ضريح مقدس


شفايافته: كلثوم رضايى

23 ساله اهل و ساكن بهشهر

تاريخ شفا: اول خرداد 1372

نوع بيمارى: غده بدخيم سرطانى در سينه

كلثوم آرام سرش را از روى بالش برداشت، انگار قسمت چپ بدنش را به سختى مى فشردند، درد تمام وجودش را گرفته بود و لحظه اى امانش نمى داد، بى اختيار شروع به گريه كرد.

لحظه اى بعد مادرش به كنارش آمد و از حال او جويا شد او ناحيه اى را كه درد مى كرد به مادرش نشان داد. چرا كه او ساكن بهشهر بود و بيش از 22 بهار از عمرش نمى گذشت. براى مادر و پدرش كه مرد زحمتكشى بود، غير قابل تصور بود كه در اين سن او دچار بيمارى مرموز و كشنده اى شود.

كلثوم ديگر تحمل درد را نداشت، سراسيمه از جايش بلند شد و در حالى كه دستش را به طرف قفسه چپ سينه اش مى آورد ناله مى كرد و نم نم اشك از چشمانش فرو مى ريخت.

او تا ديروز سالم بود، همين ديروز بود كه در يك مهمانى شركت كرده بود و سالم و خوش مجلس را به پايان رسانيده بود. اما امروز ... او بى تأمل، به اين سو و آن سوى اتاق مى رفت، تاب و قرار از او سلب شده بود و امانى برايش نمانده بود. به هر ترتيب بود درد را تحمل كرد تا اين كه بعد از ظهر آن روز به آقاى دكتر اسدالله پور مراجعه كرد.

دكتر دستور راديولژى و آزمايش از سينه سمت چپ او داد. انگار غده اى درون سينه تشكيل شده بود. غده اى بدخيم و سرطانى . مدتى به همين منوال تحت درمان قرار گرفت. از آن روز وحشتناك ماهها مى گذشت و هر روز غده بزرگتر و دردناكتر مى شد.

يك هفته در بيمارستان امام خمينى بهشهر بسترى گرديد و مورد عمل جراحى قرار گرفت، قسمتى از غده را برداشتند و پزشكان معالج آن روز غده را براى تشخيص بيشتر و بهتر به آمل فرستادند.

او مدتى هم در گرگان زير نظر دكتر پيرغيبى به معالجه پرداخت، اما ديگر براى همه محرز شده بود كه غده، غده سرطانى و علاج ناپذير است و تنها توصيه پزشكان اين بود كه او بايد هميشه تحت درمان باشد، ضمناً از كلثوم خواستند كه به تهران برود. كلثوم كوله بار سفر را بست و در شب ماتم زده حرمان به سوى تهران حركت كردند. هر كجا مى رفت مادرش با او و همراه او بود.

همهمه و خيابانهاى شلوغ تهران غمش را دو چندان مى ساخت و عوالم درونى اش را آشفته تر مى نمود. اما آن چيزى كه او را مقاوم مى كرد ايمان به خدا و ائمه اطهار(ع) بود كه مى توانست اين درد طاقت فرسا را تحمل كند.

پس از سفرهاى مكرر به اين سو و آن سو، به شهر و ديارش بازگشت و با غم بى انتهاى خود سر مى كرد. غمى كه تار و پودش را يكباره مى سوزاند. اما جز صبر چاره اى نداشت. هواى نمناك و مرطوب شمال، جنگلهاى سرسبز و دشتهاى پر گل، ديگر برايش زيبايى چندانى نداشت.

شبها تا ديروقت در كنار پنجره مى ايستاد و به دور دستها نگاه مى كرد. سه سال درد و رنج، مدت كمى به نظر نمى رسيد، انگار رفته رفته تمامى دفتر اميدها و آرزوهايش برگ برگ مى شد و به هوا مى رفت.

بهارها و پاييزهاى بسيارى گذشت، و تنها اميد كلثوم، مادر و پدرش بودند كه در غم او شريك بودند و همراه او مى سوختند و مى ساختند و جز شكر در درگاه خداوند كريم و سبحان، كار ديگرى از دستشان بر نمى آمد.

دم دماى غروب، يك روز از روزهاى بهارى بود و آفتاب هم رفته رفته در پشت كوههاى سرفراز زمردين شمال فرو مى رنشست. كلثوم براى لحظه اى آرزو كرد كاش به جاى اين همه رنج و درد روحش آزاد مى شد و به آسمانها صعود مى كرد تا آن همه شاهد بيچارگى خود و پدر و مادر دردمندش نباشد.

ديگر داشتن يك خانه بزرگ و مجلل و اتومبيل شيك و مدرن و لوازم منزل آنچنانى برايش آرزو محسوب نمى شد، بلكه تنها آرزويش بازگشت سلامتى اش بود. سلامتى كه شايد هرگز باز نمى گشت. در گير و دار ماهها و سالها سرگردانى و تحمل درد و مرض، هواى زيارت امام رضا(ع) در دلش شوقى وصف ناپذير پديد آورد.

امام رضا(ع) ضامن غريبان، اميد محرومان، منجى دردمندان، و خلاصه آخرين مرهم دل ريش غم زدگانى كه نااميد از درگاه ملائك پاسبانش نمى رفتند. كلثوم موضوع را با مادرش در ميان گذاشت و آنها تصميم گرفتند سفرى به مشهد بيايند تا شايد امام هشتم(ع) يارى شان نمايد.

كلثوم به همراه مادر و خواهرش و با بدرقه پدر دردمندش به سوى مشهد روانه شدند و روز 29 ارديبهشت 1372 به مشهد رسيدند. پرسان پرسان سراغ مسافرخانه اى را گرفتند. بالاخره اتاقى در يكى از مسافرخانه هاى بالاخيابان كوچه ملاهاشم در اختيارشان قرار گرفت.

سر سودا زده شان هواى كوى رحمت كرده بود و تن تب دارشان در لهيب شعلهاى عشق و اميدشان امام ابوالحسن(ع) مى سوخت. كلثوم پس از رفع خستگى ، همان روز به حرم مطهر مشرف مى شود. در مجوز شماره 387 دفتر نگهبانى صحن مطهر انقلاب آمده است:

خواهر كلثوم رضائى كه از ناحيه سينه سمت چپ دچار بيمارى مى باشد حسب تقاضاى خودش مجاز است روزهاى 1 و 2/3/1372 از ساعت 18 الى 7 صبح روز بعد در پشت پنجره فولاد، جهت گرفتن شفا، متوسل به باب الحوائج حضرت على بن موسى الرضا(ع) گردد.

مسؤول دفتر شفا يافتگان مى گويد: آن شب او با هزار اميد به امام بزرگوار(ع) متوسل شده، و خود را از همه چيز و همه كس بريده بود. اما در اين ميان دست تقدير دريچه اى دوباره به زندگى اش مى گشايد! ناگهان گل اميد در قلب جوانش شكوفا شد و نهال آرزو در باغ حيات او مجدداً به ثمر رسيد.

او شفايش را از امام(ع) گرفته بود. در گواهى نگهبانى به سرپرستى نوشته شده است: مقارن ساعت 24 ( نيمه شب ) اول خرداد 1372 خواهرى به نام كلثوم رضائى در پشت پنجره فولاد صحن انقلاب دخيل نموده، كه از ناحيه سمت چپ مريض بوده است، امام رضا(ع) را در خواب زيارت كرده و شفاى خود را گرفته است.

همچنين در نامه بخش تسهيلات زائران به رياست رفاه درج شده است: در ساعت 10 صبح روز 2/3/1372 خواهر كلثوم رضائى 22 ساله ساكن بهشهر به همراه بستگانش به دفتر شفا يافتگان مراجعه كردند و اظهار داشت كه مورد عنايت آقا امام رضا(ع) قرار گرفته و شفا يافته است و اثرى از غده اى كه در سمت چپ سينه داشته است نيست.

او ضمن سؤال و جواب، شرح چگونگى بيمارى و معالجات خود را بيان كرد. بر حسب سوابق پس از تحقيقات لازم مشاراليه را به دارالشفاى امام(ع) اعزام داشتيم كه مورد معاينات پزشك معتمد آستان قدس رضوى قرار گرفت. نتيجه معاينات انجام شده كه حاكى از بهبودى و شفاى نامبرده مى باشد توسط پزشك كتبا گواهى بدين شرح گواهى شد.

« شماره دفتر رفاه زائران 1034/560 تاريخ 4/3/1372 » در تأييد دكتر نصرتى پزشك معتمد دارالشفاى امام(ع) به تاريخ 2/3/1372 شرح داده شده است:

از خانم كلثوم رضائى معاينه به عمل آمد، در سينه سمت چپ هيچ گونه غده اى وجود ندارد و هر دو سينه نامبرده سالم مى باشد.« شماره نظام پزشكى 19410»

وقتى كه از كلثوم سؤوال كرديم چطور شد كه شفا يافتى ؟ گفت:

روز اول كه براى شفا گرفتن در كنار پنجره فولاد به آقا امام رضا(ع) متوسل شدم حدود ساعت يازده شب در خواب ديدم كه شخص بزرگوارى كه لباس بلند سبز رنگى پوشيده بود و شال سبزى هم به كمرش داشت به طرفم آمد و به من گفت: بلند شو! عجله كن! در خانه دو نفر منتظرت هستند و يك خوشحالى در انتظارت است و گوشه شال كمرش را به من داد فرمود آن گل بنفش را بگير، من گوشه ضريح مطهر را نگاه كردم. گل بنفشى در آن جا بود.

ناگهان از خواب پريدم، مجدد به خواب رفتم در خواب ديدم دو گوسفند در علفزارى مشغول چرا بودند، يك گوسفند به طرف من آمد. دوباره آقاى بزرگوارى به خوابم آمد و گفت: آن گوسفند را بگير، به ايشان گفتم: آقا من نمى توانم، ناراحت هستم! آقاى بزرگوار فرمودند: من هم ناراحت هستم!

وقتى كه بيدار شدم خادمى در كنارم بود انگار او را قبلاً ديده بودم ناگهان متوجه شدم دردى ديگر در سينه ام احساس نمى شود. با خوشحالى و تعجب دستانم را به طرف سينه ام بردم ديگر دردى وجود نداشت و غده اى هم لمس نمى شد.

من سراسيمه و اشك ريزان به بخش نگهبانى رفتم و موضوع را گفتم و آنها اقدامات لازم را انجام دادند و مرا صبح روز بعد به پزشك معالج نشان دادند تا صحت گفته هايم ثابت شود. كلثوم چند روز بعد با دستى پر از اميد به بهشهر باز مى گشت تا پرده از رمز و راز عاشقانه با خدا و امام بزرگوارش على بن موسى الرضا(ع) بردارد.

او وقتى كه به پزشك معالجش دكتر اسدالله پور مراجعه مى نمايد مى گويد: پزشك از سلامتى جسمى و روحى من غرق در تعجب بود و در حالى كه باور كردنش برايش مشكل بود گفت:

شما را امام رضا(ع) شفا داده است!