينش مينشيند و ميگويد تو سرطان مغزداري، ساعت سه بعد از ظهر چهارشنبه به کنار ضريح بيا و شفايت را از من بگير. از خواب بيدار ميشود، ضربان قلبش شدت مييابد، در تفکر رؤياي صادقانهاش غرق ميگردد. سرش را به زير مياندازد و راهي مسافرخانه ميشود.

روز موعود به داخل مشرف ميشود، نزديک ضريح ميرود در گوشهاي مينشيند عرض حاجت مينمايد و دلشکسته و محزون اشک در چشمانش حقله ميزند، پلکهايش بر روي هم ميافتد همان آقا را ميبيند به او ميگويد بلند شو اين جمله را سه بار تکرار ميکند محمد در جواب ميگويد نميتوانم آقا دست مبارکشان را روي سرش ميکشد و با دست خود او را بلند ميکنند و ميفرمايند برو و دو رکعت نماز زيارت بخوان.

محمد چشم ميگشايد، بدنش به لرزش ميافتد، احساس عجيبي پيدا ميکند، گويي از ظلمت به نور رسيده است، همه چيز برايش معنا ميگيرد، اويي که زائيده رنج و محنت بود، اويي که رفيق و مونسش درد بود، اويي که در صفحات روز شمار عمرش جز خاطره بيماري چيزي حک نشده بود اکنون نيرويي تازه در خود ميبيند زبان به حمد الهي باز ميکند و بر اين کلام وحي ايمان ميآورد که:

«انّ مع العسر يسرا» و سپاس عنايت امام را دارد، امامي که معدن جود و کرم و بزرگواريست و او در جوار نور با دلي سرشار از عشق و ايمان به نماز ميايستد و در پي آن سجده شکر.