کفش


-5 سال پيش که کفشدار بودم، روزي آقاي پيري نزد من آمد و گفت : ببخشيد من يادم نيست کفشم را به کدام کفشداري داده ام و پلاک مخصوص را هم گم کرده ام.تا 10 دقيقه ديگر اتوبوس کاروان ما از مقابل درب حرکت مي کند و نمي دانم که چه کنم. وقتي حال و روز پيرمرد را ديدم بي هيچ تفکري کفشهاي خودم را به او دادم و گفتم پدر جان بيا اينها را بپوش و سريع برو تا به بقيه برسي.بسيار خوشحال شد و تبسم قشنگي چهره چروکش را گرفت، تشکر فراوان کرد و رفت.من هم بالاخره يک جفت دمپايي با کمک همکاران پيدا کردم و پوشيدم و به منزل رفتم.