فرزند


اينجا پر از خاطره است از کجا و از چه چيزش بگويم.به ياد دارم حدود 19-20 سال پيش خانمي با يک بچه کوچک به حرم مي آمد.اين خانم هر روز سر ساعت مشخصي به حرم مي آمد، تقريباً در جاي مشخصي مي نشست و سر ساعت مشخصي هم مي رفت.من و يکي دو تا از دوستان که کنجکاو شده بوديم زماني که داشت از حرم مي رفت، ايشان را صدا زدم و گفتم: ببخشيد خانم که سوال مي کنم! نخواستيد پاسخ ندهيد. شما هر روز سر ساعت مشخصي مي آييد و سر ساعت مشخصي مي رويد.به اين حرم خيره مي شويد و .... انشاالله که نذرتان را مي گيريد.او گفت: نذرم را گرفته ام و حالا براي اداي آن مي آيم.نذرم را بدون اينکه به اينجا بيايم ، در خواب گرفته ام.ما در تهران زندگي مي کرديم.مدتها بود که آرزوي داشتن فرزندي را داشتم.دوا و درمان نيز پاسخگو نبود. دلم مي خواست به مشهد بيايم و گريه کنم تا قدري سبک شوم و حاجت دلم را از آقا بگيرم.همان شب که خيلي گريه کردم و سپس خوابم برد، ضريح را در خواب ديدم.خيلي نزديک ضريح بودم.آن را گرفتم و حاجتم را در خواب از آقا خواستم.خدا اين پسر را به ما داد. نامش را رضا گذاشته ايم و طبق نذري که فرداي آن روز کردم، پس از بدنيا آمدن بچه به مشهد نقل مکان کرديم و تا سن تکليف پسرم هر روز سر ساعت مشخصي به حرم مي آيم و مقابل ضريح نشسته، هزاران بار خدايم را شکر مي کنم.